Thursday, April 29, 2010

یک نامزدی بسیار طولانی



دختری پس از جنگ جهانی دوم به دنبال نامزد خود میگردد و متوجه میشود که او را همراه با چند نفر دیگر به جرم ناقص کردن خود برای فرار از جنگ،به مرگ محکوم کرده اند.فیلم، داستان این دختر است و نوسان ترس و امید او برای یافتن معشوقش.فیلم تلفیق درخشانی است از رومانس و خشونت.فضای جنگی که ژونه تصویر میکند یکی از خشن‌ترین تصاویری است که از جنگ دیده‌ام و در عین حال عاشقانه‌ای که روایت میکند لطیف و دوست داشتنی است.
پیش از این از ژان پیر ژونه فیلم درخشان آمیلی پولین را دیده بودم.سینمای ژونه را با آن رنگ آمیزی بدیع نمیتوان دوست نداشت.نوعی کودکانگی در شخصیتهایش هست که آدم را جذب میکند.فیلم سکانسهایی دارد که احتمالا هر بار در آینده حرفی از این فیلم باشد این سکانسها را به خوبی به خاطر خواهم آورد.مثلا صحنه ای که ماتیلد(با بازی آدری توتو ی زیبا و دوست داشتنی) پیش خودش میگوید اگر زودتر از ماشین به پیچ برسم مانیک سالم از جنگ برخواهد گشت و با آن پای ناقص شروع به دویدن میکند و لحظات کوتاهی را در اضطراب و امید میگذراند و آخرش میفهمد که ماشین خیلی قبل از او از پیچ رد شده.


کارگردان:ژان پیر ژونه
محصول فرانسه و امریکا
۲۰۰۴

Saturday, April 24, 2010

اين كور مادرزاد

بارها با خودم فكر كرده ام اگر 26 شهريور 78 كه براي ثبت نام رفته بودم پلي تكنيك اشتباها برنامه ي واحد تفرش را نديده بودم و اشتباهي فكر نمي كردم كه هشتم و نهم مهر ماه اردوي شروع تحصيل است و دهم شروع دانشگاه و بر نمي گشتم خانه و وقتي دوباره برمي گشتم دانشگاه نمي ديدم كه چه سوتي اي داده ام و نه خوابگاه گرفته ام نه مي دانم كلاس هايم كجا هستند و همكلاسي هايم كي هستند و نه مي دانم كجا بايد غذا بخورم كجا بخوابم و . . . شايد كه نه، حتما الآن وضعم فرق مي كرد؛ شايد به جاي اينكه الآن دزدكي وسط كارهاي احمقانه اي كه بايد براي بيمارستان ها انجام بدهم بيايم يك پست ِ جديد براي وبلاگم بنويسم الآن براي دانشجوهايم توي علوم تحقيقات پونك وسط ِ شبكه هاي عصبي و بيواينسترومنت تيكه مي پراندم و به دخترهايي كه خواهش تمنا مي كردند امتحان ميان ترم را ديرتر بگيرم با گوشه چشم نگاه مي كردم مي گفتم نه؛ البته آخرش به خاطر ِ خوشكل ترينشان قبول مي كردم يك هفته امتحان عقب بيافتد.

نه فقط سوتي ِ آن روز كه خيلي اتفاقات ريز و درشت ِ ديگر كه در زندگي آدم مي افتد اگر نمي افتاد يا جور ديگر مي افتاد حتما روال زندگي آدم فرق مي كرد؛ در واقع ما داريم يكي از بي نهايت حالت ممكن را تجربه مي كنيم و وسوسه ي تجربه كردن يا لااقل دانستن ِ حالت هاي ديگر دست از سر ِ خيلي ها بر نداشته و نمي دارد.

