الف : بولدوزری که افتاده تو سرازیری
احتمالا چهار مهر پارسال ساعت حدود نه از خواب بیدار شدم صبحونه خوردم ( بقیه روزه بودن یادم نیس اصلا پارسال رمضون صبونه می خوردم یا نه ) یه خورده مجله خوندم یا کتاب بعد به حسین اس ام اس زدم یه جایی قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم یه خورده قدم زدیم باهم اگه پنج شنبه بوده غروبش رفتیم انجمن شعر وگرنه رفتیم پیش خشایار کلی به این اوضاع و احوال فحش دادیم و برگشتیم .
چهار مهر پیرار سال ( 84 ) درگیر پایان نامه م هستم خوابگاه ندارم یه لنگ جورابم اتاق یاسر ایناس ( خوابگاه گلشن دور میدون ولی عصر) یه لنگه ش اتاق ممد اینا ( خوابگاه عصاری نزدیک میدون فردوسی )یه خورده از وسایلم خونه ی عمومه توی امیر آباد، فندکمو پیش حمید و هادی جا گذاشتم که توی کارگر خونه گرفته ن؛ شارژرم پیش رضاس که امام حسین خونه گرفته. نمی دونم بستن مدار رو شروع کردم با نه شایدم در به در دنبال مهندس اسدپور می گردم در هر صورت خدا خدا می کنم زودتر این پروژه ی لعنتی تموم بشه و برم پی کار و زندگی م.
چهار مهر 83، کلاسا شروع شدن هیچی نشده کلی تمرین و پروژه ریخته سرم ولی دلم به غروبایی خوشه که بعد شام ولیعصرو بریم بالا تا سر فاطمی ازونجا به اصرار من بریم توی فاطمی و از ضلع شمالی بریم توی پارک لاله از ضلع جنوبی دربیایم برگشتنی یه سر بریم پیش خالد و زرتشت و علی و بیایم دوباره بچپیم توی اون یه وجب جا که فردا یه روز مسخره ی دیگه رو شروع کنیم
چهار مهر 82 ، یه چیزی تو مایه های چهار مهر هشتاد و سه با این تفاوت که واحدای بیشتری مونده که پاس کنم و هر آن ممکنه از دانشگاه اخراج شم
چهار مهر 81 : تصمیم گرفتم هر جوری شده این ترمو معدلم بالا بیاد مثل ترم قبل، البته ترم قبل همه ش 14 واحد داشتم که همه ش هم تکراری بود این ترم باید بیشتر زحمت بکشم.
چهار مهر 80 : یه تابستون جذاب و خاطره انگیز رو پشت سر گذاشتم بیشترشو توی ارسباران پلاس بودم جمعه ها فیلم برگزیده نشون می دادن با حضور علی افصحی روزای فرد مستند با حضور سازنده هاشون روزای زوج کلاس مسعود بهنود و سخنرانیای مختلف . تصمیم گرفتم برم پیش رضا دیگه نمی خوام توی خوابگاه بمونم
چهار مهر 79 : با یه سال تاخیر شروع کردم ، مثلا سال دوم دانشگامه ولی هنوز یک واحد هم پاس نکردم
چهار مهر 78 : منتظرم چند روز دیگه برم دانشگاه کلاسا دهم شروع می شه ( بعدا می فهمم که چه سوتی ای دادم، کلاسا از سوم شروع شده )
چهار مهر 77 : پیش دانشگاهی رو با رتبه ی پنج استانی قبول شدم این اخرین سالیه که واسه پیش دانشگاهی کنکور باید داد.
چهار مهر 76 : دبیرستان مطهری، زیاد واسه درس خوندن وقت نمی ذارم ولی نمره هام عالیه، هر از گاهی رضا رو اعصابمون پیاده روی می کنه ولی هنوز اوضاع به وخامت سال های بعد نیس
چهار مهر 75 : سال دوم دبیرستان رو شروع کردم هنوز عادت نکردم روی کتابام بعد از اسمم بنویسم سال دوم، همه ش می نویسم سال اول بعد خطش می زنم و دوباره می نویسم سال دوم
چهار مهر 74 : توی امتحان ورودی دبیرستان نفر دوم شدم این دفعه ی دومیه که علی پوزمو می زنه دفعه ی بعدی وقتیه که من رتبه ی کنکورم بیست و هفت می شه اون هیفده، از دفعه ی قبلی ش هنوز دوماه بیشتر نگذشته من توی مدارس عادی نفر اول مسابقات علمی استان شدم اون توی مدارس نمونه؛
چهار مهر 73 : امسال آخرین سال دوره ی راهنماییه، از سال دیگه می ریم دبیرستان
چهار مهر 72 : صمیمی ترین دوستم محمد رضاست ( چند شب پیش بعد سیزده سال توی یه عروسی دیدمش)
چهار مهر 71: اولین سالیه که واسه هر کتابی یه معلم داریم؛ می تونم اسم این همه معلمو حفظ کنم ؟
چهار مهر 70 : آقای خدارحمی معلممونه مدام سلامشو به دایی م می رسونم دایی م هم میگه بهش بگو زیبشو تا ته بده پایین نمی فهمم منظورش چیه ولی وقتی به معلممون می گم کلی می خنده هنوز نمی دونم قضیه چی بوده
چهار مهر 69 : آقای نور مرادی معلممونه، دل ام شدید درد میکنه خونه ی عموم تهرانه با حسین می ریم تهران دکتر، دختر عموم دوچرخه شو بهم نمی ده خیلی نامرده
چهار مهر 68 : هنوز خونه مون روستاس، تازه یه ماه دگه خونه مون توی شهر آماده می شه با دختر خاله م توی یه کلاسیم ولی با هم قهریم؛ اصلا برام مهم نیس اوضاع خونه چجوریه .
