پشت همین کوه زندگی می کنیم؛ گریه هامونو پشت همین کوه می کنیم؛ زجرامونو همین پشت می کشیم؛ رزازی می خونه برامون برزی برزی برزی شمامه و سره ترزی دلمون می گیره؛ تریاک و کراک و حشیش مثل آب خوردن این پشت پیدا می شه من اما یک ماهه دنبال فصلنامه علوم اجتماعی می گردم و نیست؛ يا گرد و خاك امونمونو مي بره يا بي باروني، آب شهري مون بوي مردار ميده، كسي بلد نيس ماهي درست كنه اينجا، همه چي بوي بلوط مي ده و رنگ خاكه؛
توي فيلم طبل حلبي صحنه اي هست كه از زبان راوي و شخصيت اول فيلم – اسكار – مي شنويم كه مادرش هم با يان برونسكي رابطه عاشقانه داشت هم با آلفرد ماتزراث و خودش را حاصل اين تثليث مي داند؛ كنايه اي به اسطوره ي مقدس مسيحيت و تولد مسيح.
در پايان صحنه اعتراف اگنس در كليسا دوربين از تصوير اگنس و اسكار حركت مي كند و چند لحظه روي مجسمه مريم و مسيح مي ماند. قياسي طنز اميز از تولد اين دو كه به زعم من كنايه اي است به اسطوره هاي واهي مقدس.
صحنه اي هست كه آلفرد عكس بتهوون را از ديوار در مي آورد و عكس هيتلر را جاي آن مي گذارد و البته در صحنه اي ديگر به سلامتي بتهوون مي نوشد و عكس هيتلر را توي آتش مي اندازد.
طبل حلبي سرشار است از سكانس هاي به ياد ماندني ديالوگ هاي دوست داشتني – مخصوصا ديالوگ هاي اسكار و ببرا – بازي هاي زيبا – جارلز آزناوور را اولين بار بود كه در مقام بازيگر مي ديدم – و موسيقي دلنواز
اصلا انتظار نداشتم فيلم به اين خوبي باشد؛ عادت كرده ايم به اقتباس هاي سينمايي ضعيف از آثار بزرگ و البته بالعكس؛
نهايتا اينكه باز هم زحمت كشيدم و اين بار با حوصله بيشتر زيرنويس فيلم رو به فارسي برگردوندم كه مي تونين از لينك زير دانلودش كنين: