كي فكرشو مي كرد بعد ِاون همه سال كه قوانين ِنبوغ آميز ِ نيوتن در عين ِسادگي همه ي پديده هاي طبيعي رو تحليل مي كرد و پيش بيني هاش درست از آب در مي اومد يه نابغه ي ديگه اي مياد و اون بنا رو منفجر مي كنه ؛ كي فكرشو مي كرد دريدا مثل غلتك ساختارهايي رو كه دوسوسور و ياكوبسن و . . . با چه جون كندني رديف كرده بود رو صاف مي كنه و . . . .
سال هاي خيلي پيشتر كه شيفته ي الهي قمشه اي بودم توي يكي از سخنراني هاش پيشنهاد كرد كه هر كي دوس داره روش ِدرست انديشيدن رو ياد بگيره دوره ي آثار افلاتون رو بخونه ، مثل الان نبودم كه يك ليست بلند بالا از كتاب هايي كه هنوز نخونده م و بايد مي خوندم توي كمدم داره خاك مي خوره ؛ كتاب ها رو مي بلعيدم – دوره ي آثار افلاتون البته گنده تر ازين حرف ها بود كه ببلعم ش و من هم البته كوچيك تر از اين حرف ها - .
از همون روزا وقتي صحبت از فلسفه و مخصوصاً منطق – منظورم كاربرد عوامانه ي اين كلمه س - مي شه و كسي مي گه اين منطقيه يا اون منطقي نيس ناخودآگاه ياد اون چند جلد كتاب ِقطور مي افتم كه چجوري با زنجيره ي سوالاتي كه درست مي كرد حرف خودشو به كرسي مي نشوند .
Simulacrum در مقابل ِ الگو ، مثل ِ رونوشت در مقابل ِ اصل ، مثل تصوير ِ يك چيز در مقابل ِخود ِ يك چيز ، افلاتون راهي رو در پيش مي گيره كه نشون بده چجوري مي شه وانموده (Simulacrum) رو از الگو تميز داد.
كي فكرشو مي كرد يكي مثل ژيل دولوز بنا به اون محكمي – بخونين ش كه بدونين وقتي دارم ميگم محكم يعني محكما - رو همچين تكون تكون مي ده و من بايد دو روز تمام خاك و خل جمع كنم و تموم نشه .
افلاتون با بيرحمي سوفيست رو رسوا مي كنه و به همين شكل دولوز ، افلاتون رو.
اين يكي دو روزه سه چهار بار مقاله ي " افلاتون و وانموده ها " ي ژيل دولوز رو خوندم تا يه چيزاييش حاليم بشه ؛ الان كه دارم اينا رو مي نويسم مثل روز روشنه كه قند خونم در پايين ترين حالت ممكنه ، فشار خونم يه چيزي تو مايه هاي شيش رو چهاره و . . . .
ديگه اين روزا از هر خيابوني كه رد مي شي ساختموني قديمي رو مي بيني كه دارن مي كوبنش و يه ساختمون جديد درست مي كنن – اميدوارم كسي حس نوستالژي ش گل نكنه كه ما با اين ساختمونا خاطره داريم و بذارين موريانه هاش بخورنمون ولي خرابش نكنين ، حالم بد مي شه از ين حرفا – .
4 comments:
من برگشتم
هنوزم سر حرفم هستم خب مگه چیه؟؟؟
من نمیذارم خرابش کنید من کلی خاطره ازش دارم
inghad miam ke khaste shi begi naya
افلاطون مي خواست به سياست بپردازد و عملن در اين راه قدم برداشت اما چون ديد كه نه مي شود كاري از پيش برد و نه مي توان اميد آن را داشت كه كاري از پيش برده شود، از سياست رو برگرداند! سقراط هم مي گويد:" ياد گرفتن، به ياد آوردن است." آيا تنها دانستن است كه تضمين مي كند كه ما درست عمل مي كنيم يا اينكه شرط دانستن شرط درست عمل كردن است؟ با اين پست بعد از مدت ها خاطراتم را غبار روبي كردم. شعر "بيت" كه ديگر براي آدم خاطره ي اين كتاب بلعيدن ها را نمي گذارد. لذت بردم
يگانه وصالي
ساختن قاعده به خودي خود مضحك است
Post a Comment