Thursday, October 25, 2007

گوشاتو بهم قرض می دی

گاهی توی یه مسیر طولانی کافیه گوشاتو به یه نفر که اولین و آخرین باری (البته شاید)هست که می بینیش قرض بدی تا همه زندگی ش رو بریزه رو دایره و به اندازه یه زندگی بهت تجربه بده.پیاده که می شی به خودت بگی خیلی از آدما زندگی شون مثه سیب می مونه که ظاهرش خیلی قشنگه ولی وقتی گاز می زنی می بینی وسطش گندیده .

دستام و بگیر کاری دست خودم ندم

وقتی باید یه کاریو انجام بدم ولی نباید انجام بدم گیج می شم وقتی دوسم داری و دوسم نداری گیج می شم وقتی دارم درست فک می کنم و درست فک نمی کنم گیج می شم .با وجودی که گیجم می کنی خیلی دوست دارم.

داستان عقاید یک دلقک نوشته هانریش بل رو تازه شروع کردم .هنوز نمی خوام نظر بدم ولی خندون دیگران حتما ساده تر از خندیدنه .

Monday, October 22, 2007

If it be your will.mp3

ی : یکی این کتابو از من بگیره

این روز ها دارم یه رمان هولناک می خونم ، اینکه می گم هولناک یعنی واقعا ً هولناک ها ، به محض اینکه تموم بشه یه پست در باره ش می نویسم؛ همینو بگم که به خاطر رگه های مازوخیستی ای که دارم فوق العاده ازش لذت می برم.

پ : روزهای زوج را به خاطر این کنجی که پیدا کرده ام دوست دارم؛

هنوز دور سوم تمام نشده خسته می شوی، کج می کنی سمت رختکنی که رختکن نیست، عجله ای لباس ها را می پوشی دوست نداری توی این فاصله کسی مثلا ً بگوید خسته نباشی و نتوانی جواب بدهی، مثل کسی که دستشویی دارد بدو بدو می روی سمت آبخوری ای که ابخوری نیست و نرسیده به خلوتی که احتمالا کسی نمی بیندت می ترکونی این لعنتی ای که از ظهر گیر کرده؛

ن: هر کی که رانندگی بلده معنی ش این نیس که تصادف نمی کنه

نمی دونم چرا نکته ی به این سادگی رو نمی تونم بهت منتقل کنم، من که می دونم تو حواست هست می دونم بچه نیستی می دونم تجربه داری می دونم دفعه ی اولت نیس ولی من وقتی ماشینو می گیرم می زنم بیرون و همه هم می دونن که چقدر احتیاط می کنم ولی بهشون حق می دم نگرانم باشن و به همین خاطر خیلی وقته ماشینو نگرفتم چون فکر می کنم به استرسی که برای بقیه ایجاد می کنه نمی ارزه .

دوباره الف : (سوئ تفاهم نشه از من نیست)

شب ِ غم

به جانم

تنیده

بیا

ای سپیده بیا

غم

آتش به جانم کشیده

بیا

ز چشمم

ستاره

دمیده

بیا

ای سپیده

بیا

الف : کسی نیس این درو باز کنه ؟

این روز ها دارم به هر دری می زنم بتونم با خودم کنار بیام و نمی تونم؛ همیشه از یه جور خاصی از آدما بدم اومده ( الان حوصله ی توصیف کردنشونو ندارم بعدا اگه یادم بود در موردشون می نویسم ) و سعی کردم ازشون فاصله بگیرم اما فکر نمی کردم که نقطه ی دقیقا ً مقابل همون آدما هم لزوما ً کنار اومدنی نیس ( به خودت نگیر منظورم لزوما ً تو نیستی )