در مورد فيلم "بدو لولا بدو" بارها و بارها گفته ام كه فيلم خوبي نيست، البته فيلم بدي هم نيست ولي واقعا چيز زيادي براي گفتن ندارد؛ اين ايده كه اگر مثلا در فلان لحظه فلان اتفاق ِ بي اهميت نمي افتاد بعدتر هم فلان اتفاق بااهميت هم نمي افتاد ايده ي خيلي معمولي و بديهيي است كه خلاقيتي در آن نمي بينم و بيشتر به درد هنرمندان دست چندم ومخاطبان دست چندم مي خورد؛ همين ايده ي دست چندم را كارور در يك داستان كوتاه دست چندم آورده بود – دختري كه از مغازه آدامس مي خريد و بعد مي رفت زير ِ ماشين – در واقع به سختي مي تواند دست مايه ي مناسبي براي يك داستان يا فيلم باشد؛ تاكيد مي كنم داستان يا فيلم؛ مثلا يك جور هايي همين ايده را زهرا موثق در يكي از پست هاي اخيرش نوشته كه نه داستان است نه فيلمنامه و از "بدو لولا بدو" و از آن داستان كارور و از اين فيلمي كه اينقدر دارم برايش مقدمه چيني مي كنم بهتر و خواندني تر است.

يكي از كارگردان هايي كه خيلي دوست اش دارم كيشلوفسكي است؛ به خاطر سه گانه ي بسيار زيبايش – آبي، سفيد، قرمز – و به خاطر ده فرمانش كه هر كدامشان شاهكاري است كم نظير و مجموعه شان شاهكاري بي نظير و به خاطر "زندگي دوگانه ورونيكا" كه يكي از قيلم هاي مهم، بزرگ و دوست داشتني تاريخ سينماست.

اما همين كارگردان دوست داشتني و بزرگ هم در دام ِ آن ايده ي سطحي افتاده و فيلمي سطحي دارد به نام شانس كور كه اصلا فيلم خوبي نيست و حيف است كه تصوير زيباي كيشلوفسكي را با آن شاهكارهايي كه اسم بردم با اين فيلم خراب كنبم.

فيلم شانس كور درباره ويتك است؛ دانشجوي رشته ي پزشكي كه پدرش فوت مي شود و براي تحمل اين وضعيت مي خواهد چند وقتي از درس و دانشگاه فاصله بگيرد تا بتواند با مرگ پدرش كنار بيايد؛ به همين خاطر تصميم مي گيرد چند وقتي به ورشو برود؛ در ورشو ژوشكا را مي بيند كه دوست دختر دوران نوجواني اش بوده است و حالا يكي از كساني است كه عليه كمونيسم فعاليت مي كند؛ ويتك به حزب مخالف كمونيسم مي پيوندد و مشكلات فراواني برايش پيش مي آيد؛ بعد همان صحنه اي كه ويتك داشت به سمت قطار مي دويد تكرار مي شود انگار زمان به عقب برگشته باشد و بخواهيم حالتي ديگر را ببينيم؛ اين بار ويتك به قطار نمي رسد، عصبي مي شود، با يكي از مامورين ايستگاه گلاويز مي شود، سي روز زنداني مي شود، به يك گروه سياسي زيرزميني مي پيوندد، به خواهر ِ دوست ِ دوران كودكي اش كه بعد از سال ها همديگر را ديده اند علاقمند مي شود، دوستانش بازداشت مي شوند، او متهم به خيانت است و اتفاقات ناگوار ديگر؛ دوباره همان صحنه ي دويدن سمت ِ قطار تكرار مي شود اين بار به قطار نمي رسد، بر مي گردد دانشگاه، درس اش را ادامه مي دهد، با دوست دخترش ازدوج مي كند، مراتب ترقي را پشت سر هم تكرار مي كند – پله هاي ترقي را تي مي كشد! - بعد هواپيمايي كه سوارش شده تا به پاريس برود منفجر مي شود.

Przypadek: شانس كور (Blind chance)

محصول 1987 لهستان

نويسنده و كارگردان: كريستف كيشلوفسكي

با بازي بوگوسلاو ليندا (ويتك)، بوگوسلاوا پاولك (ژوشكا)، تادوژ لومنيچكي (ورنر)، زبيگنيف زاپاسيه ويچ (ادام) و . . .

