اشتياق هنر براي من با شعر شروع شد؛ يادم نيست از كي، با چي، اما يادم هست وقتي سهراب مي خواندم و حالي به حالي مي شدم، بعد ها كمتر از سهراب خوشم آمد و بيشتر مدهوش شاملو بودم، جلوتر فروغ را سر تر از همه ديدم. از كلاسيك ها مولوي را ديوانه وار دوست داشته ام و دارم، سعدي و حافظ هميشه نوسان داشته اند برايم؛ بيشتر بستگي به حالم داشته اند؛ خيام اسطوره اي بوده و هست برايم؛ از غير وطني ها عاشقانه ها را هميشه دوست داشته ام، البته بيشتر به مترجمش بستگي داشته، كارهايي كه جناب پوري ترجمه مي كنند را دوست دارم – كارهاي ناظم حكمت، اورهان ولي، نرودا و نزار قباني و يكي دو مجموعه از شيمبورسكا – پست مدرن ها را دوست ندارم.
يك نفر هست كه شعر هايش ديوانه ام مي كنند، مثل گرگي كه بوي خون شنيده باشد؛ حسين شكربيگي – كارهاي قديمي ش را دوست تر دارم – تنها كسي كه مثل حسين از واژه ها به شكل سهمگين و مو بر اندام سيخ كننده و كف در دهان آورنده و رگ هاي گردن برافروزاننده استفاده مي كند مادرم است – كردي زبان عجيبي است پر از واژه هاي دهشتناك است، براي دوست داشتن هيچ نداريم اما براي اندوه و براي خشم و براي دهشت و براي رنج تا چشم كار مي كند واژه داريم، بعضي هايشان در جمله كه مي نشينند دمار از روزگار آدم در مي آورند؛ بگذريم –
حسين شباهتي هم دارد با احمدزضا احمدي كه شعر هايش منثور است. من شعرهاي منثور را دوست دارم؛
از احمد رضا احمدي "چاي در غروب جمعه روي ميز سرد مي شود" و "ساعت 10 صبح بود" و " از نگاه تو زير اسمان لاجوردي" را پيشتر خوانده بودم كه مدهوشم كرده بودند دوست داشتم كارهاي قديمي اش را هم بخوانم و به همين خاطر مجموعه "قافيه در باد گم مي شود" را خريدم و خواندم، به خوبي كارهاي بعدي اش نيستند – طبيعي هم هست –
كتاب در واقع شش مجموعه است در يك كتاب؛ با چند شعر بي تاريخ آغاز مي شود و بعد مجموعه هاي دريغ از عشق دريغ از عشق (كارهاي سال هاي 1352 تا 1353)، دريا رويت نمي شد دريا آموختني بود (كارهاي سال هاي 54 تا 55) در ميان آن غزل ها (كارهاي 56 تا 58) كبوتران را در خون يار خانه دهيم (سال هاي 56 تا 58) يار خواب است و بنفشه گل نمي دهد (56 تا 58) را شامل مي شود كه البته باز هم تكرار مي كنيم به خوبي وزيبايي كارهاي آخرين استاد نيستند.
اما مگر مي شود كارهاي احمدرضاي عزيز احمدي را آدم نخواند
قافيه در باد گم مي شود
مجموعه شعر احمد رضا احمدي
نشر افكار
چاپ دوم (چاپ اول ناشر) 1386
305 صفحه
3500 تومان
*
اتاق فرسوده است
آينه كدر شد
صورت من كو
من با اين صورت
عاشق شدم
امتحان دادم
قبول شدم
ساز شنيدم
دشنام دادم
گرسنه شدم
سير شدم
رنگ شناختم
رنگ باختم
سفيد شدم
باز هم از احمد رضا احمدي در كله ي تباه شده ي يك اسب:
وایییییییییییی
ReplyDeleteاسم انیجا عوض کردی من هی میگم خدایا چرا اینجا اینطوری شده؟؟
ما در بدبختي ، سوء تفاهم بوديم
ReplyDeleteبادكنك ها
كه نفس هاي عشق مشتركمان
در آن حبس بود
به تيغك ها خورد و منفجر شد
قلبمان ايستاد
و ساعت هاي خفته ي زمين
به كار افتاد.
احمد رضا احمدي فوق العاده است...من يك سال با شعراش زندگي كردم!هر روز!
سلام آپم
ReplyDelete17 سالگی ام و شبهایی که با صدای احمدی ستاره ها را می پائیدم...
ReplyDeleteچه خاطره انگیز و حال چقدر دست نایافتنی اند آن روزها....
سلام
اراکده بیدم
سلام عزيزم شاه رخ دوست داشتني
ReplyDeleteحسين شكربيگي كه واقعا كارش درسته . من اين افتخار رو دارم كه با سياوش و شاه رخ بطور زنده كارهاي حسين رو از خودش مي شنويم ! نابغه اس . نابغه
در مورد زبان كردي \ نه به خاطر اين كه منم كردم \ نه اما واقعا اعجاز داره اين زبان . حتما يه پست مفصل در اين باره مي نويسم با كمك خودت
ReplyDeleteشاملو و احمدرضا احمدي و شمس لنگرودي و گروس عبدالملكيان و بعضي از كارهاي رسول يونان و ترجمه هاي احمد پوري و شاملو رو واقعا دوست دارم
ReplyDeleteفكر مي كني لازمه از ارادتم به حضرت حافظ و شيخ اجل و حضرت مولانا بگم ؟؟
هميشه مولفه هاي شعر احمدرضا احمدي برام جالب بوده : مرگ - تنهايي - پيري - نگاه زيبائي كه به زمان داره - خواب و ...
مرسيييي
مراحل تجربه ات در اشتیاق به هنر ؛ قدم به قدم مثل من بود...شاهرخ جان برای عضویت چیزی لازم نیست فقط یکماه دیگه که من دارم میام ایران باید در جمع ما (من و ایرن و نگار و حمید) شرکت کنی
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteچند سال پیش یه کتاب به اسم" هندسه، نسبیت، بعد چهارم" معرفی کرده بودید. من اسم انتشاراتش رو میخوام. لطف میکنید؟
Salam
ReplyDeletemikhaastam begam, einjaa aslan tanavoe nadaareh!!! har chi minevisid hame kheyli kheyli khubeh, cheraa hich poste bad naadarid ;-)
man ein ruzaa haale khubi nadaaram, shaayad ru webe be ein bozorgi, tanhaa jaaei ke baa khoondanesh ehsaase khoobi behem dast mideh hamin kalleye tabaah shodeye ein asbe hast ;-) :-)
Dar zemn be onvaane ye Azari behet begam, lyric e sheraaye Azari ham ghanaaye khaasi daareh makhsoosan Asheghaanehaash :-)
سایکو تو کله تباه شده یک اسب, با چشم هایی که مثل گاو می بینند و ظهرهای سگی...اوه عجب معجون خطرناک معرکه ای
ReplyDeleteاز اون تیکه از شخصیتت که تو بالن نشسته بپرس اون بالا اب و هوا چطوره.
راستی به سیا هم بگو مراقب خودش باشه:D
نمی دونم چرا یه لحظه جود لا تو فیلم (road to perdition)
اومد تو ذهنم.ا ون که یه وقت تسخیرت نمی کنه؟!نمی خوای بگی که شبیهشی؟! عجب موجودی بود. برم ببینم راجع به این پست نداری
پستی ندیدم.نکنه این فیلمو ندیدی؟ خیلی دوسش دارم.یه جاهای شبیه"در بروژ"ه. ولی فکر نمی کنم فیلمی باشه که ندیده باشی.
ReplyDeleteدر رویای بابل|وبلاگ سیگاری با " عارکی،مرد ما" پس از مدتها به یوم شد
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteشعرهای این آقای شکربیگی جایی چاپ شده اند؟
به شدت با تو در مورد احمد رضا احمدی موافقم. وای از این شعرهای رنگی. مثل خوابهای رنگی، رعشه به تن میندازه.
ReplyDelete"ساعت 10 صبح بود"
ReplyDeleteيادم افتاد که اين شعر را از پشت گوشي تلفن با صدايي بسيار خوب شنيدم
اما صدايي که فقط خوب بود و فقط بايد از پشت گوشي تلفن مي شنيدي
سوم دبیرستان بودم که با فروغ آشنا شدم. صراحتش نفسم رو بند آورد.از همونجا عاشقش شدم.
ReplyDeleteوقتی دبیر ادبیاتمون سر کلاس ازش بد گفت عصبانی شدم. فکرشو بکن «فروغ» را با «پروین اعتصامی» مقایسه کرد. فکر کنم نه فروغ رو می شناخت و نه پروین اعتصامی رو
احمد رضا احمدي كه عاليه فقط چرا اسم اينجا را عوض كردي؟
ReplyDeleteنه به خاطر اینکه اجدادم کرد بودند و نه به خاطر نام فامیلیم که به کردستان می رسد . همیشه کردها را دوست داشتم و ارادت قلبی وحشتناکی به این قوم دارم .
