چندوقتي كه نبودم و ننوشتم رفته بودم يغما؛ شايد شما هم رفته باشيد، شايد هم نه؛ براي آنهايي كه نرفته اند و مي خواهند بدانند مي گويم كه يغما جايي است نزديك شماره يك؛ شماره يك همانجايي است كه فرسوده ها را اوراق مي كنند؛ بعضي فرسوده ها با پاي خودشان مي روند شماره يك؛ بعضي ها را مي برند؛ من و سيا و حسين و صمد معمولا با پاي خودمان مي رويم؛ البته نه كه فرسوده باشيم، نه؛ فقط نيمكتي كه آنهم معمولا آفتابگير است از شانس ما توي همان شماره يك است. البته الآن كه اين را مي نويسم كمي مرددم كه ما فرسوده حساب مي شويم با نه؛ حسين دور چشم هايش كمي زدگي دارد كه مي تواند نشانه ي چيزهاي ديگري غير از فرسودگي و شماره يك و يغما هم باشد؛ صمد هم از وقتي عادت كرده با با پيژامه بنشيند روي آن صندلي كذايي نشانه هايي از فرسودگي را از خودش بروز مي دهد؛ حساب سيا جداست؛ خودش مي گويد پيرزني كه هميشه ساعت هاي سايه گير صندلي را مال خودش مي كند نشسته برايش تعريف كرده وقت هايي كه اينجا هنوز شماره نداشته و آن دكه ي سيگارفروش هم نبوده جور ديگري بوده، الآن اگر اينجوري است شايد به خاطر گرد و خاك هاي اين چند وقت باشد؛ مردم خيال مي كنند آن پيرزن توي همان خانه هاي شماره يك زندگي مي كنند من ولي فكر مي كنم خانه شان بايد جاي ديگري باشد؛ تا حالا اصلا نديده ام بغل جوب بنشيند گريه كند كسي به او سيگار تعارف كند يا با پيژامه آمده باشد، دور چشم هايش هم با اين كه سه هزار سال را راحت توي آستينش دارد اصلا چروك نيست؛ بگذريم؛ به نظرم نشانه هاي فرسودگي را در سيا ديده كه با او همصحبت شده؛ شايد هم به آفتابگير بودن نيمكت سيا شك كرده ؛ يادم رفت بگويم آن نيمكت كذايي مال سياست ما فقط مهمان هاي گذراي او هستيم؛ در يغما دو چيز خيلي مهم است يكي تانكر يكي توفان؛ تانكر سهميه ي جنگ زده هاست؛ زن هايي كه شوهرانشان را در جنگ از دست داده اند با يك گوني گياه روي شانه هايشان و بچه اي سه ساله روي آن گوني مي روند ثبت نام كنند تانكر بهشان بدهند؛ مادرم مي گويد به ما ندادند؛ با اينكه من خيلي قشنگ روي گوني گياه لم داده بودم و اصلا خيالم هم نبود كه از دست دادن پدر يعني چه؛ شايد توي چهره ام نشانه هاي بي تانكري نبوده؛ نمي دانم، مهم هم نيست؛ توفان هم هر چند وقت بك بار مي آيد فرق زيادي با توفان هاي ديگر ندارد ما هم معمولا بعد از توفان همه چيز را از نو مي سازيم جوري كه انگار ديگر قرار نيست اتفاقي بيافتد، فك كنم به خاطر اين باشد كه زندگي در توفان شبيه ماهي بارمان آورده حافظه نداريم، آنهايي كه مثل كلاغ بار آمده اند حافظه شان بهتر است آنها ولي مسيرشان به يغما نمي خورد، ما چرا، مي خورد.
ادامه دارد . . .
هر جای زمین قصه ای دارد.. سهم جای ما قصه های تلخ است انگار..
ReplyDeleteاینجا تنها مملکتی است که ادم ها به مکان هایی می روند که مثل مرگ ناشناخته است
ReplyDeleteوالسلام
ميشه من رو هم به يغما ببري!به شدت نياز دارم اين روزها...
ReplyDeleteحالا باز دارم مشتاقانه می خوانمت. داری از یغما می گویی. از ناکجاآبادی که کنار گوش خودم هم می تواند باشد و داری تعریفش می کنی و خصوصیاتش را یکی یکی می کنی توی گوشهام. لذت می برم.
ReplyDeleteروز ها که یغما و غیر یغما نمی فهمن،فقط می گذرن و فرسودگی باقی می ذارن،وضع نیمکت های تکراری فرق میکنه البته.
ReplyDeleteنظر من به اراکده نزدیکه و یلدا
ReplyDeleteباز هم شدی همون شاه رخی که به خوبی می تونه با فکر آدم بازی کنه. جاش خیلی خالی بود اینجا.