Saturday, October 20, 2007

چشامو ببندید کسی منو نبینه

.ش :فک کنم یه ماهی می شد که سرم توی لاک خودم بود.اون تو خیلی تاریک بود هنوزم وقتی به عقب نگا می کنم سرم گیج می ره
الف:همه می گفتن اونی که تی شرت قرمز پوشیده بود حتما مرده یه دو سه متری پرت شده و با کله افتاده بود. کله اش به اندازه یه سیب زمینی درشت ورم کرده و یه پاش شکسته احمد رو خدا دوباره بهمون داد
ه:هنوزم وقتی قراره برم مسافرت با اتوبوس یاد اون دفعه ای می افتم که مجبور بودم ده دوازده ساعتی رو پاهات بخوابم بعد که چشامو باز کنم یه صورت کلافه رو ببینم لبخند بزنم بگم صب شد مامان زهرا باید اعتراف کنم اصلا بالش خوبی نیستی.خیلی خوشحالم که دارم می یام ببینمت
ر:خنده در تاریکی اثر ناباکوف رمانی که تو این یه ماه تاریکی بهم لبخند می زد وخیلی از لحظه هام رو باهاش تقسیم کردم یکی از بهترین کتابایی بوده که تا حالا خوندم .داستانی که همزمان حس لذت از یک اثر فوق العاده(از همون پاراگراف اول متوجه می شی که با یه اثر معمولی روبرو نیستی) رو با حس آزار از خیانت که در سراسر داستان باهات قدم می زنه مخلوط می کنه .از خوندن اش لذت بردم.
خ:این روزا که کمتر همدیگرو می بینیم بیشتر بهم فک می کنیم .اوضاع خیلی بده مجبورم یه تصویر دو سه ساعته رو اونقد خلاصه کنم که بشه یه اس ام اس یا اونقد یه احساس بزرگ رو خلاصه کنم که بشه یه جمله خیلی کوتاه که دلم برات تنگ شده یا اینکه خیلی دوست دارم.

Thursday, October 18, 2007

پیرهن سبز بهارو با خودش باد می بره

الف : می ترسم

چند روز پیش به دوستش که براش خواستگار اومده بود گفته بود اینکه طرف روانشناسه خیلی بده جون نمی تونی براش فیلم بازی کنی، هُرّی دلم ریخت پایین ( فکر کنم دلیلش به اندازه ی کافی روشن باشه )

بعدش هم گفته بود اینکه طرف شیش سال از تو بزرگتره خیلی خوبه می تونی بهش تکیه کنی؛ بازم دلم هُرّی ریخت پایین؛

ب : با چشم ها

اگر از هتل رواندا خوشتان آمده ، این فیلم را ببینید به نظرم حتی اگر از هتل رواندا هم خوشتان نیامده باز هم این فیلم را ببینید.

الماس خونین ، ادوارد زوییک ، با بازی فوق العاده ی لئوناردو دی کاپریو ، محصول 2006

ج: با گوش ها

این روزها یه آهنگی که نه می دونم خواننده ش کیه نه حتا مطمئنم اسپانیاییه یا نه و نه می دونم از کجا سر از هارد من درآورده بدجور اسیرم کرده؛ یه جاش که داره مارگارت رو صدا می کنه یه جور عجیبی می شم جوری که اصلا قابل وصف نیست

د: با خیال راحت بخونید داستانو لو نمی دم

کریستوفر بنکس که یک کارآگاه سرشناس توی انگلستان است برای اینکه بفهمد چرا سال ها پیش پدر و مادرش گم شده اند، کجا هستند، اصلا زنده هستند یا نه، از لندن به شانگهای سفر می کند

کریستوفر بنکس که یک کارآگاه سرشناس توی انگلستان است برای اینکه بفهمد چرا سال ها پیش پدر و مادرش گم شده اند، کجا هستند، اصلا زنده هستند یا نه باید از خاطرات خیلی دور خود کمک بگیرد

این دوتا پاراگراف را عمدا اینجوری نوشتم که بگویم ایشی گورو این دو سفر مکانی و زمانی را در کنار هم و در فرمی موازی روایت می کند؛ در یکی از فضاها آکیرا و در دیگری سارا حضور پررنگی دارند، تقابل ها و توازی های دیگری هم هست که در نهایت . . . .

به نظرم حتما باید این کتاب را خواند :

وقتی یتیم بودیم ، کازوئو ایشی گورو ، ترجمه ی مژده دقیقی ، انتشارات هرمس ، 400 صفحه ، 2500 تومان

Tuesday, October 16, 2007

با چهار روز تاخیر به خاطر خرابی کیبورد و مشغله های دیگر هم البته

الف :

