Wednesday, February 27, 2008

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

همونجور که می دونین من معمولا ً نظرمو درباره ی کتابایی که می خونم و فیلمایی که می بینم اینجا می نویسم، حالا شما اگه با خوندن این پستا از یه فیلم یا یه کتابی که اینجا معرفی می کنم خوشتون اومد و رفتین دنبالش خب حس خوبی به من دست می ده اگرم نرفتین خب نرفتین ؛

ولی حساب این پست با بقیه فرق می کنه، ازتون می خوام اگه آب دستتونه بذارین زمین این دو تا فیلمی که اینجا معرفی می کنم رو اگه تا حالا ندیدین برین ببینین، همین دیگه

الف : Ten Minutes Older: Trumpet

مجموعه ی هفت تا کار ده دقیقه ای از هفت تا کارگردان مطرح سینما؛ اگه بخوام راجع به تک تکشون حرف بزنم این پست خیلی طولانی می شه؛ همینو بگم که توی این کار اپیزودیک به ترتیب از آکی کوریسماکی، ویکتور اریس، ورنر هرتزوگ، جیم جارموش، ویم وندرس، آنگ لی و چن کایگه هرکدوم یک کار ده دقیقه ای می بینیم؛ من شخصا ً بیشتر از همه از کار ویکتور اریس (Lifeline) لذت بردم. اینم بگم که همین تهیه کننده قبل تر کارهای ده دقیقه ای هفت تا کارگردان دیگه مثل گودار و برتولوچی و . . . رو توی یه مجموعه ی دیگه به اسم Ten minutes older : Cello تهیه کرده که من اونو ندیدم هنوز.

ب: Eros

این یکی هم یه کار اپیزودیکه ولی با تعداد کارگردان کمتر و اپیزود های طولانی تر؛

سه تا اپیزود که به ترتیب از وونگ کار – وای، استیون سودربرگ و میکل انجلو آنتونیونی فقید هستش؛

من اطلاعات تاریخی اسطوره ایم کمه واسه همین نمی دونم اروس الهه ی چی بوده و کارش چی بوده ولی اگه الهه ی عشق باشه و اون وقت این واژه ی اروس رو ریشه یابی کنیم و احتمالا ًببینیم از همون ریشه ای گرفته شده که اروتیسم گرفته شده و بعد به این نتیجه برسیم که عشق و س ک س دو روی یک سکه ن و چه بسا این سکه دو رو نداشته باشه و مثل نوار موبیوس بمونه که فقط یک رو داره اون وخت بیشتر ازین فیلم خوشم میاد.

ادامه ی الف :

اولین کاری که از کایگه دیدم farewell my concubine بود که باعث شد به کایگه ایمان بیارم؛ کارهای بعدی ش رو که دیدم راستش ایمانم بهش ضعیف تر شد – حتا اعتراف می کنم کارهای ژانگ ییمو رو که دیدم چند بار به کایگه خندیدم – ولی وقتی اپیزود مربوط به چن کایگه رو توی Ten minutes older : Trumpet دیدم دوباره ایمانم رو به دست آوردم و می خوام اگه احتمالا ً چن کایگه این صفحه رو می خونه همینجا ازش عذر خواهی کنم !

ادامه ی ب :

نمی تونم بگم از کدوم اپیزود اروس بیشتر خوشم اومد راستش ارادت خاصی که به آنتونیونی دارم و جایگاهی که بعد از دیدن In the mood for love از کار – وای توی ذهنم درست شده نمی ذاره بگم کار سودربرگ خیلی سرتر از دو تای دیگه بود؛ نه؛ نمی تونم بگم!

Tuesday, February 26, 2008

راحت باشید آقای فون تریه (در ادامه ی حرف های آقام سیا)

الف:

سیا حرفای خوبی زد توی پست قبل؛ می خواستم یکی دو خط هم من بهش اضافه کنم؛

یک : Dancer in the dark

فیلم درباره ی سلماست؛ زنی چکسلواکیایی ساکن آمریکا که به خاطر یک بیماری ارثی دارد کور می شود و پسرش که چند وقت دیگر سیزده ساله می شود هم یک عینک ته استکانی روی چشمش هست که یعنی او هم . . . .

سلما توی یک کارخانه کار می کند که باید ورقه هایی فلزی را با ابعاد نسبتا ً بزرگ داخل دستگاه پرس بگذارد و پول ناچیزی را که دریافت می کند پس انداز می کند تا بتواند پسرش را عمل کند شاید حداقل مانع کور شدن او شود.

