ميدانستم رازي در كار نيست؛ تو فقط دستهاي پدرت را ديده بودي كه زمين سفت را ميكَنَد و دستهاي پدرت را كه گِلمالي ميكند و دستهاش كه كوره را برپا مي كند و دستهايي كه قالب ميزند و دستهايي كه برميافرازد ناقوس را بر فراز؛ گريستن در تنهايي اما يادگرفتني نبود. با تو بود.
...
ReplyDeleteانگار که به اجل ، حق انتخاب بدهی .
ReplyDeleteفیلم بدجوری با مسائل شخصی قاطی شده ها!
ReplyDeleteفيلم را كه نديده ام اما اين توصيفت خيلي قشنگ بود. ميدوني فيلم را از كجا مي تونم پيدا كنم؟ خيلي دوست دارم ببينمش
ReplyDeleteغم پدر و آری . این چنین بود برادر.
ReplyDeleteسلام عزیز. مصیبت نامه عطار را پیشنهاد می کنم. سلامت و پایدار بمان.
اراکده بودم
مردانه بگم كه خيلي مردي كه كامنت ميزاري واسم .
ReplyDeleteخدا از مرديت ندازه .
اما بگم كه آرزوي روزهاي بهتري رو مي كنم برات .
خيلي داري غمگين مي نويسي حالا بعد از رضا.
گریستن در تنهایی آموزش نمی خواد .همه مادرزاد بلدیم.کاش گریه نکردن رو کسی به ما یاد میداد
ReplyDeleteمن سر در نميارم
ReplyDeleteبلاخره کارتون مري و مکس راديدم و گريه کردم
يک گهي دم در محل کارمون وايميسه به سرو وضعت ايراد مي گيره خيلي گهه
سلام
ReplyDeletenice!!!
ReplyDeleteخندیدن در تنهایی هم یاد گرفتنی است. آره؟
ReplyDelete