هميشه اينجور نيست كه زنت يا دوست دخترت با يك بيبي چك (baby check) از توالت بيرون بيايد بگويد "تبريك ميگم پدر شدي" يا پرستار زايشگاه از اتاق عمل بيرون بيايد و شيريني پدر شدن را ازت بخواهد؛ گاهي جور ديگر اتفاق مي افتد؛ نشسته اي روي نيمكتي سفت و سرت را گرفته اي ميان دست هايت بغضت را فرو مي خوري و حس مي كني پدر ِ برادرت شده اي.
احساس غريبي است مخصوصا اگر هرگز پدر داشتن را تجربه نكرده باشي و پدر هميشه برايت چيزي بوده باشد شبيه لطمه، لطمه اي دور در يغمايي بي حاصل، مخصوصا اگر هميشه پدرت برادرت بوده و حالا شده باشي پدر ِ برادرت؛ بيشتر از آنكه عجيب باشد جانكاه است و فرسودني.
گاهي اينجور پا مي گذاري به پدر بودن، دست مي كشي به پدر بودن، نفس مي كشي در پدر بودن
بله دیگه مادر مجرد هست !پدر مجرد هم هست دیگه
ReplyDeleteلعنتي خيلي خوب بود اين نوشته ات لعنتي!من هر چي بگم زر مفته الان!از وقتي رفتي يغما تركوندي نوشتن رو!نميشه من رو هم ببري!؟
ReplyDeleteرنج پدر بودنررا وقتی فهمیدم که کفش برای رفتن به مدرسه نداشتم. سال اول هنرستان بودم.
ReplyDeleteبرادرم می گفت تو باید وضعیت رو درک کنی و من فقط کفش نداشتنم را درک می کردم.
اراکده
آخ من این پست را دوست داشتم !!!! شدید !!! چه حس عجیب و دردناکی. چه موقعیت پیچیده ای. موقعیتی که قرار نیست پیچیدگی اش را بگذارد کنار. هر دقیقه تا پایان عمرت دور سرت خواهد چرخید.
ReplyDeleteسلام عزیزم
ReplyDeleteمی دونم خیلی اوضات بی ریخته اما آمریکایی ها یه ضرب المثل خیلی خوب دارن : وقتی دارن بهت تجاوز می کنن و کاری از دستت برنمیاد شل کن و لذت ببر
سلام،
ReplyDeleteاین جوری که تو گفتی، انگاری واقعا جهنم تو دستته.
هرچند حالا که به قول خودت یه عمر اون نقش پدر رو بازی کرده، ایرادی نداره اگه یه چند وقت هم جاهاتون رو عوض کنید و تو پدر اون بشی.
دنیای این روزای من
ReplyDeleteهم قد تنپوشم شده
اینقدر دورم از تو که
دنیا فراموشم شده
تنها مدارا می کنیم
دنیا عجب جایی شده
ReplyDeleteمن درد در رگانم حسرت در استخوانم چیزی همچون اتش در جانم پیچید.
ReplyDeleteپسر تصویر دردناکی از انسان
از بودن
دادی.
مرسی قلمت توانا
احساس غریبی است مخصوصا اگر در عین پدر داشتن، پدر داشتن رو تجربه نکرده باشی. اونوقت یا باید سر از یغما در بیاری یا مثل من بزنی به طبل بی عاری
ReplyDeleteهمیشه میخواستم برای پدرم، خواهر و مادرو دوست دختر و همسر وصد البته دختر و حتی پسرباشم. همیشه پدرم بود که همه اینها بود برای من.عالی نوشتی.
ReplyDeleteمنتظر بودم اسم یه نویسنده ی بزرگو پای این نوشته ببینم اما انگار خودت به این عظمت رسیدی .
ReplyDeleteواقعا عالی بود هم ذات پنداری عجیبی داشتم با این نوشتت.این نوع پدر شدن رو کسی بهش فکر نمیکرد بر عکس اون یکی دردناکه.
ReplyDeleteموفق باشی
سلام
ReplyDeleteامیر پیشنهاد کرده پستی که درمورد تنهایی پرهیایو داری حتمنی بخونمش اما من بلد نیستم که چجوری باید تو وبلاگت پیداش کنم،لطفا مرا راهنمایی کنین.،
درود دوست گرامی
ReplyDeleteبروز کرده ام به خواندم بیا
شاد باشی و پیروز
خیلی وقت ها خیلی نقش ها رو بازی کردم ولی هیچ وقت مسولیت پدر بودن رو نداشتم ولی خیلی خوب تونستم حس اش کنم با خوندن این پست. کاش فقط خودمون بودیم بدون نقش اضافه بدون دیگری بودن
ReplyDeleteهمچین جا خوردم ... کاش بیشتر توشیح می دادی
ReplyDeleteاینجور موقع ها ایما واقعا نمی دانیم چه بگوییم مثل چند روز پیش که بی بی بعد از عروسی آخرین عمو گفت حالا می توانم راحت سرم را زمین بگذارم. ایما حس کردیم باید از کسی یا چیزی معذرت بخواهیم اما ندانستیم به چه خاطر پس به حالت کپ کرده خفه خون گرفتیم اما از سنگینی فضا هم هرچه جان کندیم گریزی نیافتیم.
ReplyDeleteکم پیش میاد نا خواسته ها شیرین باشن
ReplyDeleteمامان من هم مثل مادر برادرشه
ReplyDeleteسلام، حست را حس ميكنم،
ReplyDeleteمن هم خواهر مادرم هستم و هم مادر خواهرم!!!
هميشه خستهتر از سنم هستم
حالا ميتونم بفهمم چرا يك بار با ينكه سن زيادي نداري، از حس پيري گفته بودي
خسته نباشي پدر، حست را حس ميكنم چون كه مادري ميكنم، در حالي كه مادر نيستم و براي ماردم هم خواهري ميكنم، پس با وجود داشتن مادر محروم از دريافت موهبت مادري هستم !!!