همسایه ی سلما که صاحبخانه اش هم هست – اگر بتوان نام آن کانتینری که سلما و پسرش جین توی آن زندگی می کنند را خانه گذاشت – پول او را می دزدد و بعد در یک صحنه ای که نمی توانم توصیف کنم و فقط باید ببینید سلما با اسلحه ی کمری بیل – صاحبخانه – را می کشد دادگاه تشکیل می شود و سلما اعدام می شود.

می بینید ؟ روال دردناک و غم انگیز فیلم را می گویم؛ من که وقتی جف – مردی که دوست دارد دوست پسر سلما باشد – می فهمد سلما نمی بیند بغض کردم و اگر تنها بودم حتما ً کلی گریه هم می کردم؛ وقتی هم می خواستند اعدامش کنند و جین را صدا می زد همینظور؛

تقریبا ً هر کس فیلم را دیده همچین احساسی به او دست داده، حالا کمی کمتر یا بیشتر؛

فون تریه خوب توانسته احساسات مخاطب را تحریک کند.

تدوین فیلم مشخصا ً به گونه ای ست که انگار کسی با اعصاب خوردی و ناراحتی تمام انجامش داده باشد ، فیلمبرداری فیلم که تماما ً به روش دوربین روی دست است در القای این حس کمک می کند، بازی های حساب شده، کلیپ هایی که جا به جای فیلم استفاده شده اند و . . . همه و همه در القای این حس کمک می کنند تا احساسات مخاطب را تحریک کنند

این سینمای فون تریه است

چیزی که هست این است که همه ی این تکنیک ها و کارهای فرمی زیر سلطه ی آن داستان به شدت اغراق آمیز گم شده اند.

برای من زیباتر بود اگر خود داستان بار دراماتیک کمتری داشت و در عوض ، کارگردان با تکنیک ها و کارهای ساختاری احساسات من ِ مخاطب را هدف قرار می داد.

اتفاقی که به نحو کاملا ً معکوس در داگویل می افتد! در داگویل بازهم فیلمبرداری به روش دوربین روی دست و با لرزش ها و تکان های شدید صورت می گیرد، فضا به طرز اغراق آمیزی تئاتری است؛ صدای راوی داستان نقش فاصله گذار خود را به صورت کاملا ً برشتی ایفا می کند؛ ساختار اپیزودیک و قطعه ای فیلم هم همینطور و در این همه اغراق های تکنیکی چیزی که فدا می شود داستان فیلم است ؛ داستان ظلمی که بر کسی می رود و تقاصی که افراد جامعه به خاطر این ظلم پس می دهند می توانست پررنگ تر باشد اما این بار به نظرم در مقایسه با Dancer in the dark فون تریه از طرف دیگر بام افتاده است.

Dancer . . . را یک فیلم دردناک و ِDogville را یک فیلم دردناک تر می دانم.

ب:

در آینه نگاه کرد و دست کشید روی زخم نازکی که روی صورتش افتاده بود به جای پنجول گربه بیشتر شبیه بود تا زخم یاد حرف مادرش افتاد برات یه دختر نشون کردم مث پنجه ی آفتاب

Friday, February 22, 2008

لطفن بنشینید آقای فون تریه!

دوست فیلمسازی دارم که حرف قشنگی میزد.میگفت هنرمندان ناپخته و جوان ایده هایشان شارپ است، تیز است,از کار میزند بیرون.ولی هنرمندان بزرگ ایده هایشان صیقل خورده و توی دل کارشان فیت میشود.فروغ هم در یکی از نامه هایش (گمانم به احمد رضا احمدی)توصیه میکند(نقل به مضمون) که بگذارد ایده ها توی ذهنش بچرخند و وقتی ته نشین شدند کارش را بنویسد.

مطمئن نیستم که با دیدن سه فیلم از فون تریه صلاحیت این را داشته باشم که درباره اش نظر بدهم ولی به هر حال من سه کار مهم او را دیده ام.(شکست امواج،رقصنده در تاریکی و داگ ویل)بنابراین بهتر است این حرفها را درباره این سه فیلم محدود کنم.شک ندارم که فون تریه کارگردان خلاقی است.زبان مختص به خودش را هم دارد.اما این ها کافی نیست تا فیلم هایش(دست کم این سه فیلم)فیلم های بزرگی باشند.به نظرم آثار بزرگ هنری چه در حوزه ی سینما و چه ادبیات و... دارای افسونی هستند که زبان مخاطب را بند میاورد. باعث میشود که مخاطب نتواند در لحظه احساس مشخصی درباره ی اثر داشته باشد و همین جور در ذهن مخاطب ادامه پیدا کند و هر بار نو شود و تاویل جدیدی خلق شود.هر بار مخاطب در برابر تاویل خود مغلوب شود و دوباره تالیفش کند.همان لذت باختن که شاه رخ میگوید.

