خیلی
از ما مردن.ابراهیم
مرد حامد مرد سهیل مرد.حامد
بد مرد.یه
روز فیوزشون میپره میره پیچگوشتی میکنه
تو کنتور برق پرتش میکنه کلهش میخوره
به دیوار ضربه مغزی میکنه میمیره.حالا
ننهش خواب بد دیده بوده ها.گفته
بود تو رو اروا خاک آقات دست نزن.دیگه
هر چی قسم آیه گفته بود کاری نداره
که.نمیدونم
داشتن فوتبال میدیدن چی.دیگه
بند کرده بود باید درستش کنم.
خلاصه اینجوری.
ابراهیم
هم بد مرد.یعنی
یهو ناغافل.یه
شب اومد پیش ما گفت میخوام برم یزد برگشتم
بریم پیش ممدکرمی تازه از سربازی برگشته
گفتیم باشه.چند
پیک زد و رفت.صب
خبر آوردن تو جاده تصادف کرده مرده.ما
اولش خیلی عذاب وجدان گرفتیم که گذاشتیم
بخوره.فکر
کردیم خودش راننده بوده بعد فهمیدیم نه با اتوبوس رفته یارو زده به
یه خاور چپ کردن.بیچاره
سهیل
ولی از همه بدتر مرد.یه
دخترو برده بود بالا درکهس کجاست که
خیلی دره مره داره.نمیدونم
چی میگن بهش.شب
بوده میره تو یکی از این درهها سه روز
بعد پیداشون میکنن.پزشک
قانونی گفته بود تا دو روزش هنوز زنده بودن.بعد
اینقده خون میره ازشون جفتشون میمیرن.
آره
خلاصه خیلی از ما مردن.سر
بیاحتیاطی.بد
هم مردن.البت
مردن که کلاً خوب نیست...بعضی
وختا خب آدم میگه کاش بمیرم راحت شم مثلاً
ولی خب کسی از ته دلش نمیگه.اونایی
هم که از ته ته دلشون میگن نمیدونن لابد.که
چقده سخته.من
خودم هزار بار گفتم ولی تهش گفتم خدایا
گه خوردم.زوده
ننهم بسشه اندازه خودش زجر دیده...آدم
کمتر به خودش فکر میکنه.بیشتر
به بازماندهها.بازمانده
میگن چی میگن؟همون.آدم
به بازماندههاش فکر میکنه.به
ننه بابا و زید و این صحبتا خلاصه.هر کی یه عشقی داره حالا برای یکی کارشه یکی ماشینشه یکی خونوادهس.یه چیزی هست خلاصه.اینا
نباشن که روزی هزار تا آدم خودشو پرت میکنه
زیر تریلی.بساطی
میشه.جوری که شهرداری
اطلاعیه بده لطفاً با کشتن خود برای
دیگران مزاحمت ایجاد نکنید...آره
خلاصه...
یه
شب هم صدیق کم مونده بود بمیره.حالا
قول دادم نگم به کسی. شاید
بعداً گفتم...