Sunday, November 28, 2010

مصايب آندري

درباره آندري روبلف يا مصايب آندري كه من اين اسم دوم را به مراتب بيشتر ترجيح مي‌دهم چند مطلبي با هم صحبت كرديم كه لينك‌هاشان را در ادامه مطلب گذاشته‌ام؛ گويا يك نسخه از اين فيلم با زيرنويس فارسي در بازار موجود است كه من نديده‌ام و نمي‌توانم قضاوت كنم اما اگر دوستان ديده‌اند و نسخه خوبي است كه چه بهتر؛ به‌هر‌حال من براي كساني كه آن نسخه را در دسترس ندارند زيرنويس آن را به فارسي ترجمه كرده‌ام كه لينك دانلود آن را در ادامه گذاشته‌ام. (لينك زيرنويس‌هاي ديگري را هم كه قبلا زحمت‌شان كشيده‌ام مي‌گذارم!) لازم به توضيح است كه اين زيرنويس، نسخه اوليه و خام بوده كه قطعا جهت تبديل به يك نسخه قابل دفاع نياز به بازنويسي دارد. همين‌جا از دوستاني كه وقت و انرژي براي اين كار دارند مي‌خواهم كه اين زحمت را براي آيندگان بكشند؛ مناسب‌تر است اگر در ترجمه اين متن از زبان آركاييك استفاده گردد. در نسخه‌اي كه من آماده كرده‌ام تنها در مونولوگ‌ها و جملاتي كه از كتاب مقدس استفاده شده است سعي كرده‌ام از زبان متناسب استفاده كنم در ساير موارد جملات به زبان معمولي و امروزي ترجمه شده است كه همان‌طور كه قبلا گفتم براي برقراري ارتباط و درك فيلم مناسب بوده اما قطعا مناسب‌تر است اگر از واژه‌ها و عبارات آركاييك استفاده گردد.

آندري روبلف / Andrei Rublev / Andrey Rublyov

محصول 1966 شوروي

كارگردان: آندري تاركوفسكي

نويسندگان: آندري كونچالوفسكي، آندري تاركوفسكي

بازيگران: آناتولي سولونيتسيت (آندري روبلف) و . . . .

205 دقيقه رنگي و سياه و سفيد

برنده جايزه فيپرشي از كن 1969

آندري روبلف – بخش اول: prologue

آندري روبلف – بخش دوم: اسب‌ها اسب‌ها اسب‌ها

آندري روبلف – بخش سوم: عقايد يك دلقك

آندري روبلف – بخش چهارم: تئوفانس يوناني تابستان، زمستان، بهار و تابستان سال‌هاي 1405-1406:

آندري روبلف – بخش پنجم: تعطيلات: 1408

آندري روبلف – بخش ششم: آخرين داوري ، تابستان 1408

آندري روبلف – بخش هفتم: يورشِ، پاييز 1408: دستگاه ِ فنا؛ گوشه‌ي تاتارستان

آندري روبلف – بخش هشتم: سكوت: زمستان 1412 مرثيه‌هاي جداگانه براي زن ِ هشتم يك تاتار و شوهر دوم يك پاريسي

آندري روبلف – بخش نهم: ناقوس؛ بهار، تابستان، زمستان و بهار 1423 و 1424؛ خطاب به بوريسكا براي شكستن ِ طلسم ِ سكوت ِ آندري در يكي مانده به آخرين قطعه ي مصائب آندري

آندري روبلف – بخش دهم: سخن آخر

- لينك دانلود زيرنويس فارسي فيلم آندري روبلف (مصايب آندري) (محصول 1966 كارگردان: آندري تاركوفسكي)

- لينك دانلود زيرنويس فارسي فيلم زن در ريگ روان (محصول 1964 كارگردان: هيروشي تشيگاهارا)

- لينك دانلود زيرنويس فارسي فيلم طبل حلبي (محصول 1979 كارگردان: فولكر شلندورف)

- لينك دانلود زيرنويس فارسي فيلم هانگر (محصول 2008 كارگردان: استيو مك كويين)

بازهم از تاركوفسكي در اين وبلاگ:

- حال من بي تو (پنج فيلم‌نامه از تاركوفسكي)

- گذشته يه زحم پير وكهنه‌س خوب نمي‌شه (آينه)