اما فون تریه از احساسات مخاطب سوء استفاده میکند و ایده اش را پشت احساسات مخاطب قایم میکند.احساسات مخاطب که فروکش کند و حساب کتاب کند میبیند که چیز دندان گیری وجود نداشته.خصوصن در شکست امواج وقتی که فون تریه درباره ی مفاهیم بزرگ و فراگیری مثل عشق خدا مذهب ثکثوالیته (میبینید سانسور چه به روزمان آورده:) سخن میگوید به نظرم اصلن راضی کننده نیست.(البته شاید هم من زیادی انتظار داشته ام).گفتم که فون تریه کارگردان خلاقی است اما این خلاقیت معمولن تنها در شکل و فرم اتفاق میافتد.(که البته لازم است و نه کافی)درونمایه ها معمولن چیز زیادی برای عرضه ندارند.

اما بد نیست که یکی از نقاط قوت بسیار مهم کار هایش را بگویم که شخصن از آن لذت بردم.یکی بازی گرفتن از بازیگرانش فوق العاده است.در رقصنده در تاریکی از بازی فوق العاده بی یورک (که به خاطر چند ترانه اش دوستش دارم)به شدت شگفت زده شدم.(هر چند بعدن فهمیدم چند فیلم قبل از آن بازی کرده بوده).همچنین فضا,رنگ,تصویر برداری گاه مستند گونه با دوربینی که اغلب روی دوش است نکات مهمی است که زبان سینمای فون تریه را ویژه و قابل توجه کرده.البته دوست داران فون تریه میتوانند انتقاد کنند که من نگاه درستی به سینمای فون تریه ندارم و باید او را در قالب نظریه دگما95 و اجرای آن جستجو کرد که البته به نظرم اعتراض وارد نیست اعدامش کنید!

لطفن بنشینید آقای فون تریه!

Wednesday, February 20, 2008

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

الف : یک ضرب المثل برزیلی میگه اتفاقی که یک بار افتاده ممکنه هیچ وقت تکرار نشه ولی اتفاقی که دو بار افتاده باشه حتما ً بازم تکرار می شه

یکی دو روز بود که یک تصویر توی ذهنم بود که پاک نمی شد و دلم هم نمی خواست باهاش ور برم؛ تا اینکه دیدم راه دیگه ای نیس باید چشامو ببندمو بذارم این تصویر راه بیفته و کار خودشو بکنه تموم شه؛ همین کارو کردم وقتی چشامو باز کردم یاد چند سال پیش افتادم که برای اولین بار خودمو توی خواب دیدم، اینقدر زشت بودم و وحشتناک که از خودم ترسیده بودم ؛ این بار هم مثل همون بار از خودم ترسیدم.

ب:

In the mood for love

A film by WONG KAR-WAI

فیلم خوبی بود، مشخصا ً کارگردانی خوبی داشت؛ مخصوصا ً یه ربع بیست دقیقه ی اول، فیلم خودشو بهت تحمیل می کنه و خوشبختانه باوجودیکه درونمایه ی فیلم این ظرفیت رو داره که به یک ملودرام سخیف تبدیل بشه اما این اتفاق نمی افته و به نظر، کار-وای سعی می کنه آنتونیونی وار به فضای پیچیده ی روابط انسانی وارد بشه اما این ورطه، ورطه ایه که آنتونیونی فقید هم فقط تونست پیچیدگی ها و ظرافت هاش رو به صورت هنرمندانه ای نشون بده و گرنه اگر سعی می کرد نتیجه گیری کنه بعید می دونم می شد این آنتونیونی ای که الان هست؛ البته نمی خوام بگم کار-وای می خواد نتیجه گیری کنه، خوشبختانه طرف هیچکدوم از شخصیت ها رو نمی گیره اما مشکل اینه که داره طرف عشقو می گیره و من با این موضوع مشکل دارم !

انتخاب زاویه ی دوربین ها و استفاده از نماهای بسته ی فراوان که در تناسب کامل با محتوای فیلم بود از نقاط قوت فیلم بود. ( مخصوصا ً جایی که دوربین از زیر تختخواب داره شخصیت ها رو نشون می ده)

و البته موسقی فیلم که به تنهایی – مستقل از خود فیلم - زیبا بود اما روی فیلم اونجور که باید ننشسته بود.