ReplyDeleteسلام
شب و روزت به خیر
باز داری چی می خونی
آقا ديگه نرو يغما، آخه يغما ام جاه كه تو رفته بودي؟
ReplyDeleteنوشته شد!
salam
ReplyDeleteman az shomare yek yade chize khubi nayoftadam.
az tanker ham geryam gereft va az gunie giah ghosedar shodam.
be sia begu shaba zud bekhabe.ziyad enternet nare.chaie o sigaresho ham kam kone ke dore cheshmash behtar she.
yeho begam zendegi nakone dige are?
anyway yaghmato eshghe pesar!
به اين پيرزنه حسوديم شد
ReplyDeleteخوب نوشتی خیلی خوب
ReplyDeleteبرادر فوئنتس چطورند ؟ ظاهرن اینروزها خیلی چیک تو چیک هم هستین!خیلی شیطون شدی گفته باشم.
ReplyDeleteاینس
اینس
اینس
اوپس
اوپس
اوپس
وال لا ما که نقد و خلاصه داستان را خوندیم دیوانه شدیم شما که سهله...
ReplyDeleteاین کتاب های امریکای لاتین جادو می کنند...داستان های سرزمین مایاها (مادها) همیشه شگفت انگیز بوده و خواهد بود.
پر از کنایه و درد بود. یکبار ذهنم را پراندی توی آسایشگاه سالمندان یکبار هم بسیج مستضعفان!!! یکبار رفتم مناطق جنگزده اما سریع بیرون آمدم و "گردوخاک چند وقت" مرا گرفت! داستانی است از نسل ما که سرگشته به شماره یک های قدیمی مینگریم و روبه رویمان از ما بهتران تانکر بگیر دنیا را دست گرفته اند انگار و توفانهای خودی و غیر خودی هم که هردم از این باغ میرسد...نمیدانم
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteزسیدن به خیر
کاش ادرس دقیق این یغما رو میدادی راستی من این قالب وبلاگتون رو خیلی بیشتر از قبلی دوست دارم با اون قبلی کلی مشکل داشتم خصوصا اینکه تیتر نوشته هاتون همیشه جدا بود
نویسا باشید
از این یغماها همه مان داریم اما این نوشته مرا خیلی جاها برد
ReplyDeleteسلام بی معرفت!
ReplyDeleteمنو هم که بغما برده!!!
ولی توی این متنت نیستما!؟!
هر چند توی شماره ی یک هم، همیشه لبه ی اون نمیکت فلزی و دود سیگارهای بدبوی شماها-که بدجوری بهش عادت کردم-نصیبم شده!
ما چقدر سر چیزهای غیر سینمایی و ادبیاتی شبیه هستیم ... پدر و مادر و زندگی و...ب
.......
زکریا هم که همدان داره آخرین روزهای منتهی به مهندس شدن یا همچین چیزی! رو تجربه میکنه...
27م به بعد دیگه باید مهندس صداش بزنیم!
....
دوستاني در تب و تاب جام جهاني فوتبال پيچيده اند به اعمال اين حقير كه بيا و فوتبال ، آن هم در عنفوان ميان مايگي . ميان سالي حالي دارد در مايه هاي طراوت ضرب در كيلو بخش بر نگاه هاي نسوان هايي جوان ، برابر با ميان نفوذ و توجه و جذابيت .
ReplyDeleteرفته بودین یغما؟!!گاهی چه جاهاییی که نمیره آدم...
ReplyDeleteشدیدا مشتاق ادامه ی این یغما هستم تصویر سازی ها و ایجاد فضا ها خیلی گیرا بود همین تعلیق یغما....
راستی زیستن در کله تباه شده یک اسب چه لذتی داره ؟
سلام،
ReplyDeleteمنتظر ادامه ش هستم تا بلکه اگه
قراره درست و حسابی سر در بیارم اون موقع یه چیزایی دستگیرم بشه.
من هم توی گلدان این روزها. اما میدانم با این ریش های نوک تیز که مرتب رشد میکنند جایم زود دارد تنگ میشود
ReplyDeleteنباید فریب نام ها رو خورد
ReplyDeleteیغما همون مکان به گا رفتنه؟
ReplyDeleteچه خوش به یغما می روی! یغما استعاره کلیدی برای قربانی انگاریه
ReplyDeleteمن که گیر کردم ! میون یه عالمه شلوغی الان خودم و شلوغی های این نوشته !
ReplyDeleteمن فعلا ذهنم شلوغه ، یه دورهی پر استرس رو می گذرونم ، ولی از پسش بر میام ، کلا خوبم ! مرسی که پرسیدی
زیستن؛ چه تو سایه ی یه نیمکت، چه تو کله ی تباه شده ی اسب، چه سر غروبای آفتاب تو پارک، چه شب تا صبح شعر خوندن با رفیقت تو اتاقکش تو پارکینگ ِ یه آپارتمان هفتصد طبقه، اگه برای "حال" باشه خوبه.ء
ReplyDelete