من كلا آدم نوستالژيكي نيستم فقط اين بار كه تهران بودم رد شدن از بعضي خيابونا و كوچه ها بدجور زير حجمي از خاطرات دفنم كرد؛ دوس ندارم انقدر بزرگ شده باشم كه اينقدر خاطره داشته باشم؛ دوس داشتم بي خاطره زندگي كنم.
خیابون ویلا از اون پایینش که رستوران پنتری (2) که از بچگی پاتقم بوده تا اون بالاش که سال اول راهنمایی رو تو کوچه ی کلانتری می رفتم (همون کوچه که توش وزارت صنایع هم هست) هتل هویزه و فروشگاه های صنایع دستی ، رستوران مرمره (میرابل سابق) تا آزانس های هواپیمایی ، شعبه ی مرکزی بانک تجارت با ساختمون شیشه ای قدیمیش و الخ !همش خاطره اس! خاطره مال پیری و جوونی نیست خاطره نباشه مثل یه آدمی میشی که نمی دونی به کدوم سمت بری !
تمام خیابون ولیعصر رو آروم آروم تا حالا شده پیاده بری با یه نفر و با یه حس خوب اونم مثل گربه ملوس باشه و ازت بترسه که نکنه تو موجود خطرناکی باشی و تو خطرناک باشی اما نه اونجور که اون فکر می کنه.....وای من تمام ولیعصر برام خاطره اس می دونی؟؟؟؟
نوستالژي لامصب ترين چيز دنياست...لعنتي...لعنتي ترين حس دنيا....
ReplyDeleteنوستالژی های مزاحم دوست داشتنی
ReplyDeleteحس غربيه رفيق.
ReplyDeleteولي تو تهران همه راهها به انقلاب ختم ميشه
نوستالژِی ولی برای من یکی خیلی جذابه. اختلاف سلیقه است دیگه
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteخوشحالیم که زنده اید...
زیر حجمی از خاطرات !!!!
معلومه که خاطراتی بس عظیم بوده اند ناقلا!
نوستالژی با حال ترین حال دنیاست باورت نمیشه که حس می کنی با صادق هدایت و جمالزاده و وزیری و... یه وجه مشترک داری اون هم نوستالژیه
ReplyDeleteمن نوستالژی را دوس دارم :))))))))))))
ReplyDeleteخیابون ویلا از اون پایینش که رستوران پنتری (2) که از بچگی پاتقم بوده تا اون بالاش که سال اول راهنمایی رو تو کوچه ی کلانتری می رفتم (همون کوچه که توش وزارت صنایع هم هست) هتل هویزه و فروشگاه های صنایع دستی ، رستوران مرمره (میرابل سابق) تا آزانس های هواپیمایی ، شعبه ی مرکزی بانک تجارت با ساختمون شیشه ای قدیمیش و الخ !همش خاطره اس!
ReplyDeleteخاطره مال پیری و جوونی نیست
خاطره نباشه مثل یه آدمی میشی که نمی دونی به کدوم سمت بری !
سلام
ReplyDeleteمن خوبم
نگفتی چه جوری میشه خصوصی گذاشت برات؟
چه خبرا؟
منم دوس دارم اون شال و کلاه کردن رو واسه کاری که تا حالا نکردم مثلن فیلم ساختن
دنیاست دیگه .. تا بوده همین بوده و تا هست همین هست..
ReplyDeleteچقدر عجیب که من هم همین حس را داشتم. بخصوص وقتی به بن بست مهتاب رسیدم!!!!!
ReplyDeleteديدي به سلامت برگشتي
ReplyDeleteتمام خیابون ولیعصر رو آروم آروم تا حالا شده پیاده بری با یه نفر و با یه حس خوب اونم مثل گربه ملوس باشه و ازت بترسه که نکنه تو موجود خطرناکی باشی و تو خطرناک باشی اما نه اونجور که اون فکر می کنه.....وای من تمام ولیعصر برام خاطره اس می دونی؟؟؟؟
ReplyDelete