Sunday, April 29, 2007

فكر نمي كردم كراگلر بغل گوش ام زندگي مي كند و كامنتي مي گذارد كه من پست اش مي كنم

شاه رخ عزيز! آنا شکلي از انگور است يا چيزي که راه مي بَرَد در رگهايي که اگر آبي نباشند نبوده اند ؛

شاه رخ عزيز روي کلمه ي " چيزي " قدري درنگ کن ؛

تصور نمي کردم اين همه سال عاشق يک فاحشه خانه بوده ام وقتي که مسلسل حتا هوا را زمين گير مي کرد لحظاتي که از ترس مي چسبيدم به خاک و نفس ام غبارها را پر مي داد فکر مي کردم اين حجم سخت که سينه به سينه ي من است آنا ست و من مسلسل را به آنجايم هم نمي گرفتم و براي همين بود که گلوله هايي را که در ران ام بچه مي کردند از ياد مي بردم ؛

شاه رخ عزيز ! ساده است وقتي لخت ِ آنا را در بغل داري بگويي " سخت است ، مي فهمم " بعد تا دسته فرو بروي در رويا و تخم ات هم نباشد ؛

شاهرخ عزيز يک سوال دارم ، چرا بعد از اين همه سال هنوز روي قوطي کبريت ها مي نويسند بي خطر؟

نمي خواهم بگويم " در زخم هايم هستم " يا " يکتنه مهمات يک لشکرم " يا " کلتي که قرار بود ترس را از من دور کند و هيچ وقت نتوانست دشمن را از خدا كيلومتري مي شناسد " كه تو نگران باشي توله سگي كه در شكم آناست بي پدر شود ؛

شاهرخ عزيز چه مي داني من با چه مکافاتي خودم را کندم از آن دختر عرب و خِر کشان خودم را کشاندم تا آنا بعد ديدم من بايد به جايي ديگر حمله مي بردم ، آن زماني که از ترس ِ آهن پاره هاي سوزاني كه از روبرو مي آمدند من دست ام را فراموش مي كردم پاهايم را فراموش مي كردم پوست ام را فراموش مي كردم و مي ريختم در دهان ام تو چه مي داني چند خاكريز اين گونه فتح شده ؟

شاهرخ عزيز ! " من باخته ام " اصلاً مناسب نيست ، باور كن " من باخته ام " تمام ماجرا نيست ، چيزي كه الان تو تا دسته فرو مي شوي در آن زماني شكلي از انگور بود زماني بلندي هاي ماكچو پيكچو زماني ابرهايي كه زياد مي دانستند پراكنده مي دانستند " عزيزم من فقط از تو مي خوام پشت پلكهام نفس بكشي باز هم " ابر دوستت دارم بود ابر : دنيا به آنجايمان هم نيست ابر: روزي روزگاري ما دوتا و ..... حالا متاسفم كه هست متاسفم !

الان كه دارم اينها را مي نويسم در كپل هاي يك زنم و تا كازابلانكا راهي نيست دارد خودش را مي كُشد آنا باشد اما من دوست دارم يك جنده باشد چون الان به يك جنده بيشتر نياز دارم و كمي زمين سفت

آندرياس كراگلر

Wednesday, April 25, 2007

نامه ها

برتولت برشت ِ‌عزيز ، متوجه شدم كه متاسفانه نمي توانم نقش كراگلر را بازي كنم از اينكه وقت تان را تلف كردم عذرخواهي مي كنم .

شاگردتان

شاه رخ

هميشه همين جوريه كراگلر عزيز ؛ وقتي بر مي گردي مي بيني اتفاقي كه نبايد افتاده ؛‌ مي دونم اين چهار سال تو يا داشتي مي جنگيدي يا به آنا فكر مي كردي ، آنا هم اينجا يا به تو فكر مي كرد يا تو رختخواب پيش من بود ؛ حتا باور كن وقت هايي هم بود كه مي فهميدم آنا اصلا ً‌من را نمي بيند دارد بغل باز مي كند براي كسي ديگر مي دانستم تويي ، چي بايد مي گفتم ؟‌چيكار مي كردم ؟ نه مي دونستيم زنده اي نه مي دونستيم مردي ، نمي دونستيم بايد تا كي منتظر بمونيم كه برگردي .