در مجموع کار خوبی بود که ارزش دیدن داشت.

یک مطلب خوب درباره ی این فیلم

Sunday, February 17, 2008

God Bless America

الف:

یکی از کسانی که در عالم سینما بسیار دوست اش دارم امیر کاستاریکاس؛ به ویژه به خاطر زیرزمین اش (1995) و البته وقتی بابا به ماموریت رفته بود(1985)، رویای اریزونا(1993)، گربه ی سیاه گربه ی سفید(1998)، دوران کولی ها(1988) و حتا آیا دالی بل را به خاطر می آوری ؟ (1981) ؛ کاستاریکا استاد ترکیب کمدی و تراژدی است.(البته به سختی می توان از کلمه ی کمدی برای کاستاریکا استفاده کرد) من که با دیدن فیلم هایش هم از ته دل خندیده ام و هم از سویدای جان گریسته ام . در عالم سینما کاستاریکا این یک کار را خوب بلد است.

کیشلوفسکی جایی می گوید ( نقل به مضمون ) که ظرفیت ها و توانایی هایی که ادبیات دارد هرگز سینما ندارد.

در عالم ادبیات کرت ونه گات به نظرم کسی ست که استاد ترکیب تراژدی و کمدی است ( استفاده از کلمه ی کمدی در اینجا بسیار سخت تر است ) و این کار را به گونه ای انجام می دهد که به نظر می رسد می خواهد ثابت کند ازین هنرمندانه تر نمی شود و خیلی هم اغراق نیست اگر بگوییم ازین هنرمندانه تر نمی شود.

این مقدمات را گفتم که برسم به معرفی آخرین کتابی که خواندم :

سلاخ خانه شماره پنج

(Slaughterhouse – five: or the children’s crusade aduty-dance with death.)

نوشته ی کورت ونه گات (Kurt Vonnegut, JR.)

ترجمه ی ع. ا. بهرامی

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

چاپ چهارم 1386

263 صفحه ، 3500 تومان

اگرچه فکر می کنم کار قبلی ای که از ونه گات خوانده بودم (مجمع الجرایر گالاپاگوس) به مراتب قوی تر و خلاقانه تر و هنرمندانه تر بود اما دلیل نمی شود که ارزش های فوق العاده ی این کتاب را نبینم. ناگفته نماند که باوجودی که مترجم هر دو کتاب یک نفر است ولی فکر می کنم در گالاپاگوس قوی تر عمل کرده است و متاسفانه علاوه بر ترجمه ای که عالی نیست مشکل دیگر کتاب هم ویراستاری ضعیف آن است.

وقتی فکر می کنم اگر این کتاب را نجف دریابندری ترجمه کرده بود و نشر چشمه مثلا چاپ کرده بود چی می شد حالی به حالی می شم.

در هر صورت اگه تا حالا نخوندینش از دستش ندین به نظرم، حیفه.

در ضمن، فیلم آخر امیر کاستاریکا – Promise me this – هم به شدت کار ضعیفی بود به نظرم از سازنده ی اون همه فیلم عالی بعید بود همچین فیلمی.

ب:

بیلی پیلگریم، نقش اصلی کتاب سلاخ خانه ی شماره ی پنج است که برای بعضیاتون کامنت گذاشت ازین به بعد دیگه مسوولیتش با من نیس. (شاه رخ)

ج: کتاب بعدی

کتاب بعدی را با ترس و لرز دستم می گیرم مترجمش قوی نیس انتشاراتش ازون بدتر، فقط به خاطر دو کتاب عالی ای که تا حالا ازین نویسنده خوندم دستش می گیرم.

کمی از مقدمه ی نویسنده که پشت جلد کتاب آمده را اینجا می نویسم :

من داستان زیاد نوشته ام؛ اما این داستان تنها داستانی ست که نتیجه ی اخلاقی آن را می دانم.

البته این نتیجه ی اخلاقی چیز چندان مهمی هم نیست؛ جریان فهمیدن آن هم صرفا ً اتفاقی است: ما همان چیزی هستیم که بدان تظاهر می کنیم، پس همیشه باید مواظب باشیم ببینیم به چه چیزی تظاهر می کنیم

* مجمع الجزایر گالاپاگوس

Saturday, February 16, 2008

ساعت ، ساعت کفتار است.

الف : در ستایش قدرت، عظمت و چیزهایی ازین دست

می خواهم شما را به دیدن فیلمی باشکوه دعوت کنم، فیلمی با تصاویر ِ با عظمت، با رنگ هایی تند و موسیقی ای تکان دهنده. فیلمی که اگر بگویم داستان پادشاهی ست که سه پسر دارد (دقت کردین پادشاهای دنیا همه شون سه تا پسر دارن؟) و یکی از پسرها علیه پدر کودتا می کند و واو به واو مثل داستان های کهنه و نخ نمای همه ی ملت های مخصوصا ً شرقی ست شاید بپرسید چجوری می شه اینجور فیلمی رو دید ؟ و من در جواب خواهم گفت : با ولع، با اشتیاق، بار ها و بارها می توان این فیلم ِ با شکوه را دید.

ب: در ستایش نفرت

شاید چون این روزها خودم سرشار از نفرت هستم برداشتم از این فیلم اینجور از آب درآمده است. فکر می کنم نفرین گل طلایی فیلمی ست در ستایش نفرت و من این را چه خوب می فهمم. نمی دانم کسان دیگری که فیلم را دیده اند با کدام شخصیت بیشتر همذات پنداری کرده اند من که عمیقا ً پادشاه را ستایش می کنم و حس نفرتم عجیب تحریک می شود.

ناگفته نماند آن همه رنگ ِ زرد هم که در فیلم هست هم بی تاثیر نیست در ایجاد این حس

ج: در ستایش سینه های نیمه پوشیده

اگر زن های دنیا مثل کنیزهای این فیلم لباس می پوشیدند، جهان جای قشنگ تری بود. لباس هایی که سینه هایشان را نیمه پوشیده نیمه عریان به طرز حیرت انگیزی زیبا می کند.

د: زنده باد ژانگ ییمو

نفرین گل طلایی / ژانگ ییمو / محصول 2006 /

Thursday, February 14, 2008

عشق، صلح و دیگر هیچ

الف : قول / چن کایگه

چن کایگه بعد از فیلم غیر قابل دفاع Killing me softly فیلم Together را می سازد که من ندیده امش و بعد فیلم قول را؛

قول، فیلم جالبی ست مبتنی بر افسانه های شرقی و با تاکید بر جلوه های دیداری زیبا؛ این که کایگه دوباره به فضای افسانه ها و اسطوره های شرقی برگشته است را باید به فال نیک گرفت اگرچه به نظرم هرگز به دامنه های قله ای که سال 93 با بدرود محبوبم فتح کرد هرگز نرسید. فیلم جالبی ست که باید دید.

ب: قهرمان / ژانگ ییمو

می خواستم درباره ی قهرمان – ژانگ ییمو – پست جداگانه ای بنویسم اما دیدم بهتر است همینجا درباره اش بنویسم، چراکه با مقایسه ی قهرمان با قول می توان به نقطه ضعف های قول بیشتر پی برد و قهرمان را بیشتر ستود.

به نظرم چیزی که باعث می شود قهرمان را چند سر و گردن بالاتر از قول بیابیم این است که می توان فرض کرد ییمو قهرمان را در ستایش صلح ساخته است و این بار ِ معنایی ست که سبب می شود زیبایی های دیداری فیلم و کارهای تکنیکی آن به مراتب جذاب تر و دلنشین تر از اب دربیاید؛ قهرمان هم بر اساس فضای اسطوره ای افسانه ای چین ساخته شده است ( مثل قول ) با این تفاوت که مفهوم انسانی صلح اینجا به شکل پررنگی ارزش کار را دو چندان می کند – چیزی که در قول خلا آن حس می شود این است که درونمایه ی فیلم کجاست؟ آن چیزی که جدای از جذابیت های دیداری آدم را به وجد بیاورد کو ؟ - این است که قهرمان را فیلمی دلنشین می یابیم که حتما باید دید

ج: مگر کسی که به زندان عشق دربند است

اما ییمو کار را به همین جا ختم نمی کند؛ در ادامه، بر بستری از تخیل وفانتزی، فیلمی می سازد در ستایش عشق – برداشت شخصی خودم است – فیلمی تکان دهنده سرشار از موقعیت های انسانی پیچیده که ذهن آدم را به بازی می گیرد و من و سیا را تا پاسی از شب در خیابان ها آواره می کند و اخرش هم نمی توان به نتیجه ای رسید که مثلا ً بله حق با این بود نه آن.

خانه ی خنجرهای پران را یک شاهکار می دانم.

یادم رفت در باره ی استفاده ی هنرمندانه ی ییمو از رنگ و صدا بنویسم، شاید بعدا مفصل درباره ش نوشتم.