Saturday, November 27, 2010

آوا

فكر کن با موهای جوگندمی و بند شلوار و عینک دسته کائوچویی و ماشین اسپورت رفته باشی دم در هنرکده موسیقی، کلاس دخترت تمام شود باهم برگردید خانه، توی مسیر برات وراجی کند از استاد موسیقی و هم‌کلاسی‌ها و حرف‌های درگوشی‌شان بگوید برایت و تو مدام به هر بهانه‌ای صدایش بزنی آوا تو چیکار کردی؟‌ آوا اون چی گفت؟ آوا تو چی گفتی؟ آوا اون چیکار کرد؟

خیلی چیزها را می‌خواستم که نشد، یا وقتی شد که دیگر نمی‌خواستم‌شان، چیزهای جدیدی جایشان را گرفت که آن‌ها هم نشدند و بعضی‌هایشان دیگر اصلا شدنی هم نیستند، از بین نشدنی‌ها بعضی‌هایشان دیگر اصلا حتا نیستند؛ بعضی‌هایشان هم که هستند -گفتم که- شدنی نیستند. اما این که نمی‌شوند دلیل نمی‌شود که آدم کنار بیاید،‌ حالا کنار نیامدنِ یکی مثل من چجوری است بماند برای پاراگراف‌های بعدی شاید؛ اینکه می‌گویم "شاید" چون واقعا مطمئن نیستم سرنوشت این متن می‌خواهد به کجا برسد؛ بگذریم؛ داشتم درباره کنار نیامدن می‌گفتم، قبلاها مثلا می‌رفتند قداره می‌کشیدند و خون به‌ پا می‌کردند حتا،‌ آن‌هایی که دست یه قداره نبودند یا مرام‌شان فرق می‌کرد می‌رفتند مثلا آن‌قدر عرق می‌خوردند که یکی زیر بال‌شان را بگیرد بیاوردشان خانه؛ حتما عده‌ای هم بوده‌اند که خم به ابرو نمی‌آورده‌اند و بدیهتا قصه‌ای هم از آنها نمانده؛ که اصلا جوری رفتار کرده‌اند که قصه‌ای نماند؛ که اگر قصه‌ای می‌ماند ازشان که دیگر جزو این دسته نبودند. حالا این خودش نکته‌ای است که این آخری اصلا دسته حساب می‌شود یا نه؛ این چه دسته ای است که اگر کسی عضوش باشد معنایش این است که با چیزی نشدنی کنار نیامده و خم هم به ابرو نیاورده و جوری رفتار کرده که اصلا انگار چیزی در میانه نبوده و این عضو دسته شدن پس دیگر چه صیغه ای است؟ مثل این می‌ماند که برویم بگردیم اسم آنهایی را بنویسیم که اسم ندارند، یا همان شوخی دبستانی که آنهایی که غایب‌اند دستشان بالا. حالا دسته باشند یا نباشند فرقی هم نمی‌کند؛

می‌خواهم سرنوشت این متن را بکشانم به همان پاراگرافی که گفتم؛

من خم به ابرو نمیآورم، مثلا اسم لپ‌تاپم را می‌گذارم آوا1؛ یا این متن را جوری می‌نویسمش که خودش هم بخواند نفهمد آن قداره و آن بطر بطر عرق و پاکت پاکت سیگاری که توی متن نیست و لابد نویسنده‌اش ترک کرده انگشت اشاره‌ای است به سمت چیزی که دیگر نیست که نشدنی است که باید داغش را به دل ببری.

کنار نیامدن ِ من اینجوریاس

*

پي‌نوشت:

1) اسم گذاشتن روي لپ تاپ را از گوريل فهيم كش رفته‌ام؛

Monday, November 15, 2010

سخن آخر

بعضي لحظه‌ها در يك فيلم فقط يك لحظه نيستند، يك لحظه‌ي سينمايي نيستند؛ در كم‌ترين برداشت يك لحظه در تاريخ هنر هستند؛ يكي از اين لحظه‌ها لحظه‌اي است كه فيلم آندري روبلف در آخرين قطعه رنگي مي‌شود؛ حس عجيبي به آدم دست مي‌دهد؛ حسي از اين دست كه مي‌توانست اين دنيا و زندگي‌اي كه در آن تجربه مي‌كنيم جور ديگري هم باشد كه نبود. رنگي

فيلم با تصوير چند اسب‌ كنار يك رودخانه و زير باران تمام مي‌شود؛ اسب‌ها در اين فيلم آنقدر مهم‌اند كه به راحتي مي‌توانند موضوع يك تحقيق باشند.