122 دقيقه رنگي

موسيقي: وويسيچ كيلار

مدير فيلمبرداري: كريستف پاكولسكي

تدوين: الزبيتا كوركوفسكا

+ عنوان پست برگرفته از غزلي است از جليل صفربيگي ( . . . يقين دارم كه روزي شيشه شفاف عمرم را / به دست سرنوشت - اين كور مادرزاد - خواهد داد . . . )

Friday, April 23, 2010

فليپه مونترو بودن

يكي از 5 كتاب برتري كه تا حالا خوانده ام از فوئنتس است؛ 4 تا از 10 كتاب برتري كه خوانده ام از فوئنتس است و تجربه ي خواندن همين ها كافي است تا هر دستخطي از اين نويسنده ي مكزيكي را با ولع بخوانم

آئورا:

ظاهرا داستان درباره ي يك تاريخدان جوان است به نام فليپه مونترو كه آگهي اي را در روزنامه مي بيند و دنبال آن وارد خانه اي مي شود كه كونسوئلو - پيرزني صد و خورده اي ساله، بيوه ي ژنرال يورنته - از او مي خواهد دست نوشته هاي شوهرش را بازنويسي، مرتب و ويرايش كند تا آنها را چاپ كند؛ در آن خانه دختري هست به نام آتورا كه ظاهرا برادرزداه ي كونسوئلوست؛

احتمالا براي اينكه بتوانيم اين "ظاهرا" ها را از متن حذف كنيم بايد دست به دامان نشانه شناسي و اسطوره شناسي شويم؛ در خود كتاب مطلبي هست با عنوان "چگونه آئورا را نوشتم" كه بسيار خواندني است اما كمكي به كشف معاني مستتر نمي كند!

پيشنهاد مي كنم فرض هاي مختلفي بكنيد مثلا اين فرض كه آتورا و كونسوئلو يك نفر هستند؛ فليپه هم همان ژنرال يورنته است؛ اين فرض را اگر دنبال كنيد اولا نشانه هاي زيبايي براي اثبات آن پيدا مي كنيد دوم اينكه تاويل زيبايي از كار در مي آيد؛ يا مثلا فرض كنيد كونسوئلو مي خواهد جواني اش را بازيابد و درو اقع مي خواهد با اغوا كردن فليپه توسط آئورا به مقصودش برسد – فضا را كمي تخيلي كنيد – باز هم به نشانه هاي زيبايي مي رسيد و لذت خواهيد برد؛

آئورا كتاب كم حجمي است اما خواندنش به اندازه يك رمان قطور وقت و انرژي و لذت و رنج مي خواهد؛ و جالب است بدانيد كه تا همين چند وقت پيش در دبيرستان هاي پورتوريكو اين كتاب را تدريس مي كردند

دومين كتابي كه - بعد از جنايت و مكافات - خواندنش را توصيه مي كنم :

آئورا

نوشته كارلوس فوئنتس

ترجمه عبداله كوثري

نشر ني (كتاب را قبلا نشر تندر چاپ كرده و نشر ني نسخه بازنويسي شده و تصحيح شده اش را چاپ كرده)

چاپ سوم 87

94 صفحه

1600 تومان

در همين راستا همچنين توصيه مي شود خواندن:

o گرينگوي پير(فوئنتس/كوثري) (قسمت ج ) (باز هم گرينگوي پير)

o سر هيدرا (فوئنتس/كوثري)

o خويشاوندان دور (فوئنتس/كوثري)

o پوست انداختن (فوئنتس/كوثري)

o گفتگو در كاتدرال (يوسا/كوثري) (بخش اول) (بخش دوم)

o سور بز (يوسا/كوثري)

o عیش مدام: فلوبر و مادام بواری (يوسا/كوثري)