Tuesday, February 12, 2008

معرفی یک مجموعه شعر خوب

در این دوره ای که شعر به سختی دارد نفس می کشد، چاپ مجموعه ای خوب و خواندنی که لحظه های خوبی را به آدم هدیه می کند غنیمت است.

مجموعه ی کم کم کلمه می شوم، تازه ترین مجموعه ای است که از جلیل صفربیگی چاپ شده مجموعه ی رباعی های اخیر او به اضافه ی گزیده ای از دفترهای پیشین.

رباعای هایی که ارزش این را دارند که برای بار چندم خوانده شوند و این در زمانه ای که شعر دارد به سختی نفس می کشد غنیمت است.

خوشبختانه، تهیه ی این کتاب به سادگی امکان پذیر است، کافی ست آدرس خود را برای جلیل صفربیگی بفرستید ( می توانید کامنت بگذارید یا ای میل بزنید ) قیمت کتاب هم 2500 تومن است که احتمالا اگر به تعداد بخرید تخفیف هم می گیرید ( قول می دهم هدیه ی مناسبی ست برای یک دوست اهل دل )

برای تهیه ی کتاب اینجا را کلیک کنید.

Sunday, February 10, 2008

وداع با بلاگرولینگ!

این روزا بلاگرولینگ عزیز مشکلات زیادی داره و به کل اعصاب همه رو به هم ریخته.اکثر اوقات خود سایت بالا نمیاد چه رسد به اینکه بشه پینگ کرد.معلوم هم نیست که این مشکل تا کی قراره ادامه داشته باشه.به مسئولین سایت هم میل زدم جوابی ندادن.جز اینکه بررسی میکنیم.به هرحال به نظرم باید دنبال جایگزینی برای بلاگرولینگ باشیم.ظاهرن به خاطر همین مشکلات گوگل ریدر عزیز و بسیار دوست داشتنی قابلیت جدیدی رو اضافه کرده که تا حدودی این مشکل رو حل میکنه.در این روش شما میتونین لیستی از فید هایی که توی گوگل ریدر اضافه کردین رو به وبلاگتون اضافه کنین و در صورت آپ شدن اونها توی وبلاگتون آخرین وبلاگهایی که آپ شدن رو نشون بدین.(اگه نمیدونین فید چیه؟گوگل ریدر کدومه؟ومشکلاتی از این دست این روال به دردتون نمیخوره.بهتره اول با این مفاهیم آشنا بشین.این کار هم آسونه کافیه تو گوگل سرچ کنین.فارسی یا انگلیسی به راحتی میتونین به توضیحات کاملی دست پیدا کنین.(اگه نمیدونین سرچ چیه ؟گوگل کجاست ...برین یه چایی واسه خودتون بریزین با نبات بخورین.بعدش هم یه اسپند دود کنین و واسه خودتون جشن تولد بگیرین واز این جور کارا!!!:) )روال کار به قرار زیر است:

1-اول از همه نرم افزاری رو باز کنین که باهاش بشه تو اینترنت یه سایت رو بالا آورد.مثل اینتر نت اکسپلورر.اپرا.نت اسکیپ و اینجور چیزا.ولی من فایر فاکس رو پیشنهاد میکنم.

2-گوگل ریدر رو باز کنین.و اسم کاربری و رمز عبورتون رو وارد کنین.اگه این کار رو تا حالا نکردین کافیه یه اکونت جیمیل داشته باشین با همون میتونین وارد شین.

3-سایت ها و وبلاگ های مورد نظرتون رو اضافه کنین.اون سایت هایی رو که میخواین تو وبلاگتون نمایش داده بشه رو تو یه زیر شاخه ی جدید قرار بدین.

4-از گزینه settingsگزینه tag رو انتخاب کنین.به صورت پیش فرض همه ی تگ ها شخصی هستند.با فشار دادن آیکون نشون داده شده تو شکل این تگ رو public کنین.

5-چند لینک به جلوی تگی که میخواین تو وبلاگتون بزارین اضافه میشه.به شکل دقت کنین.

.

6-یه صفحه باز میشه به شکل دقت کنین.