كراگلر عزيز ! چهار سال زمان كمي نيست ،‌ حالا كه برگشتي معلومه كه به عشق آنا بر گشتي مي تونستي همونجا توي كازابلانكا بموني ، اونجا ديگه يه سرباز ساده نبودي درجه داري بودي كه مي تونستي شبا تو كافه ها عرق مجاني بخوري ، با حشري ترين دختراي اونجا بخوابي مي تونستي يه زندگي درست درمون برا خودت راه بندازي ، اما تو اين چهار سال فقط به آنا فكر كردي و آنا حالا يه بچه تو شكمشه كه بايد هر جور شده وقتي به دنيا بياد كه شيش هف ماه از عروسي ما گذشته باشه .

آنا تو رو دوس داره ؛ من هم .

هم بازي تو

شاه رخ

Wednesday, April 18, 2007

برشت / بازن / ونه گات

نمي تونم قبول كنم برشت نمايشنامه ي بعل رو سال 1922 نوشته و اجرا كرده باشه ،‌ چطور امكان داره شخصيت پست مدرن ِ‌بعل محصول 1922 باشه ؟ ( استفهام ايجابي انكاري ديده بودين تا حالا ؟! ) ؛ درست كه تئاتر قدمت طولاني داره و هنر نوپايي نيست ولي آخه 1922 ؟

پ . ن 1 :‌ امروز تولد آندره بازن هست ؛ بخش مهمي از اندك نگاهي كه نسبت به سينما پيدا كرده ام را مديون بازن هستم ؛ فرانسوا تروفو راجع بهش ميگه – نقل به مضمون – كه صدها سال بعد كه از سينما فقط اسمي در كتاب هاي تاريخ مانده ،‌آيندگان براي اين كه بفهمند سينما چه بوده چه راهي غير از خواندن مقالات بازن راجع به سينما و فيلم ها دارند ؟

نقد فيلم هايي كه بازن نوشته متن هاي مستقلي هستند كه مي توان به خودي خود آنها راخواند و از آن ها لذت برد حتا اگر فيلمي كه بازن راجع به آن نوشته را نديده باشيد ؛‌نمونه هايي ازين نقدها در " سينما چيست / آندره بازن / محمد شهبا / انتشارات هرمس " هست .

پ . ن 2 : ‌با چند روز تاخير متوجه شدم كه كرت ونه گات درگذشته ؛ با گالاپاگوس ش زندگي كرده بوديم – هم من هم سيا – اميدوارم خدا جايگزين مناسبي براش پيدا كنه ؛

Tuesday, April 17, 2007

زندگي خصوصي شرلوك هلمز / بيلي وايلدر ، آي . اي . ال . دايموند / بابك تبرايي / انتشارات نيلا / 1800 تومان

خراب ِ‌آن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .

مهم نيست شخصيت پردازي وايلدر چقدر قويه – در واقع مي شه گفت شاهكار - براي من اون زير دريايي مهم نيس ، مهم نيس دكتر واتسون چقدر از قضيه رو متوجه شده ، حتا تيرباران شدن ِ‌ ايلزه فون هوفمان استال يا همون گابريل والادون هم به خودي خودش مهم نيس ،‌ برام مهم نيس كه هلمز نتونسته اين پرونده رو خودش به تنهايي كشف كنه ،‌ مهم نيس پيش مايكرافت چه حسي بهش دست مي ده ،‌ حسي نسبت به مادام پتروا ، نيكلاي روگوژ‍ين ،‌خانم هادسن ،‌ملكه ويكتوريا ، گوركن يا اون عجوزه ندارم فقط خراب ِ‌آن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .

