الف: غروب ِ يكي از همين روزها، وقتي هوا گرگ و ميشه و هنوز كامل تاريك نشده، ميرم جلو پيش يكي ازين خانومايي كه بچهبهبغل منتظر وايسادن شوهرشون برگرده پفك يا بستني يا هرچي خريده باشه سلام ميكنم ميگم "عجب بچهي ناز و خوشكلي دارين"، قبل از اينكه خانومه بگه "ممنون" يا بگه "لطف دارين" يا بگه "خواهش ميكنم" يا هر چي ديگه، قبل از اينكه خانومه اصلا فك كنه چي بگه چيكار كنه انگشت سبابهي دست راستمو تا ته ميكنم توي چشم بچهه، يه كمم انگشتمو توي كاسهي چشم بچهه ميچرخونم، وقتيهم درش ميارم اون بند جلويي انگشتمو يه كم كج مي كنم كه يه خوردهش رو با خودش دربياره؛ حساب كردم چند ثانيه بيشتر طول نميكشه، يعني اصلا فرصت اينكه خانومه بخواد كاري كنه وجود نداره؛ بعدشم همچين فرار مي كنم كه شوهرش كه سهله هيشكي نتونه منو بگيره، تازه بگيرنم اصلا مهم نيس مگه اون يچه ديگه بچه ميشه مگه اون مادر ديگه مادر ميشه.
ب: آندري و دانيل دارند كار نقاشي يك كليسا را انجام ميدهند، كار به كندي پيش ميرود و آندري براي ادامه كار مردد است. آندري صادقانه به دانيل مي گويد كه اين كار دارد آزارش مي دهد و از نقاشي "آخرين داوري" بيزار است. به اين نتيجه ميرسد كه آرامش فكرياي كه هر هنرمندي نياز دارد را از دست داده است. فلاشبك به زماني كه شاهان چشم هنرمندان و صنعتگراني را كه برايشان كارهايي ازين دست انجام مي دادند را در مي آوردند تا مبادا براي كسي ديگر هم چنين كاري بكنند. فلاش بك كه تمام مي شود تحت تاثير دوروشكا آندري تصميم مي گيرد يك جشن را بِكِشد.
اين خلاصهي قطعهي بعدي فيلم آندري روبلف است كه اين روزها تا مغز استخوانم نفوذ كرده؛
اين خيلي وحشتناك بود كه. دلم يه جوري شد
ReplyDeleteنگفتي دليلت واسه اينكه ميخواي چشم بچه رو در بياري چيه؟
ReplyDeleteكه نه اون بچه باشه و نه اون مادره مادر؟
به به شاهروفسكي بهريز. دهميكه پيدات نهبو. وام ئهزاني خيزاندار بويت و مال و منداليكت كو كردووه. بهلام وا دياره كه خهبهريك نيه. وايه؟ :)
ReplyDeleteپسره بی تربیت ! مگخ زنگ در خونه همسایه است یا پسره ردیف جلویی مدرسه است که انگشت ات رو فرو می کنی توش. همچی بزنم پشت دست ات که تا اخر دنیا فرار کنی . ذلیل مرده ی جیز جیگر گرفته .مگهخ دستم بهت نرسه. جونم مرگ نشده چه حرفا میزنه. ایکبیری ! ( درست گفتم ؟ نه ؟ بیر ایکی ؟)
ReplyDeleteاین فیلم اندری روبلف چه بد اموزی هایی که نداره. ای خدا!
همین بود شاهرخ.چیزی که بهش احتیاج داشتم.نمی دونم چند بار اخوندم.مرسی
ReplyDeleteاگر یک دوم بینایی همه ی ما را از حدقه در می آوردند ، دنیا حتماً طور دیگری بود .
ReplyDeleteروی دور کند ،
عریض تر
و یک طرفه .
خب مبادله کالا به کالا هنوز منسوخ نشده!
ReplyDeleteمن کتاب فیلم نامه های تارکوفسکی رو بهت میدم(امانتی) و تو هم آندری روبلف!
کتاب کلی مقاله از بابک احمدی توشه...
امیدوارم نداشته باشی...
عصرا یغمایی؟!؟
بعد دیگه اینکه آپ شد این دیازپام!
سلام رفیق شاهرخ
ReplyDeleteبرو سر اصل مطلب
راستی تو فیلم برادر خورشید خواهر ماه رو دیدی ؟ کار فرانکو زفیره لی ؟
کی میای تهران ؟
اصلا ببینم ! تو کجایی ؟ اهل کجایی ؟ خونت کجاست ؟ فیلم اگر منو می خوای ببری کجا ؟
د جواب بده دیگه .
رفیقت : ناجور
الو
ReplyDeleteشاه رخ
حالت خوبه؟
پسر انقدر نشین روبلف نگاه کن. بدآموزی داره.
البته من هم گاهی دلم می خواد یه بلایی سر این حاج آقا همسایه امون بیارم که تا یه زن دیده انگار خود شیطان رجیم رو ملاقات کرده. شروع می کنه به ذکر گفتن. می گم بیا یه کار بکنیم تو همین بلایی رو که گفتی سر حاج آقا بیار من هم اون بلایی که دلم می خواد سر حاج آقا بیارم سر اون بچه بیارم.
این طوری هم اون بچه، بچه می شه. هم اون مادر، مادر.
ReplyDeleteاما حاج آقا دیگه عمرن حاج آقا بشه.
چی همه خشونت
ReplyDeleteنـــــــــــه
ReplyDeleteبيخود نيست چند وقتيه نيستي
ReplyDeleteخيلي تکان دهنده بود
سلام به شاهرخ عزیز
ReplyDeleteاوضاع احوال رفیق
میزونی؟
هه! از اون جایی که سخته تصور نبودنم، گاهی فکر می کنم اگه شرایطش آماده می شد، به یه وضع ناجوری ممکن بود عده ای رو بکشم.. بی جهت.. همین طوری.. و احتمالا حتی بدون عذاب وجدان..
ReplyDeleteاصلا مهم نیست
کاش میتونست
ReplyDeleteی زبونشو از حلقو مش بکشی بیرون.
کاش میتونست
ReplyDeleteی زبونشو از حلقو مش بکشی بیرون.