من شروع کردم ولینک دوستان به تدریج اضافه میکنم.حالا اگه هر کدوم آپ کنن توی این لیست نمایش داده میشن.همچنین میشه عنوان پستشون رو هم ببینین.البته این روش مشکلات زیادی داره. مخصوصن اگه با گوگل ریدر آشنا نباشین.توصیه میکنم از همین الان کار کردن با گوگل ریدر رو شروع کنین.این روش یه حسن مهم داره.لازم نیست جایی پینگ کنید.همین که آپ کنین کافیه.یه مشکلی که وجود داره اینکه همه ی دوستان برای وبلاگاشون فید طراحی نکردن.که امیدوارم هر چه زودتر این کار رو بکنن.اگه مشکلی داشتین بپرسین.اگه بلد بودم جواب میدم.برای بزرگ دیدن عکسا روشون کلیک کنین. البته دوستان یه روش دیگه ابداع کردن که مفصل تره ولی به نظرم همین حد کار ما رو راه میندازه.

خوشیم به خوشیتون

Tuesday, February 5, 2008

این کارتو ندیده میگیرم چن

فکر می کنم خیلی اخلاقمندی هنری می خواهد که آدم برسد به مرحله ای که بگوید ترجیح می دهم درباره ی فیلم هایی که دوست ندارم سکوت کنم، حرفی که سال ها پیش وندرس عزیز زد، اما من نمی تونم این جوری باشم، فکر می کنم این هم جزوی از وظایف من است که سهمی در گلچین کردن اثار هنری داشته باشم و البته نمایاندن آثار سخیف به مخاطبین این وبلاگ!

نمی دانم چه اتفاقی افتاده که کایگه بعد از فیلم های قابل تحسین و قابل ستایشی چونfarewell my concubine و Temptress Moon تصمیم می گیرد فیلمی بسازد که هیچ کدام از نقاط قوت فیلم های قبلی اش را که ندارد هیچ، کلی هم نقطه ضعف داشته باشد.

بی منطقی های فراوان فیلمنامه، کارگردانی ضعیف، شخصیت های غیر قابل باور، اتفاقات بی دلیل، همه و همه دست به دست هم می دهند تا فیلم Killing Me Softly را تبدیل به یک فیلم غیر قابل دفاع بکند.

چیزی که برایم جالب بود این بود که تا یک ربع بیست دقیقه ی اول می توان به زحمت ردپای یک کارگردان خوب را در فیلم دید اما از جایی به بعد انگار گوشی کارگردان زنگ خورده باشد و بعد داد زده " اِسی، اِسی تا من این تلفنو جواب می دم کارگردانی کن " و تلفنش تا آخر فیلم طول کشیده.

با اغماض و به خاطر لحظه های خوبی که با فیلم های قبلی کایگه داشته ام از به کار بردن واژه ی سخیف خودداری می کنم و عنوان غیر قابل دفاع را برای این فیلم انتخاب می کنم.

Killing Me Softly

Chen Kaige

محصول 2002

100 دقیقه

برای اینکه دست خالی ازینجا نرفته باشین یه آهنگ خوب معرفی می کنم ( البته بلد نیستم مث سیا لینکشو برای دانلود بذارم خودتون برین پیداش کنین )

One of Us Cannot Be Wrong by Leonard Cohen

Monday, February 4, 2008

کاندید اثر ولتر

1-ولتر کاندید را در قرن هجدهم نوشته.اما بی شک هنوز هم تر و تازه است.ولتر نویسنده وفیلسوف شهیر فرانسوی کاندید را در نقد وضعیت فکری فرهنگی جهان و فرانسه نوشته امابه روشنی هنوز هم با همان صلابت و گزندگی در مورد دنیای اکنون قابل طرح است.این رمان سرگذشت غلام ساده دلی است به نام کاندید(به معنای ابله و ساده دل) که تحت تعلیمات فیلسوف دربار اشراف زاده ی وستفالیا دکتر پانگلوس جهان را سراسر خیر میداند.کاخ اربابش را بهشت تصور میکند و خود را خوشبخت از اینکه این همه خیر و زیبایی را درک کرده و در چنین جهان ایده الی زندگی میکند.اما طی جریاناتی از آن بهشت رانده میشود و پا به دنیای تیره و تار واقعیت ها میگذارد.جنگ ها و خونریزی ها به چشم میبیند و شاهد بهره کشی های انسان از انسان ها میشود.مذهب در هاله ای از تقدس از دنیا لجن زاری ساخته بیکران.ماموران مذهبی زیر عنوان اعتقاد به خدا و مسیح جنایت میکنند و ازمردم بهره کشی میکنند.به زنان و دختران تجاوز میکنند ومردان را به بردگی میکشند.(نترسید بیش از این داستان را لو نمیدهم!!)

