Pages

Sunday, November 14, 2010

ناقوس؛ بهار، تابستان، زمستان و بهار 1423 و 1424؛ خطاب به بوريسكا براي شكستن ِ طلسم ِ سكوت ِ آندري در يكي مانده به آخرين قطعه ي مصائب آندري

مي‌دانستم رازي در كار نيست؛ تو فقط دست‌هاي پدرت را ديده بودي كه زمين سفت را مي‌كَنَد و دست‌هاي پدرت را كه گِل‌مالي مي‌كند و دست‌هاش كه كوره را برپا مي كند و دست‌هايي كه قالب مي‌زند و دست‌هايي كه بر‌مي‌افرازد ناقوس را بر فراز؛ گريستن در تنهايي اما يادگرفتني نبود. با تو بود.

11 comments:

  1. انگار که به اجل ، حق انتخاب بدهی .

    ReplyDelete
  2. فیلم بدجوری با مسائل شخصی قاطی شده ها!

    ReplyDelete
  3. فيلم را كه نديده ام اما اين توصيفت خيلي قشنگ بود. ميدوني فيلم را از كجا مي تونم پيدا كنم؟ خيلي دوست دارم ببينمش

    ReplyDelete
  4. غم پدر و آری . این چنین بود برادر.
    سلام عزیز. مصیبت نامه عطار را پیشنهاد می کنم. سلامت و پایدار بمان.
    اراکده بودم

    ReplyDelete
  5. مردانه بگم كه خيلي مردي كه كامنت ميزاري واسم .
    خدا از مرديت ندازه .
    اما بگم كه آرزوي روزهاي بهتري رو مي كنم برات .
    خيلي داري غمگين مي نويسي حالا بعد از رضا.

    ReplyDelete
  6. گریستن در تنهایی آموزش نمی خواد .همه مادرزاد بلدیم.کاش گریه نکردن رو کسی به ما یاد میداد

    ReplyDelete
  7. من سر در نميارم
    بلاخره کارتون مري و مکس راديدم و گريه کردم
    يک گهي دم در محل کارمون وايميسه به سرو وضعت ايراد مي گيره خيلي گهه

    ReplyDelete
  8. خندیدن در تنهایی هم یاد گرفتنی است. آره؟

    ReplyDelete