چهار مهر 67 : ازم امتحان گرفتن کلاس اول و دوم رو قبول شدم ابتدایی رو از سوم شروع می کنم ، یک ماه بعد به اصرار مدیر مدرسه برمی گردم کلاس دوم
چهار مهر 66 : هر کی منو می بینه یه تیکه روزنامه ای کتابی چیزی پیدا می کنه می گه بخون منم بلبل زبون ، کم نمیارم. داداشم چند ماهه توی جنگ کشته شده هنوز مسلسلی که پارسال برام خریده رو دارم.
چهار مهر 65 : دوا درمون فایده نداره فلج شده
چهار مهر 64 : احساس ترحم دیگران رو کاملا حس می کنم می دونم به خاطر مردن بابامه
چهار مهر 63 : معلوم نیس صدای رعد و برقه یا صدای هواپیما، جنگ مشکل ما نیس مشکل همه س ،فقط ما که آواره ی کوه و بیابون نیستیم همه آواره ن .
نمی دونم چهار مهرای تو تا حالا چجوری بوده، دوس دارم ازین به بعد هر چهار مهر اولین کسی باشم که بهت تولدتو تبریک بگم بهت کادو بدم کادوتو باز کنی ابروهات از تعجب اینجوری بشن و بعد ازت بپرسم اگه گفتی منظورم چی بوده و بعد بگی بذار مهمونا برن می شینیم سیر راجع بهش حرف می زنیم و من بگم می خوام الان حرف بزنیم و تو هم بگی لابد منظورت این بوده که . . . .
تولدت مبارک عزیزم ، می دونی که تازگیا چقدر نفسمی و عمرمی و گلمی و عشقم.
یا بذار یه جور آشناتر بنویسم برات :
Nafasami
Omrami
Golami
Eshqami
ب: باشه، باهاش حرف می زنم ؛
پریروز به ماسبت تولد خودم دیدن دوباره ی Talk To Her رو به خودم کادو دادم البته نوبت دیدنش هم بود چون دارم فیلمای آلمودوبار رو به ترتیب می بینم ؛ نمی خواستم مثل دفعه های قبل اشکم در بیاد این بود که هر چند دقیقه یه بار نیگرش می داشتم یه کاری می کردم از حسش دربیام دوباره ادامه می دادم . حتا تونستم یه صحنه ی اضافی توی فیلم پیدا کنم ( صحنه ی شنا کردن قبل از آواز کوکوروکو مشخصا ً باید توی تدوین در میومد ) ؛ در هر صورت برای بار آخر میگم که هر کی تا حالا ندیده بره ببینتش :
با او حرف بزن
پدرو المودوبار
2003
112 دقیقه
ج : من تمامی مردگان بودم مرده ی پرندگانی که می خوانند و خاموش اند . . .
چند وقته می خوام راجع به گرینگوی پیر بنویسم اما می دونستم دست به قلم شدن همان و احساساتی شدن همان ؛ این بود که به خودم گفتم چند روز بگذره؛ حالا چند روز گذشته و یه رمان خوب دیگه رو هم شروع کردم که دارم می خونمش و چند تا فیلم دیدم توی این فاصله و چند بار خندیدم و گریه کردم و خلاصه اتفاقای زیادی افتاده که فاصله بگیرم از گرینگوی پیر ؛ حالا می تونم نظرمو راجع بهش بگم :
درسته که خیلی کتابای خوب هست که هنوز نخوندم ولی فکر می کنم رمان های خوب زیادی تا حالا خوندم که راجع به خیلیاشون حرف زدم؛ پسووردای مختلفی که تا حالا داشتم و هنوز دارم یا توش ساراماگو داره یا ناباکوف یا گونترگراس یا مارکز یا گوگول یا . . . . با اینحال اگه الان بخوام نوبل ام رو به کسی بدم بدون تردید می دمش به کارلوس فوئنتس به خاطر گرینگوی پیر .
این حس رو تقدیم می کنم به عبداله کوثری به خاطر ترجمه ی شاهکاری که از این کتاب کرده .
گرینگوی پیر – کارلوس فوئنتس – عبداله کوثری – انتشارات طرح نو – چاپ دوم : 1383 – 1800 تومان