2-طنز عریان ولتر در سراسر داستان به زیبایی خودنمایی میکند و پرده از ساختار پوسیده ی حکومت ها برمیدارد.اینجا را بشنوید:"پدران روحانی همه چیز دارند و مردم هیچ ندارند و این حجت قوی دال بر انصاف و عدالت آنهاست."اما طنز عمیق داستان خود کاندید است که با وجود بدبختیهایی که شاهد بوده باز هم عقیده اش را از دست نمیدهد!

3-این درست که ولتر این رمان را در دوران حکوت مذهبهای فاسد و خرافه پرستیها ی اروپاییان نوشته.اما کاندید سرشار از نکاتی است که اگر قدری به آن بیاندیشم یقه ی ما را هم میچسپد.این را بشنوید:"...این نکته را اضافه کنم که تا کنون ...مرض مناقشات مذهبی مخصوص قاره ی ماست.ترک ها,هندی ها ,ایرانیان,چینی ها,سیامی ها, و ژاپنی ها هنوز با این بیماری آشنایی ندارند.اما برهان قاطع وجود دارد که آنها نیز تا چند قرن آینده با آن آشنا خواهند شد..."به نظرم خصوصن ما ایرانیها باید این رمان را به دقت و تامل بخوانیم .

4-ترجمه ی کار چندان دلچسپ نیست اما خود متن آنقدر گیراست که اینها به چشم نمیاید.البته نمیدانم ترجمه ی دیگری هم دارد یانه.به هر حال این اثر به نظرم به مانند دیگر آثار کلاسیک جهان جز میراث گرانقدر فرهنگی ادبی تاریخ بشری است.

کاندید/ولتر/دکتر محمد عالیخانی/انتشارات دستان/چاپ اول 1382/چاپ دوم 1384

Friday, February 1, 2008

این سایه شه که افتاده می خوای خودشو ببینی، اون بالا رو نیگا کن

البته به راجر ایبرت و به همه ی کسانی کهTemptress Moon را سال 1997 در کن مسخره کردند حق می دهم، البته فقط به انهایی که اروپایی آمریکایی بوده اند، نه به کسی که در جایی شبیه ایران یا چین یا جاهای مشابه دیگر – از نظر فضای فرهنگی اجتماعی حاکم - چرا که اگرچه مفاهیم و مضامینی که در فیلم هست مربوط به جای ویژه ای از جهان نیست ولی روابط جنسیتی پیچیده ای که در شرق هست دور از ذهن است که در غرب باشد.

قبول دارم که Temptress Moon در حد واندازه های فیلم قبلی (بدرود محبوبم) نیست، چه از نظر متن چه از نظر اجرا، اما به تنهایی هم این فیلم فیلم مهم و دیدنی ای است مخصوصا ً برای ما شرقی ها که رنج های مشترکی هم داریم.

در حین دیدن فیلم، بارها به دیالوگ هایی برخوردم که واو به واو خودم تجربه شان کرده بودم، یعنی عین همان دیالوگ ها از زبان من و کسی دیگر بیرون امده بود، کسی دیگر در موقعیتی مشابه آنچه در فیلم می گذرد.

بسیاری، کایگه را فیلم سازی برای غربی ها می دانند( مگر نه اینکه کیارستمی را هم خیلی ها متهم می کنند به اینکه برای جشنواره ها و برای غربی ها فیلم می سازد) اما من فکر می کنم مفاهیم جهان شمولی که کایگه، دست کم در این دو فیلمی که من از او دیده ام، بیش از آن که غربی یا حتا جهانی باشند، شرقی هستند؛ از همه مهم تر اراده ی لایتناهی تقدیر است که بر شخصیت های فیلم و بر تار و پود زندگی انان سایه انداخته است و رهایی از آن ناممکن است.

یکی دیگر ازنقاط قوت فیلم، فیلمبرداری معرکه ی آن است، با کمی تحقیق در باره ی کریستوفر دووال، فیلمبردار فیلم در می یابیم که استرالیایی ای است که خود را چینی می داند و معتقد است که سفیدی پوست اش به دلیل بیماری است!

یک نکته ی حاشیه ای این فیلم، لسلی چونگ است که نقش اصلی فیلم را بازی می کند و زندگی واقعی او همانقدر تحت تاثیر مواد مخدر بوده که در فیلم، چرا که در نهایت تحت تاثیر همین مواد با پرش از ساختمان مرتفع هتل ارینتال خود کشی کرد. وی را الویس هنگ کنگ می دانند.

این فیلم به نظرم شاهکار نیست اما می توان گفت معرکه

ماه اغواگر (Temptress Moon)

چن کایگه (Chen Kaige)

1996

130 دقیقه