اين روز ها بيشتر از هر وقتي با سيگار كشيدن ام حال مي كنم ، اين روز ها اين قوطي كبريت تنها جاييه كه مي شه بهش پناه برد . اين روز ها احساس كسي رو دارم كه توي يك جاده ي فرعي ،‌خارج شهر ،‌ نصف شب ،‌ يكي رو زير گرفته و در رفته ؛ كشتمش ؟‌ شايد نمرده باشه ؛ شايد اگه همين الان دور بزنم برسونمش جايي نميره ؛ شايد دو دقيقه ديگه دير شده باشه ، چقدر شبيه سين بود ؛ اين روز ها كه ساعت هاي زيادي را با يك كبريت سر مي كنم عجيب خراب ِ‌آن وقتي هستم كه هلمز كيف را روي ميز تحرير مي گذارد ، بازش مي كند و يك شيشه كوكايين از آن بيرون مي آورد . واتسون با دلسوزي او را تماشا مي كند كه با كوكايين به اتاق خواب اش مي رود و در را پشت سر خود مي بندد .

مرتبط با اين پست در روسپيگري :‌

غرامت مضاعف

تعطيلي از دست رفته

Sunday, April 15, 2007

خود درگیری 2

من روضه خوانم.در مجالس ختم مرثیه میخوانم برای کسانی که وابستگی و بستگی به من ندارند.سیاه میپوشم بدون آنکه کسی را از دست داده باشم .پول میگیرم تا از خوبی مرده های مردم بگویم بدون اینکه متوفی را حتی دیده باشم.از بچگی عشقم ماه محرم بود.همان جا کارم را شروع کردم.توی هیئت محل نوحه میخواندم لذت میبردم از اینکه صدها نفر هماهنگ با صدای من سینه میزدند.روضه خواندن را چند سال بعد شروع کردم کار سخت تری است ولی لذت خودش را دارد.

صدایم خوب است البته نه آنقدر خوب که مثلن خواننده شوم.هنر من درحالت دادن به صدایم است.اشعار را طوری با سوز و گداز میخوانم که تازه عروس را به گریه میاندازد.

صاحب عزا هر چقدر پول بدهد همانقدر هم مایه میگذارم.این یکی خیلی مرده اش را تحویل گرفته.یک سری سر خاک یک سری مسجد و خالا هم خانه.کمی کم آورده ام ولی به هر حال مردم اینجا میآیند و میروند و هیچ چیز برایشان تکراری نیست.آرام وسنگین مینشینند و با دست روی چشمشان را میگیرند.فاتحه ای میخوانند و میروند.بعد صاحب عزا اسم هر کدام را خواست به من میگوید و من هم ازشان تشکر میکنم.یک جور احترام پر و پیمان.

بوی گلاب و طعم حلوا را بیش از هر چیز دیگری شنیده و چشیده ام.ولی خرمایی را که روی آن پودر نارگیل پاشیده باشند را ترجیح میدهم.

"یه چیزی هم بگم از زبان بچه های اون مرحوم..."این را که میگویم دلم میلرزد.یاد بچه های خودم میافتم.نکند من به این زودی ها بمیرم.من هنوز جوانم یعنی وقت مردنم نیست.کلی کار نیمه کاره دارم.باید برای دخترم شوهر پیدا کنم کسی که دسنش به دهنش برسد.باجناقم را که تصور میکنم روی جنازه ی من تظاهر به گریه میکند حالم بد میشود.بی پدر توی ک...نش عروسیه بعد الکی ...این حرفها شگون ندارد بیخیال.

کار و بار بد نیست گاهی آنقدر خوب میشود که ناهار وشام چند روزم میشود پلو خورش مجلس ختم.هر وقت ببینم که ملت گریه شان نمیگیرد دست به دامان چند تا از ائمه میشوم.ذکر واقعه عاشورا و بعد شفاعت خواستن ار این امام و آن امام.ملت با حضرت عباس بیشتر حال میکنند.بعد هم روز جزا و مردن خودشان را یادشان میآورم.

گورپدر هر کسی که گریه نکند:"رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات"

پی نوشت:چند روز پیش توی مجلس ختم یکی از همسایه ها شرکت کردم.تجربه ی اولم بود.به هر حال این پست از اونجا آب میخوره!

با همین عنوان:خود درگیری

Friday, April 13, 2007

نه انشاء صورت انساني نه اطفاء شهوت حيواني ، فلسفه ي خلقت زينت چيز ديگري ست .

