Tuesday, March 31, 2009

یا شکنجه می کنیم یا شکنجه می شویم ما آدمیم

مثلا می تونیم بریم پیش همون ف.ا.ح.ش.ه خانم و باسینی رو مجبورش کنیم وقتی ما داریم اون کارو می کنیم نامه هایی که مادرش براش نوشته رو بخونه.

آخرین رمانی که پارسال خواندم و الان می خواهم معرفی بکنم یک رمان خیلی عالی بود از نویسنده ای نسبتا مهجور؛ آشفتگی های ترلس جوان نوشته ی روبرت موزیل روایت نوجوانانی است که در یک مدرسه ی شبانه روزی درس می خوانند که به قصد پرورش افرادی تاسیس شده است که قرار است در آینده پست های وزارتی و و صدارتی را به عهده بگیرند؛ در این بین موقعیتی پیش میاید که راه برای سوء استفاده ی سه نفر از دانش آموزان – من جمله ترلس – از یک دانش آموز دیگر فراهم می شود و اتفاقاتی می افتد که نشان از ایده ای خطرناک دارد؛ ایده ی اینکه ما انسان ها خشونتی نامتناهی در وجودمان داریم که کافی است فرصت ظهور و بروز پیدا کند آن وقت است که روی هر چه دیو و دد را سفید می کنیم.

روایت تلخ و بدبینانه و وحشتناکی است و من دوست ندارم بگویم واقع گرایانه؛ بی تعارف از این واقعیت و از خودم و از دیگران می ترسم.

اکیدا توصیه می کنم خواندن این رمان را از دست ندهید:

آشفتگی های ترلس جوان / روبرت موزیل؛ ترجمه ی محمود حدادی.

تهران: نشر بازتاب نگار، 1381

194 صفحه. – 14000 ریال

دیشب خواب دیدم با هم توی همون کافه ای بودیم که تابستون می رفتیم، با این تفاوت که دو طبقه بود و ما طبقه ی دوم بودیم، تنمون کف آلود بود و کارای بی تربیتی می کردیم روی تختی که مارهای وحشتناکی داشت مارهای بزرگ و ترسناک.

Monday, March 30, 2009

"بعضیا خطر رو در رابطه شون با بعضی افراد حس می کنن، من نه "

مایکل اوهارا (اورسن ولز) با السا بنیستر (ریتا هیورث) آشنا میشه، قهرمان بازی در میاره و کمی هم جنتلمن بازی، کمی جلوتر از طریق السا توی کشتی شوهرش ، آرتور بنیستر کار می کنه و کاملا قابل پیش بینیه که از همدیگه خوششون بیاد و این وسط آرتور یه مشاور حقوقی داره به اسم جورج گریزبی که البته به نظر میاد فقط استخدامش کرده که زنشو بپاد با کس دیگه ای نباشه؛

جورج گریزبی از رابطه ی پنهان مایکل و السا خبر داره، جورج ادعا می کنه ازین وضعیت خسته س و یه نقشه می کشه که مایکل اونو – خود جورجو – بکشه البته صوری تا اون بتونه با یه اسم و رسم جدید یه جای دیگه زندگی کنه، و البته در ازای این کار پولی هم دریافت کنه، مایکل همونجور که اول فیلم گفته بود خطر رو حس نمی کنه و قبول می کنه، جورج راستی راستی کشته میشه و مایکل میفته زندان؛

فک می کنین چه اتفاقی افتاده؟ خب باید فیلمو ببینین!

واقعا من وقتی فهمیدم قضیه از اول چی بوده نه شوکه شدم نه ذوق زده؛ شاید من یه چیزیم میشه؛ نمی دونم؛ شایدم باید دوباره همون حرفایی که درباره ی نشانی از شر زدم اینجام بزنم.

در هر صورت فیلمیه که به همون دلایل نشانی از شر باید دید.

The Lady from Shanghai

محصول 1947 آمریکا، کمپانی Colombia Pictures Corporation

نویسندگان: شروود کینگ، اورسن ولز

کارگردان: اورسن ولز

با بازی: ریتا هیورث، اورسن ولز، اورت اسلون، گلن آندرس

موسیقی: هاینز روئم هلد

مدیر فیلمبرداری: جونیور چارلز لاوتون

87 دقیقه / سیاه و سفید

تگلاینایی که برای فیلم انتخاب شده هم شاید کمک کنه به برداشت تون ازفیلماگه ندیده باشین:

One who keeps his nature keeps his original nature in the end.

