اُپنينگ ِ همنام – جومپا لاهيري - من را ياد اُپنينگ ِ Million Dollar Baby مي اندازد ، وقتي ايستوود زخم ِشاگردش را بخيه مي زند و بعد دوربين زوم مي كند روي ِزخم و وارد آن مي شود انگار و ما را هم با خود داخل ِاين زخم مي كند .
همنام با درد آغاز مي شود ، درد ِزايمان ، و اين مي تواند يك نشانه باشد – اين كه مي گويم " مي تواند " به خاطر اين است كه هنوز فقط بخش اول كتاب را خوانده ام و نمي دانم جلوتر قرار است چه اتفاقي بيفتد ! – نشانه ي دردي كه قرار است در ما بيدار شود – شايد هم فقط در كاراكتر ِداستان باشد و به ما نرسد - .
لاهيري خيلي خوب داستان را شروع مي كند ؛ شخصيت پردازي ِ او محشر است ؛ در واقع با كمترين جملات بيشترين اطلاعات را به خواننده مي دهد ؛ مثلا ًهمين كه آشوك شيفته ي ادبيات روسيه است و نيكلاي گوگول را در حد پرستش دوست دارد ، يا اينكه آشيما توي بيمارستان همان مجله ي هندي اي را مي خواند كه تا حالا چندبار خوانده ، يا رنگ ملافه ي اتاق خواب شان يا اينكه وقتي آشيماي آبستن را داخل ِآسانسور مي كنند مي فهميم كه اندازه ي آسانسور از آشپزخانه ي خانه شان بزرگ تر است و . . . .
در كوتاه ترين زمان ِممكن – بخش اول كتاب 25 صفحه ست – با آشيما و آشوك صميمي مي شويم ، خانواده شان را مي شناسيم و چيزهايي كه از زندگي شان لازم بوده بدانيم را مي فهميم . اصلا ً هم اين احساس بهمان دست نمي دهد كه دارد اين پاراگراف ها را زور مي زند كه برسد به جاهاي خوب ِداستان ، يا ديالوگ هاي غيرواقعي اي نمي آورد كه فقط و فقط براي آگاهي دادن به مخاطب است و در دنياي واقعي هرگز اتفاق نمي افتند .
اين چند جمله را صفا كنيد تا دست تان بيايد :
. . . اسم شوهر آدم مثل بوس و كنار هاي فيلم هاي هندي ، يك چيز خصوصي و محرمانه است ، و براي همين به هيچ وجه نبايد به زبان بيايد . پس عوض اينكه صداش كند " آشوك " ، جمله ي هميشگي اش را مي گويد ؛ يك جمله ي بنگالي كه ترجمه ي تقريبي اش مي شود : " ببينيد چي مي گم ! " . . . .
6 comments:
من كهگفتم اين كارش درسته !قهرماني هممبارك
خوندمش
قصه آدمهاییست آشنا
از اسمی که تبدیل به معضلی می شود گرفته تا خرده خیانت های خانوادگی
همه را می شود حس کرد
و البته از طولانی بودنش چشم پوشی کرد
لاهيري واقعا بي نظيره .ساده روون و عميق . واقعا دوسش دارم.
یه سر به ما بزن سرباز...راستی!مطلب سابقت خیلی تاثیر گذار بود.. حرفت حسابه دیگه
سلام .
این کتاب رو خوندم واقعا لذت بخش بود .
ترجمان ددرها رو هم از همین نویسنده با ترجمه امیر مهدی حقیقت هم اگه بخونی حسابی به جومپا لامیری علاقه مند می شی.
Post a Comment