مخصوصا ً‌جسارتي كه در حرف هاي زينت هست ،‌ سخت كوشي اش ، تحملي كه اين همه سال كرد ، انسانيتي كه در رفتار هاش بوده – و هست هنوز لابد – اگر نگوييم درس آموز كه غبطه برانگيز است – وقتي مي گويم غبطه برانگيز شما بخوانيد اعصاب خورد كن بخوانيد بغض آلود و ازين جور چيزها - .

و البته آدم بيشتر غصه اش مي گيرد وقتي آن سطر ِ‌پاياني كتاب را مي خواند كه زينت در دور دومِ ‌انتخابات شوراهاي شهر و روستا رد صلاحيت شد .

توصيه مي كنم حتما ً اين كتاب را بخوانيد ، درست كه از نظر ادبي ارزش ِ‌چنداني ندارد اما حرف براي گفتن زياد دارد و تصويري كه از زينت و شرايط زندگي او – بخوانيد شرايط زندگي ما - ارائه مي كند تكان دهنده است ؛ - وقتي مي گويم تكان دهنده شما بخوانيد اعصاب خورد كن بخوانيد بغض آلود و ازين جور چيزها -

در گرگ و ميش راه ( خاطرات زينت دريايي ) / ابراهيم مختاري

نشر چشمه

1500 تومان

ديروز و پريروز داشتم خاطرات زينت دريايي را مي خواندم ، اوايل فكر كردم اين ها كه خواندن ندارد من كه مشابه اين را و حتا ازين بدتر را كه با چشم هاي ‌خودم ديده ام ، عادت ندارم كتابي را نيمه كاره رها كنم ادامه دادم ديدم نه ، صحبت فقط از رسم و رسومات احمقانه نيست ، صحبت از آدم هايي است كه همديگر را دوست دارند و نادان اند و تركيب ِ‌دوست داشتن و ناداني مي شود يك تراژدي ِ‌وحشتناك .

Tuesday, April 10, 2007

پايان ِ ديگري

چند روز پيش واو رو ديدم ؛‌ سلام ؛ سال نو مبارك ؛‌ خوبي ؟ چه خبر ؟ خيلي وقته همديگه رو نديديما و ازين حرفا ؛‌ پرسيدم زن نگرفتي ؟ گفت مگه ميم بهت نگفته ؟ پارسال عقد كردم ؛‌ گفتم مباركه پس بالاخره اون همه كادو براش مي خريدي بيخودي نبود بالاخره اون كادو ها كار خودشو كرد ؛ گفت اونو بي خيال شدم البته سير باهاش سكس كردم و ولش كردم ؛ حالم بد شد ؛ گفتم عذاب وجدان نداري ؟ فكر نمي كني اون چه جوري شوهر كنه ؟ گفت واسه جنده شوهر زياده ؛‌حالم بدتر شد .

. . .

به دليل پيش گيري از پاره اي سوئ تفاهمات قسمت هاي مربوط به خانم لام حذف شد

. . .

به سيا گفتم فرض كن من با سين سكس كردم اون وقت مي تونم به همين راحتي تصميم بگيرم ؟ سيا گفت نه ؛ گفتم ببين فرقي نمي كنه وقتي توي فضاي كوچيكي مثل اينجا من با سين رابطه ي دوستانه دارم از نظر بقيه ديگه باكره نيس ؛‌ اينجا وقتي كسي زن مي گيره دوس داره خودش اولين و آخرين كسي باشه كه از زيبايي ش لذت مي بره ،‌ از نظر بقيه سين باكره نيس و من اونو از بكارت درآوردم .

به الف گفتم دوره ي ليلي و مجنون خيلي وقته گذشته اگه كسي شيش سال پيش اومده خواستگاري هنوز پيگيره يعني اينكه يا توي اين شيش سال اتفاقايي افتاده و من نمي دونم يا مجنون دوباره زنده شده .