I told you... you know nothing about wickedness

Do all rich women play games like this?

The Story of a Reckless Woman!

درباره ی اینکه سال 87 چجور سالی بود ننوشتم و قصد هم ندارم بنویسم فقط اینو می خوام بگم که بیشتر شباشو توی خونه با مادر و خواهر برادرم بودم، چند شبشو توی یه هتل بین المللی خوابیدم و چند شبشو زیر چادر توی کوه، چند شب هم توی بیمارستانی توی تهران و البته شب های نسبتا زیادی هم توی اتوبوس.

این فیلم بانویی از شانگهای هم از پارسال مونده بود که دیده بودمش وفرصت نکرده بودم درباره ش بنویسم. می بینین که هنوز 87 رو تحویل ندادم!

حتما یادتونه که سال اولی که دولت نهم سر کار اومد در راستای اینکه باید به صورت آزمون و خطا همه چی رو تجربه می کرد و نه تجربیات دولت های پیشین نه تجربیات دولت های دیگه به هیچ دردش نمی خورد ساعت رو نه اول فروردین نه سی و یک شهریور عقب جلو نکرد و این رو در راستای خدمت رسانی به خلق خدا می دونست! البته که نمی شه در برابر واقعیت خیلی مقاومت کرد و مجبور شد بالاخره کوتاه بیاد، حالا حکایت سرمربی شدن علی دایی و اصرار بر موندنش و برکنار کردنش همینه؛ وقتی اون همه کارشکنی کردن که گزینه های کمیته ی انتقالی سرمربی نشن و حتا گزینههای وطنی مناسب تر هم انتخاب نشدن و به قول سیا با همون سازوکاری که احمدی نژاد رییس جمهور شد دایی سرمربی تیم ملی، خب آخرشم باید اینجوری بشه که بترسیو بلرزیم که جام جهانی می ریم یا نه!

مصبتو شکر

Sunday, March 29, 2009

In Heaven Everything Is Fine.

البته هنوز که یک هشته بیشتر ازش نگذشته ولی از همون روز اول سال باید حدس می زدم با چجور سالی طرفم! از همون روز اولی که خندون خندون چادرو رفتم به سمت سربالایی ماشینو از دایی اینا بگیرم برم از توی شهر سیگار بگیرم برگردم و هزار متر از چادر دور نشده بودم حسین و زن و بچه ش رو دیدم نشسته بودن پای یک درخت و چند دقیقه بعد سرمو گذاشته بودم روی داشبورد و اونقد زار زدم که طاقت صمد تاق شد و مسیر برگشت با چه حالی اومدم خدا می دونه.

امسال روز اول سال رو با گریه های شدید شروع کردم خدا تا آخرش به خیر کنه

خیلی از احساس هایی که به آدم دست می ده، اگر آدم قوی باشه، می تونه کنترلشون کنه و حتا راه های مناسبی برای تغییرشون پیدا کنه، مثلا حس دلتنگی، بیقراری، دربدری، . . . . منظورم این نیس که همیشه می شه به راحتی اینا رو تصحیح کرد، نه؛ بعضیاشون باید کلی شرایط دست به دست هم بده که بشه ذره ای جابجاشون کرد؛ اما یه حسی هس که به نظرم لاعلاجه، فک می کنم هیچ رقمی خوب نشه مگه با مرگ آدم اونم عذاب وجدانه؛

نمی دونم چرا توی نقدایی که بر فیلم کله پاک کن لینچ خوندم هیچ کدوم به این موضوع اشاره ای نکرده بودن، فقط من و صمد – همونی که توی مسیر برگشت کلی بهم دلداری داد – متفق القول بودیم که کله پاک کن تجسد حس عذاب وجدان آدمه؛

حرفای زیادی برای گفتن هست، اوضاع زندگی م اما به شدت نابسامان تر ازین حرفاس همین چند خط رو هم که نوشتم کلی به خودم حال دادم.

