قطعهي بعدي پازلي كه تاركوفسكي ميچيند روايت گير افتادن ِ آندري است توسط كساني كه دارند جشني را برگزار ميكنند جشني كه شركتكنندگانش در فضاي باز لخت مادرزادند و اين برخلاف آموزههاي ديني آندري است؛ عدهاي از همان بوميها آندري را به درختي ميبندند و صبح قرار است در رودخانه غرقش كنند؛ مارفا شنلش را درميآورد آندري ِ بسته شده به درخت را ميبوسد و او را آزاد ميكند. فردا صبح، عدهاي دارند دنبال مارفا و مردي ديگر ميگردند؛ مارفا از دستشان فرار مي كند، در كش و قوس فرار كردن عريان ميشود، عريان فرار ميكند عريان خودش را به آب ميسپارد عريان شنا ميكند عريان از كنار آندري و بقيه ميگذرد.
نميدانم آن جشني كه مارفا به عشق نسبتش ميدهد را چجور برايتان توصيف كنم (مخاطبم كساني است كه فيلم را نديدهاند) جشني است كه بيشباهت به كابوس نيست؛ عروسيهايي كه آنگلوپولوس تصوير ميكند را ديدهايد؟ چيزي در همان مايهها؛ وهمآلود و كابوسآغشته.
*
مرتبط با اين پست در اين بلاگ:
- پرولوگ (آندري روبلف – بخش 0)
- اسبها، اسبها، اسبها ((آندري روبلف – بخش 1)
- عقايد يك دلقك (آندري روبلف – بخش 2)
- تئوفانس يوناني تابستان، زمستان، بهار و تابستان سالهاي 1405-1406 (آندري روبلف – بخش 4)
- حال من بي تو (فيلمنامه هاي كودكي ايوان، سولاريس، استاكر، نوستالگيا و ايثار)
- گذشته يه زخم پير و كهنهس خوب نميشه (آينه)
پس عکس چی شد؟
ReplyDeleteشاهرخ عزیزم چطوره؟
ReplyDeleteرانندگی در شب های بارانی حکایتیه واسه خودش. وقتی ماشین جلویی هوس می کنه در جا دور بزنه و ترمز ها کاری ازشون بر نمی اد. لحظه برخورد دو ماشین با هم رو من واسش اسم گذاشتم /: ساعات ناامیدی.یه اه از ته دل می کشی و ترمز دست رو هم روش. باید پیاده شی و ببنی چه بلایی سر ات اومده مغز آدمیزاد چه تحلیل هایی که نمی کنه این وقت ها...
ReplyDeleteسلام اراکده ام
اتفاقا کار فرهنگي زياد انجام مي دم يه عالمه مطلب دارم که بنويسم حوصله ندارم حالا شايد اين هفته همت کنم
ReplyDeleteاين فيلمي که داري مي نويسي راحت گير مياد؟
راستش من ساعت کاريم از 7:30 تا 4:30 است معمولا تا 6 ، 7 سرکار هستم بعدشم خوب يا مي رم سينما يا تئاتر يا کنسرت خلاصه دير مي رسم خونه
ReplyDeleteیه شاهکار کمرنگ
ReplyDeleteکه زیاد بین ایرانی ها گل نکرد
اما اگه اهلش باشی باهاش حال می کنی
رفیق شاهرخ
ReplyDeleteدو مطلب آخرت رو یکجا خوندم .
نمی دونم با اون مبحث ریسک جاه طلبانه ای که تو آخرین کامنتم قبل از این مطرح کردم چقدر موافقی یا اصلا مخالف ؟
اما می بینم که در هر دو مطلبت ناخودآگاهانه بهش اشاره کردی . و صد البته که مصائب آندره نیز مثل دیگر کاراکترهای تارکوفسکی ( بیشتر در سولاریس ، ایثار و استاکر ) تعکیس رنج های آندره فرزند آرسنی ست .
رفیق : ناجور
سلام
ReplyDeleteدرست فصل شمردن جوجه ها که تمام می شود
آفتاب بدجور رو سیاهم می کند
باید برای آدم برفی ها فکری بکنم.
این خانه منتظر صدای توست.
[گل][بدرود]
صدایم کن تا شعر را برایت بخوانم.
عریان یعنی رها از هر قید و بندی؟
ReplyDeleteخیلی داری طول میدی دیگه.
ReplyDeleteمن منتظرم بیای راجع به بخش حمله تاتارها و به تخت نشستن برادره بگی چون خیلی گیج شدم موقع دیدنش. و راستش کل ربط قضیه ساختن ناقوس رو هم درست نگرفتم.
نشوندن این پازلا کنار هم برام هم جالبه هم عجیب،یه جالب و عجیب ِ عجیب غریب.،
ReplyDeleteاین طوری که تو می گی با نوستالزیا زمین تا اسمان توفیر می کند!
ReplyDeleteباید حتما دیدش...ممنون
شاهرخ لطفابیشتر بنویس یغما فیلم نمی دونم هر چی که دوست داری.
ReplyDeleteترانه اي براي محاکمه
ReplyDeleteهر چند نيمه تمام
دکلمه اي هم هست
نان بياوريد
قسمت کنيم
آيات زميني