به ح گفتم تو غلط مي كني اينجوري حرف مي زني فكر كردي من سربازتم كه اينجوري حرف مي زني گفت حواست باشه كجا داري حرف مي زني اينجا يه مكان نظاميه گفتم نظاميه به جهنم كه نظاميه گفت داري تند مي ري گفتم مي خوام ببينم كيه كه مي خواد جلومو بگبره ؛ ر ميگه تو كه اينجوري نبودي چت شده ؟‌ چرا مي پري به همه ؟ مي دوني اين اگه بخواد پدرمونو در مياره ،‌ به ر گفتم اينو بخور بابا

Monday, April 9, 2007

امضا براي ابدالي

سلام از وقتي خودمان راکلمه كرده ايم و راه افتاده ايم توي خيابانها ،‌ از وقتي شط شده ايم خط شده ايم به خط بزنيم ،‌ بي جهت شده ايم ،‌ چرا صداي مان نباشد؟ چرا از ما عكسي نه ؟ من علی ابدالی را خيلي كم مي بينم ،‌ نه اينكه كم ببينما ، نه ،‌ فاصله ي بين من و او بعيد است ؛‌ يعني بين من و ابدالي فاصله خيلي بعيد است ولي مي توانم دست هام را دراز كنم گونه هايش را لمس كنم ؛ يعني دست او از دست من كلمه مي خواهد ؟ يعني او اولين است ؟ صدايش را دارد ؟ عكس اش را چي ؟ الان من به چي لينك بدهم ؟ به گربه مثلا ً ؟ يا دزد ؟ يا به قسمت دوم ابرهه كلاس دوم دبستان ؟ يا توي همان خطوط كج و معوج كه برسيم به آب بابا داد بمانيم ؟ يعني ارتش راه بياندازيم ؟ راستي ارتش سري يادتان هست ؟ راست اش من هيچ وقت از رايش سوم نترسيدم چون هيچ وقت همدوره ي رايش سوم نبودم ،‌ آدم تا همدوره ي چيزي نباشد مگر مي ترسد ؟ بگذار كلمه بگذاريم دهان ابابيل ؟ ابرهه اين همه مدت از ما باشد ؛ يعني فيل مي تواند اين را بكشد ؟ اما مورچه كه كشتن ندارد اصلا بيا پشه بشيم بريم تو دماغ نمرود ؛‌ اصلا چرا شلوار از پاي چند نفر نكشيم ؟ الان كه دارم با كيبورد عشق مي كنم با كيبورد حال ميكنم با كي برد مي كنم ؟ احساس مي كنم بعضي دهنا بايد سرويس بعضي دستا بايد برن پيش باباشون ؛ يه قسمتايي هست ؟! پيش ننه شون ؛‌ مي دوني من وقتي راه مي افتم كلمه كيه ؟ مي دوني علي ابدالي دو كلمه س علي + ابدالي شايد هم سه كلمه ، شايد هم بيشتر چون اين وسط ايلام هست ،‌بلوط هست و كوه هايي كه ريختن اطراف ما و با مشت بزنن دهن هر كي دندون ؟‌هه هه هه استخون كيه ؟ دنده كيلويي چند ؟ هي با توام يارو گشنه ته ؟‌تشنه ته ؟ ميبينی شاملو با كلمه ها آب مي خوره ! گفته بودم كه علي ابدالي دو كلمه س ؟ علي + ابدالي بعد پاي الخ مياد وسط ؟ من الان دارم في البداهه يه چيزايي مي گم و به جون مادرم يكي ديگه داره في البداهه يه چيزاي ديگه مي نويسه اين وسط علي ابدالي كجاس خدامي دونه دارم مي گردم دنبالش بهش لينك بدم كجاس ؟ چرا پشت سر من نوشته 10 درصد تخفيف براي اعضا و دانلود و اينا هم هست راستي دنبال يه متصدي خانم هم مي گردنه ي باتوام خوشكله ؛ چرا من بايد توي اين سطر ها بميرم كه يارو بياد بگه اين قسمت اش آره اين قسمت اش نه بعد اينجاشو دسن كنه بگه خوبه ماماانيه ؟‌علي كجايي ؟ از شوخي گذشته الان هر چي فكر مي كنم يادم نيس قبل از علي كسي شعر ديجيتال گفته باشه حالا اين كه به ديجيتال باور دارم يا نه بماند