نمی دونم روزی که ازم بپرسی " دایی، تو روزی رو که من دنیا اومدم یادته ؟ " چقدر از این روزا و شبا یادمه، شاید چشامو ببندم، یه پک عمیق به سیگارم یزنم و بگم یه چیزایی یادمه دایی، مثلا یادمه یه روز ِ جمعه بود روزی که فرداش به خاطر عید فطر تعطیل بود حتا یادمه پس فرداش هم استقلال با پیروزی بازی داشت؛ من تازه چند ماه بود رفته بودم سر کار، توی این چند ماهه با مدیر بیمارستانای مختلف آشنا شده بودم ولی اون روز چون تعطیل بود مدیر بیمارستانی که تو توش دنیا اومدی نبود، زنگ زدم حاجی خودش سپرده بود به بچه های اتاق عمل خانمش هم سفارش کرده بود به زایشگاه، _ شاید میگی اینا برام مهم نیس دایی از چیزای دیگه بگو – اون روز مادربزرگت طبق معمول همیشه کلی رو اعصابمون پیاده روی کرد، کارش همین بود، متخصص به هم ریختن اعصاب اطرافیان بود، یادمه روزی که یه جا خوندم که تنها کسی که توی ایران ِ اون روز دکترای جنگ روانی داره سعید حجاریانه پیش خودم گفتم قسم می خورم شاگرد مادربزرگت هم نمی شه ! برای اینکه بیشتر اوضاع دستت بیاد چند لحظه ازون چند ساعتی که مادرت اتاق عمل بود که تو به دنیا بیای رو برات می گم چجوری بود؛ من توی حیاط بیمارستان نشسته بودم روی یه نیمکت که یکی دیگه هم روش نشسته بود، یکی که نمی شناختمش، چند متر اون طرف تر داییم و حسین هم نشسته بودن روی یه نیمکت، شاید داشتن راجع به این حرف می زدن که چجوری منو از تصمیمی که گرفته بودم منصرف کنن اگه منصرف نشم چی ؟ اگه کوتاه نیام؟ می دونستن که وقتی لجباز می شم چجوری می شم، شاید دایی داشته به حسین می گفته پریروز به عموی دختره زنگ زدم گفتم قضیه از طرف ما کنسله ، شاید حسین گفته اگه خودش بفهمه خیلی بد می شه شاید دایی در جوابش گفته بدتر از ین نمی شه که بره اون دختره رو بگیره که، حتم دارم حسین یه نفس عمیق کشیده و گفته خدا به خیر کنه . روی نیمکت روبروی من که چهل پنجاه متری از من فاصله داشت اکبر نشسته بود با صادق ، شاید صادق از اکبر پرسیده چی شد ؟ زن نگرفت ؟ اکبر هم گفته : ول کن بابا ، حوصله داری، اون روز رضا سرکاربود، زنش خونه بود بعد از ظهرش با سیا رفتیم پیش حسین، حسین یه نمایشنامه نوشته بود که برامون خوندش و سیا هم رابرا با دوربین گوشی نوی من عکس می گرفت. حتا یادمه شبش با سیا کلی راجع به این صحبت کردیم که چه چیزایی طبیعیه چه چیزایی طبیعی نیس ؟ و اینکه برای طبیعت چه فرقی می کنه که مورچه ها تپه هاشو سوراخ کنن یا آدما کوه هاشو یا لایه ی اوزونشو ؟ و آیا طبیعت امر اصلاح پذیره یا نه ؟ و کلی حرفای دیگه - الان بعد این همه سال هنوز هم بعضی وقتا داریم راجع به این موضوع حرف می زنیم -

یادم نیس اون موقع کی رییس جمهور بود، کی رییس مجلس بود، کی کاپیتان تیم ملی بود، یادم نیس اون سال کی قهرمان جام باشگاه ها شد، یادم نیس نوبلو دادن به کی یادم نیس جایزه ی کن رو کی برد، ولی یادمه سال بدی بود سالی بود که مجبور شدم پا روی خیلی چیزا بذارم .

ادامه ی الف :

سیا روزی که دایی شد پیشنهاد کرد که اگه دایی نشدین حتما بشین خیلی باحاله، راس می گفت، دایی بودن خیلی چیز با حالیه من که قبلا عمو هم شدم با قطعیت می گم که اصلا قابل مقایسه نیستن این دوتا !

Thursday, October 11, 2007

پراکنده:ادبیات

الف:جایزه ی نوبل ادبیات امسال هم اهدا شد .دوریس لسینگ.جالب اینکه خانم لسینگ متولد کرمانشاه ایران است به سال 1919.برای یک گزارش مختصر اینجا را بخوانید .

