خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .
مهم نيست شخصيت پردازي وايلدر چقدر قويه – در واقع مي شه گفت شاهكار - براي من اون زير دريايي مهم نيس ، مهم نيس دكتر واتسون چقدر از قضيه رو متوجه شده ، حتا تيرباران شدن ِ ايلزه فون هوفمان استال يا همون گابريل والادون هم به خودي خودش مهم نيس ، برام مهم نيس كه هلمز نتونسته اين پرونده رو خودش به تنهايي كشف كنه ، مهم نيس پيش مايكرافت چه حسي بهش دست مي ده ، حسي نسبت به مادام پتروا ، نيكلاي روگوژين ،خانم هادسن ،ملكه ويكتوريا ، گوركن يا اون عجوزه ندارم فقط خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .
اين روز ها بيشتر از هر وقتي با سيگار كشيدن ام حال مي كنم ، اين روز ها اين قوطي كبريت تنها جاييه كه مي شه بهش پناه برد . اين روز ها احساس كسي رو دارم كه توي يك جاده ي فرعي ،خارج شهر ، نصف شب ، يكي رو زير گرفته و در رفته ؛ كشتمش ؟ شايد نمرده باشه ؛ شايد اگه همين الان دور بزنم برسونمش جايي نميره ؛ شايد دو دقيقه ديگه دير شده باشه ، چقدر شبيه سين بود ؛ اين روز ها كه ساعت هاي زيادي را با يك كبريت سر مي كنم عجيب خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .
مرتبط با اين پست در روسپيگري :
11 comments:
سلام
جالبه! بدم نمیاد بخوونمش!
از سیگار گفتی و این روزها... ظاهرا باید دل آدم بگیرد اما نمی گیرد چون پایش گیر در همین روزهاست...
عجب روزهایست این روزها. روزهایی که تو من و شاید چندتای دیگر مثل من و تو با سیگارشان حال می کنند.
پاتو که میچسبونی واسش ،میدونی که به تخمتم حسابش نکردی و اون موقع که سیگارتو گیروندی و تو انگشتات نیگاش کردی سلطان جهانی!به قول اسمال تیله جن،بنازمش
خوب!بی خیال آن جریان...براق شدم بروم کتاب را بخوانم.شاید خدا خواست ما هم خرابی چیزی شدیم
سلام بچه ها
خوبين
چه كتابهاي جالبي براي خوندن گير ميارين
ما بايد چي بگيم كه هر چي درمياريم خرج سي دي و فيلم و كتاب مي كنيم و آخر ماه مي فهميم هيچي نخونديم
راستي يه مطلب دارم كه دوست دارم هر دوتاتون بخونيدش ...شايد واستون جالب باشه ... يك احساس ... احساس گاو بودن !! شرمنده ام
راستي نمي دونم چرا از وقتي خونه تون رو عوض كردين و از بلوگفا اومدين بيرون سايه تون هم سنگين تر شده !!! حرف مفت زن هم شدم جديدا
نه بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شرلوکم آره؟؟؟
اومدم ایران میگیرمش حتما
بیا اونورا.به روزم
خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد
یعنی حین گفتن (( دستت رو بذار اینجام اینام نه اینجام ((خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد
یعنی حین : چرا از ئسط رو به آخر تنهام خیلی تنهام نمی تونم شلوارمو نشونت بدم چون تنم هیچی نیست چون هیچی تنم نیست : خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد
یعنی حین : داشتی تقلا می کردی از ÷وستم بزنی بیرون حالا کجا؟مهم نیست فقط بزنی بیرون مهم بیرونه مهم اون دستیه که منو می خواد مهم اون انگشتهایین که خواب قراره برن که .....خراب ِآن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد
عجيب خراب ِآن وقتي هستم که نوشته های شاه رخ را می خوانم...
دوباره کتاب جدید می خونی بعل جان ؟
در ضمن ممنون از لطفت .
سلام شاهرخ خان :
از اولین باری که اینجا برات پست گذاشتم و در مورد فیلمهایی که میبینی سوال کردم تا الان که هر وقت تو نت باشم یه سر به بچه های روسپیگری می زنم ، شاید زمان زیادی نگذشته باشه ، ولی جنس نوشته هات و حس نهفته توش عوض شده خیلی عوض شده اولا احساس می کردم شخصیت نهفته در پشت کلمه شاهرخ یه آدم برون گراست ولی با خوندن نوشته های اخیرت با کامنت هایی که برام میدذاری احساس می کنم روبه راه نیستی شایدم اشتباه میکنم آخه می گن " کافر همه را به کیش خود پندارد" امیدوارم اینجور نباشه . هر چند گه با احساس نهفته در پستهای اخیرت قرابت بیشتری دارم .
سلام
چه قدر خوب از تجربه هات می نویسی.این نگاه راوی واقعیت زندگیه.با اون نخ سیگار چه چیزهایی رو که میشه بر باد داد که دود میشه و تو یه لحظه...این اخلاق انتقال تجربه ی هنری فکریت رو هم خیلی دوست دارم.
Post a Comment