از دخمه ها و از جاهاي متروك مي ترسم؛ از خونه اي كه كسي توش نباشه مي ترسم؛ از شيشه هاي شكسته، از بادي كه از پنجره بياد پرده رو تكون بده و بره تا آشپزخونه و فن ديواري رو بچرخونه مي ترسم؛ از خونه ي بدون مبل و فرش مي ترسم؛ از آفتابي كه تيغ بشه بيقته روي كفپوش اتاق خواب مي ترسم؛ از باغچه اي كه ممكنه توش جك و جونور باشه مي ترسم، از دسشويي اي كه برق نداشته باشه مي ترسم؛ اگه كسي خونه نباشه حموم نمي رم؛ مي دونم كه هميشه يكي توي بالكن ِ پشت بوم قايم شده؛
هر چي التماس مي كنم به سيا كه بيشتر بنويسه نمي نويسه، ميگه دستم به قلم نميره، وقتي دو سه روز مي گذره و اينجا به روز نميشه فكر مي كنم مُردم؛ مي دونم كه آدمي كه بميره خودش متوجه مرگ خودش نمي شه؛ مرگ هم مثل ديوونگيه، آدمي كه ديوونه شده باشه خودش كه نمي فهمه ديوونه شده مي فهمه؟
من مثل آدمی هستم که می ترسم. از این می ترسم که مرا ترک کنند . از آینده می ترسم . از دوست داشتن می ترسم . از خشونت ، از عدد ، از ناشناخته ، از گرسنگی ، از بدبختی ، از حققیقت می ترسم .
ReplyDeleteبخشی از کتاب می گوید ویران کن مارگریت دوراس
سلااام
خیالت تخت دیوونه نشدی. (من یکی انقدر با دیوونه ها سر و کله زدم که حتی می تونم تو فضای مجازی تشخیصشون بدم).
ReplyDeleteاز بلندی می ترسم برای همین بلندپروازی نمی کنم
شاعر غزل سرا می فرماید:
ReplyDeleteمن از اون نیگات می ترسم می ترسم می ترسم
من از اون چشات می ترسم می ترسم می ترسم....
ترس های ما ریشه در کیفیات ما ندارند مشکل مادر کمیات ماست. امام و پسران
سلام گلم وبلاگ خوبی داری و از این حرفها
ترس رو همه مون داریم همه مون شک نکن به چیزهای خوب فک کن نیاز داریم که زنده باشیم
ReplyDeleteچقدر ما احساس های مشترکی به زندگی مون داریم!! دیوونه خونه من هم گاهی البته خیلی زیاد این ترسها تو خودش داره من می گم ترسهای عجیب ..
ReplyDeleteراستی اونو جدی گفتم.. یه حس کافکایی داشت
اینقدر نترس...اخرین پست منو که خوندی؟ ترس ما رو بد جوری منفعل می کنه. البته به نظرنمیاد تو با انفعال میونه خوبی داشته باشی برای همینه که ترسهات رو می شناسی.
ReplyDeleteراستی...اگه مرگ هم مثل جنون باشه اونوقت الحق و والانصاف سوا کردن زنده از مرده غیر ممکن می شه همونطوری که عقل و جنون قابل تمیز نیستن... من خودم دیوونم یا اونی که من بهش می گم دیوونه؟ من مردم یا اونی که می گن مرده؟
!
مرسی که به من سر می زنی.به نظرم رسیداین روز ها مهربون شدی نمی دونم :)...
الان فكر كردي چي!همه ي ما ديوانه ايم بعد برداشتيم يه عده آدم سالم رو به اسم ديوونه انداختيم تو تيمارستان...بعد از نظر اونا ما ديوانه ايم ديگه!
ReplyDeleteتو می ترسی پس هستی
ReplyDeleteاین حالات خیلی هم غیر طبیعی نیست
باور کن
خوب نوشتی.. و منو یاد مردنم انداختی
ReplyDeleteو مگر چیست؟
مدت هاست که می دونم دیوانه ام..
:)
تازه شدی ما که عمریست می ترسیم اما میدونی چه ترسی از همه ش بدتره ؟ ترس از اینکه روزی بدون عشق باشی
ReplyDeleteتازه شدی ما که عمریست می ترسیم اما میدونی چه ترسی از همه ش بدتره ؟ ترس از اینکه روزی بدون عشق باشی
ReplyDeleteاوضاع خوب نیست،بیخیالش شو!
ReplyDeleteاین یکی از بهترین پست هایی بود که من از تو خوندم شاهرخ. همین امروز که واسم نوشتی سلام تنم لرزید که چقدر مردم. چقدر باید بلند شم بشینم نفس بکشم.
ReplyDeleteاز همه ی اینایی که گفتی منم می ترسم. وقتی تنهام میرم حموم اما همیشه فکر و خیالم تا روی بالکن و پشت پنجره ها و تاریکی حیاط میره.
من از شبای طوفانی و حیاط تاریک هم میترسم...از دیر بیدار شدن مامان و ...از تنها موندن...تنها شدن تو پاییز...از برف بازی با یه رد پا...میترسم از همشون!ادمی که دیوونه شده باشه نهایت ارزوی هر کسیه...میفهمه و لذت دیوانگیشو میبره...دیوونگی یعنی بی خیالی محض!
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteدیر پیغامت رو دیدم، شرمنده.آره رفیق مهدی هستم.این نوشته ات رو خیلی دوست دارم.تاریخ بیهقی رو هم حتما میرم می خرم
سلام
ReplyDeleteترس عجیبی بود ..
جاری باشید
ترس؟؟
ReplyDeleteاز چی؟
از کی؟
اصلا ترس واسه چی؟
نمیدونم اینا رو واسه چی نوشتی.!!
نه مال من نبود
ReplyDeleteهنوز مرشد و مارگاریتا به پایان نرسیده
مرسی. خیلی لطف داری
امشب خیلی زیاد بهم خوش گذشت
تو دانشگاه تون بودم
چقدر مدیراتون با شعورن
برخورد حراست و بسیجی ها با مردم را نشون می داد
ReplyDeleteفکر کن داری تو نمایش رانندگی می کنی جلوتو می گرفتن می گفتن کمربندتو ببند چرا می خندی حجابتو درست کن
ReplyDeleteدعوا می کردن
کتک می زدن
خیلی هیجان انگیز بود
ReplyDeleteاین مدلیشو تاحالا ندیده بودم
ReplyDeleteنمی دونستی اینایی که کنارت نشستن بازیگرن یا یکی مثل خودت هستن
ReplyDeleteاین همه ترس رو کجای جونت جا میدی؟ همشو تو با خودت اینور اونور میبری؟
ReplyDeleteیا اینکه باور نکنیم و صرفاًبه عنوان یه نوشته نگاهش کنیم؟
ohom mifahme,na zood ama belakhare mifahme.
ReplyDeleteسلام،
ReplyDeleteمن اون کتاب هایی که معرفی میکنم برای همینه، برای این که یه پست بگذره فعلا، تا پست بعد خدا بزرگه.
حال و حوصله شرح و تفسیر هم ندارم. هر کی بخونه میفهمه یه پست از
سر باز کنیه ولی خوب بهتر از اینه که بلاگ آدم دخمه بشه و باد توی اتاق های خالیش بپیچه. خوب مال من که دخمه هست با توجه به کالیبرم، دیگه دخمه تر
نشه.
از یغما بنویس.
ای بابا!نکنه من دیوونه ام.از چیزایی که تو میترسی خوشم میاد!
ReplyDelete