ب:دلم میخواست یک پست باشکوه درباره ی گرینگوی پیر بنویسم .ولی همین که صفحه ی سفید ورد بالا آمد زبانم بند آمد و دیگر هر چه زور زدم چیزی به ذهنم نمیرسید.توصیفی شایسته فوئنتس و البته جناب کوثری بزرگوار از من بر نمآید .همین را بگویم تجربه ی فوق العاده ای بود.

گرینگوی پیر – کارلوس فوئنتس – عبداله کوثری – انتشارات طرح نو – چاپ دوم : 1383 – 1800 تومان

پ:خدایا خداوندا شنبه شنبه شنبه را عید اعلام کن.آمین(تقدیم به حسین عزیز)!!

افزونه:

1-دوستانی که مدام به کامنت دونی گیر میدادین این هم Holoscan.امیدوارم دیگه مشکلی پیش نیاد شرمنده شیم.

2- این بند پ هم شد.یعنی امروز که شنبه اس عید فطره .مستجاب الدعوه شدیم و خودمون خبر نداشتیم!!!

3-برای این نکات پست جدید ننوشتم و افزونه ای به قبلی اضافه کردم چون شاه رخ پست مهم داره.منتظر باشید.

خوشیم به خوشیتون

Thursday, October 4, 2007

جهت تنویر افکار خصوصی

الف: " می بینی که نوشتن این همه توضیح در جواب اس ام اسی که فرستادی کار سختیه "

" نا " همیشه پیشوندی نیست که معنای واژه ی بعدی ش رو برعکس کنه ، بعضی وقتا این اتفاق می افته بعضی وقتا هم نه ؛ مثلا ً اگه به اول "درست" اضافه بشه میشه "نادرست" که معنی ش کاملا برخلاف "درست" میشه ولی اگه به اول "خدا" اضافه بشه میشه "ناخدا" که لزوما ً معنی ش ضدخدا نیست. این رو ازین بابت گفتم که "نا" یی که اول نامرد هست به نظرم از جنس دومه نه از جنس اول؛ حالا می تونی یه بار دیگه به اون اس ام اس جواب بدی.

ب: " کل معاونتی که من توش کار می کنم زیر نظر پسر خاله ی مادرمه کسی مشکلی داره ؟ "

من دی ماه هشتاد و چهار فارغ التحصیل شدم ؛ بهمن هشتاد و پنج توی آزمون استخدامی شرکت کردم و قبول شدم ( مدارکش موجوده )؛ من اگه با پارتی پسرخاله ی مادرم یا پسرعمه ی بابام یا هر کی دیگه رفته بودم سرکار که یک سال و نیم توی خونه الاف نمی نشستم که !

معنی این پاراگراف این نیس که به توانایی های خودم شک کردم ( اصلا قبول شدن یا رد شدن توی آزمون مزخرف استخدامی چه ربطی به توانایی آدم داره؟ ) بقیه هم راجع به من چی فکر می کنن اصلا برام مهم نیس فقط دوس نداشتم تصویرم توی ذهن تو تصویر یه آدمی باشه که با پارتی بازی یه جا کار گیر آورده، نا سلامتی من رشته م هم همونیه که روی تابلوی اتاق کارم هست.

ج : Close your eyes and you will find the way out of the dark

من عادت دارم وقتی راجع به یک موضوع تمرکز کنم از تصویر ها و خاطرات گذشته کمک بگیرم یادته وقتی این پست رو اپ کردم چی گفتی ؟ نمی خوام مثل شخصیت های منفی توی فیلما لج کنم و بخوام تلافی کنم ولی به خودم یه حق هایی هم می دم .

د : در ادامه ی معرفی فیلم

فکر می کنم مارتین کمپل کازینو رویال رو ساخته که بگه می شه یه جیمز باندی ساخت که کسایی غیر از طرفدارای جمشید آریا ( با جمشید هاشم پور اشتباه نشه ) هم بتونن ببیننش؛ منتها به این شرط که فیلمنامه ش رو پل هگیسی بنویسه که قبلا فیلمنامه ی Million Dollar Baby رو نوشته و Crash رو کارگردانی کرده و نقش مکمل جیمز باند رو هم اوا گرین بازی کنه که خاطره ی Dreamers ش به این زودیا از ذهن پاک نمی شه و البته خود باند رو هم دانیل کریگ بازی کنه؛ در هر صورت بعد از یه مدت غرق شدن توی آلمودوبار به دیدنش می ارزید.