ReplyDeleteاحمدرضا احمدي را بيشتربا همين كتاب مي شناسمش و بيشتر با همين كتاب دوستش دارم .
ReplyDeleteعاشق تصواير ساده او هستم با زبانش كه انگار دارد واژه ها همانجور كه هستند مي خواند و زير و بالاي درش نيست .
اما احمدر احمدي را بيشتر با دكلمه اش در كاستي از شهرام ناظري كه نماش يادم نيست الان شناختم
سلام مرسی عزیزم که هنوز ما رو یادت هست. در ضمن من نتونستم برم سری به حسین شکر بیگی بزنم. همیشه باهاش حال کردم. سلام بهش برسون. امیدوارم دوباره بتونم حال همتونو ببرم.
ReplyDeleteدختر تبايي يعني دختري اهل تباي . منظور آنتيگون است که بروزن دختر شيرازي
ReplyDeleteکنجکاو شدم از شکربیگی بخونم.
ReplyDeleteبرام جالبه که ادم ادبیات زبانی که زبان مادریش نیست رو دیوانه وار دوست داشته باشه.جالب وسخت.
نکته ای که درباره زبان کردی گفتی خیلی دردناکه.واقعاً این زبان برای دوست داشتن هیچ واژه ای نداره؟
ReplyDeleteمعمولاً زبانها بر مبنای شرایط فرهنگی شکل می گیرن و وقتی دوست داشتن در زبانی جایی نداشته باشه یعنی این که ...
احمد رضا احمدی عالیه...من تازه شروع کردم به خوندنش...
ReplyDeleteاما شاملو و فروغ رو خیلی خوندم و خیلی بهتر می دونم...البته اخوان هم همینطور...
از کلاسیک ها هم مولانا و حافظ خارقالعاده اند
دستور زبان عشق قیصر رو خوندی؟
شاهرخ عزیز،کلمه اول هر سطر ناخواناست از صدقه سر تمپلیت جدید.من نمی تونم با شعر امروز رابطه بر قرار کنم.انگار بعد از شاملو و معاصرانش شعر برام مرده!به نظرم فقط اشعار فکاهی هنوز ارزش سروده شدن دارند چون در انتقاد از وضع روزند بقیه همه تکرار مکرراتند
ReplyDeleteمن فقط احمد پوری و شاملو را از این بین شناتختم
ReplyDeleteمن فقط احمد پوری و شاملو را از این بین شناتختم
ReplyDeleteمن از عکس انسان تیرباران شده شنیدم
ReplyDeleteکه آنقدر وقت نیست تا گل را دلداری دهم.
در یک ثانیه برای خورشید لباس دوختم
در یک ثانیه آسمان آبی را به روی تخت خواباندم.
فرصت نبود تا در زخم خلیجهای پوستم
گلهای مذهبی بکارم.
فقط یک ثانیه فرصت بود
برای نگاهداری آن لحظهی خوشبخت
که در میان خورشید و گل آفتابگردان
با نفس خویش داوری میکرد
فقط یک ثانیه فرصت بود
که آسمان نشسته بر انگشتان ژرف چمن را
وسعت دهم.
□
بر بام این آسمان کسی خفته است که خدا نیست.
یک ثانیه فرصت است
که بدویم و در انتهای میدان
دستهای تابستانیمان را
به چهرهی خورشید بزنیم
فقط یک ثانیه فرصت است.
baran-barg.blogfa.com به روز شد
ReplyDeleteبا چتر بیایید
می خواهم گریه کنم
چقدر پستی که در مورد تنهایی پر هیاهو نوشته بودی رو دوست داشتم.
ReplyDeleteاما اشتیاق هنر برای من با رمان شروع شد.با کلبه عمو تم و ربه کا.با شعر کردی ادامه یافت بیشتر کلاسیک هایش.دبیرستانی که بودم همیشه شعری از قانع و پیر مرد و ... در چنته داشتم سر کلاس ادبیات بخوانم.بعدتر به ادبیات معاصر رسیدم و از چشمهایش شروع شد.بزرگ علوی.و شاملو را عاشقانه خواندم و فروغ و بزرگمردی مثل هدایت را.فکر خیام و هنر حافظ برایم بی نظیرند و غزلیات شمس رو خیلی دوست دارم.خوب فکر کنم در بعضی چیزها مشترک باشیم.
ReplyDeleteاحمدرضا احمدی شاعری بود که ضربان قلب نوجوانی ام رو بالا میبرد
ReplyDeleteشاهرخ
ReplyDeleteکجایی پسر؟
سلام