Thursday, April 5, 2007

غروب خورشيدها: قصه ي يك بالرين ويك دلقك

1-"...وقتي ميگويم اشك ريختند اغراق نميكنم.چراغها كه روشن شد ،چهارصد كارگردان و فيلمنامه نويس و منتقد را ديديم كه سرشار از هيجان بودند با چشماني به سرخي گوجه فرنگي.تنها يك واژه ميتواند تاثير اين فيلم را توصيف كند ونخست بايد آن را به معناي كلاسيكش اعاده كنيم و آن واژه عالي است"

2-دنياي تماشاچي ها از دنيا دلقك ها جداست.خسته از جديت بيرحمانه ي دنيايشان روي صندلي ها مينشينند و منتظرند تا دلقك سهمي از خنده را به آنها عرضه كند.آنها چيزي را طلب ميكنند كه پولش را پرداخته اند.گيريم كه ساعتها با حرفها و اداهاي دلقك بخنندد.-- دلقك بايد بخنداند وگرنه بيرحمانه كنار گذاشته ميشود.--اشكهايي كه از خنديدن زياد ريخته اند را كه پاك كنند همه چيز تمام ميشود.آرام سالن را ترك ميكنند و باز به دل جديت زندگيهاشان باز ميگردند. اما دلقك، عاشق خنداندن است.بي توجه به جنس تماشاچيها تمام سعيش،دلخوشيش خنداندن است.او زير نور پروژكتور تمام انرژيش را ميگذارد تا بخنداند.مرگش فرا ميرسد اگر تماشاچيها ناراحت سالن را ترك كنند.

3- چاپلين با آن كلاه و عصا و سبيل مشهورش بي شك يكي از اسطوره هاي تاريخ سينما است.اما فيلم لايم لايت آخرين فيلم او بر خلاف فيلم هاي ديگرش يك درام تلخ و غم انگيز است.ديدن او با موهاي سفيد،بدون سبيل مشهورش فضايي متفاوت با ديگر آثارش را خلق ميكند.قصه ي تلخ وداع او با دنياي كمدي.او دلقك پيري را به تصوير ميكشد كه به اتفاق، جان بالرين جواني را نجات ميدهد و مانع خودكشي او ميشود.او روح طراوت و اميد به زندگي را در دل دخترك زنده ميكند و عشقي ژرف را در او به وجود ميآورد.فيلم سرشار از لحظه هاي زيبا و به ياد ماندني است.چاپلين با نبوغ سرشار خود گذشته اش را واكاوي ميكند.اما سعي نميكند قصه را شخصي كند.اين داستان غمنامه همه ي دلقك ها است.در همين راستا وقتي كه دلقك را ديگر بار بر روي صحنه ميبينيم با فرم هوشمندانه ي گريمي كه به كار رفته، چارلي را به هيچ وجه تداعي نميكند.

4-فيلم با وجود تاثرانگيز بودنش پر است از صحنه هاي كمدي.شخصن با بسياري از صحنه هاي آن ريسه رفتم و از خنده اشك ريختم!خصوصن فينال فيلم كه چارلي و باستر كيتون ديگر اسطوره ي دنياي كمدي رو صحنه غوغايي به پا ميكنند.اين دو در هيئت دو نوازنده ي خرفت مدام خرابكاري ميكنند.و درنهايت وقتي كه دلقك پير روي همان سن جان ميدهد اشك هاي خنده و گريه در هم ميآميزند و پايان تلخ رقم ميخورد.

5-"آن شب در حين تماشاي مرگ چاپلين در حضور خود او بوديم.و از آن رو با تمام احساسمان ميگريستيم.چرا كه ميدانستيم او حي و حاضر است.وقتي چراغها روشن شد و باز موهاي تقره فام و لبخند پراحساس و چشمان آبي اش را ديديم احساس حق شناسي قلبمان را فشرد و اشكهايمان را شدت بخشيد.واقعن چاپلين آنجا بود..."

پي نوشت:بندهاي اول و پنجم نوشته ي آندره بازن منتقد بزرگ سينماست.ازاين كتاب:سينماچيست؟/آندره بازن/ترجمه:محمد شهبا/انتشارات هرمس.

Tuesday, April 3, 2007

گزينه ي صحيح را انتخاب كنيد

الف : اعتياد

ب : بيماري لاعلاج

ج : جنون

د :‌هر سه مورد