میگفتندقاعدتا
باید در همان طبقههای بالا به خاطر فشار
بالای هوا چند رگ مغزش پاره شده باشد.
به طحال و
وریدهای شکمیش آسیب رسیده
و خونریزی
داخلی کرده باشد.میگفتند
که میشد خونی که از دماغش میآمده را به
وضوح وقتی که نزدیکتر میشد دید.میگفتند
که در آن مدت زمان کوتاه هیچ صدای فریادی
از او نشنیده بودند که همین این احتمال
را که در طول سقوط سکته کرده باشد را تقویت
میکرد.
میگفتند
با چنان شدتی به کف آسفالت برخورد کرده
که در همان لحظه برخورد تکههای استخوان
جمجمهاش در هوا پخش شد و دندههایش مثل
نیزه پوستش را و حتی پیراهن سفید و کت
خاکستریش را هم دریده بودند.میگفتند
که استخوان ران چپش که خورد شده بود پوست
و گوشت را پاره کرده و میشده سر استخوان
که از گوشت و شلوار جین خوشرنگش بیرون زده
را دید.بعضیها
هم ادعا میکردند که لحظه برخورد بدنش مثل
توپ یک متری را به هوا جهیده و دوباره به
زمین خورده.
با
این حال بلند شده کمی خودش را جمع و جور
کرده و لنگان لنگان به سمت ساختمان برگشته
تا دوباره امتحان کند.
رفیق جان من پنج شش سال پیش داستان کوتاه مینوشتم و طرح داستانهام شبیه طرحی بود که تو نوشتی. در واقع طوری نوشتی که انگار من نوشته بوده باشمش.
ReplyDeleteالبته که داستان و طرح خوبی هست. معجزه زندگی فارغ از دردهای جسمی و نگرانیهای روحی. فقط خواستم بگم مواظب خودت باش. زندگیت رو کمی تغییر بده. دوست خوب پیدا کن. یه کاری کن دنیا برای خود خودت جای بهتری باشه.
خوش و خرم باشی.
این چرند بی سر و ته چی بود؟
ReplyDeleteخیلی خوب است که می نویسی. یاد آی روبات افتادیم.
ReplyDeleteجدا خوشمان آمد..ايول
ReplyDeleteشبیه فیلم مستاجر پولانسکی بود. در اون صحنه ی ویرانگر پایانی
ReplyDeletein neveshteye khodete?mikhastam azat ejeze begiram too ensham estefade konam.
ReplyDeletey mosabegheye ensha too faran3 bargozar shode baraye oon mikhastam.