Eraserhead (کله پاک کن)

محصول 1977 آمریکا، کمپانیAmerican film institute (AFI)

موسیقی،تدوین، نویسنده و کارگردان: دیوید لینچ

فیلمبرداری: هربرت کاردول، فردریک المز

با بازی: جک نانسی(هنری اسپنسر)، شارلوت استیوارت(مری)، الن جوزف(پدر مری)، جین بیتس(مادر مری)، جوریت رابرتس(زن خوشکل)، جک فیسک(مرد سیاره ی دیگر)، جین لنج(مادربزرگ)

89 دقیقه / سیاه و سفید

(در حق این فیلم بد کردم، جا برای حرف زدن خیلی داشت حتا یادم رفت بگم از بهترینای لینچه)

Saturday, March 28, 2009

زن ها، شغال ها، خونریزی

الف: چیزی بدهکار آفتاب نیست

سیا گفت از چادر برو بیرون ده قدم به سمت آتیش برو بعد برگرد آسمونو نیگا کن ببین چی می بینی؛ خیره کننده بود؛ واژه ی ستاره باران متعین شده بود؛ هیچ وقت آسمون شب رو به این زیبایی ندیده بودم.

ب:

یه فیلم دیگه که از پارسال مونده و هنو فرصت نشده معرفی ش کنم فیلم RAN از کوروساواس.

یک فیلم فاخر، خیره کننده و استثنایی.

قبل از اینکه درباره ی خود فیلم بنویسم می خوام حسی که از دیدن فیلم بهم دس داده رو بگم؛

گلستان سعدی رو سوای وقتایی که تیکه پاره ازش خوندم یه دور هم کامل از اول تا آخر خوندم – پاییز 80 – قابوس نامه رو در حد چند پاراگراف ازش خوندم؛ اگرچه ارادت شعری م بین کلاسیکای خودمون به مولانا و خیام بیشتر از سعدی و حافظه اما حساب حافظ یه حساب جداس؛ اینا رو مثال می زنم که بگم در مواجهه با یک اثر فاخر یک حس فاخر بهم دست می ده که جنسش تکه؛

همین حس از دیدن RAN بهم دست داد؛ دیالوگای پرمغز، شخصیت های جاافتاده، طراحی صحنه و لباس عالی – اسکار طراحی لباس کمترین جایزه ایه که گرفته – همه و همه در کنار دو تا لذت اصلی فیلم، این اثر رو تبدیل به بک اثر ماندگار توی ذهنم کرده؛

یکی وقتی پسر کوچیک تر خانواده اخلاق سنتی حاکم رو وقتی از زبون پدر بیان میشه و اون مثال معروف شکستن چوب ها و نتیجه ی کلاسیک ش – اگر با هم اتحاد داشته باشید شکست ناپذیرید – به نقد می کشه و به پدر میگه تو ما رو توی خون و خونریزی بزرگ کردی، از وقتی چشم بار کردیم لشکر کشیدیم و فتح کردیم حالا انتظار داری از هم حمایت کنیم و خیانت نکنیم ؟

یکی هم جاهای مختلفی که زنان رو فتنه های بی چون وچرایی نشون می ده و در یک صحنه ی معرکه اونا رو شغال هایی معرفی می کنه که مدام دارن نقشه های پلید می کشن و من با این نگاه خیلی حال می کنم.

در هر صورت فیلم فاخر و مهمیه که حتما باید دید.

RAN

محصول 1985 ژاپن، فرانسه

کارگردانی و تدوین: آکیرا کوروساوا

نویسندگان: آکیرا کوروساوا – هیدئو اگانی بر اساس نمایشنامه ی شاه لیر اثر ویلیام شکسپیر

بازیگران: تاتسویا ناکادایی (هیده تورا ایچیمونجی)، آکیرا ترائو (تارو)، جینپاچی نزو(جیرو)، دایسوکه ریو (سابورو)

رنگی / 160 دقیقه

ج: در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

اوضاع انتخابات داره به سمت و سوهای خوبی می ره، کروبی توی جمع نمایندگان مجلس گفته تا دقایق آخر کارای تبلیغی مون رو انجام می دیم بعد می شینیم با آقای موسوی هرکدوم مون استقبال بیشتری ازش شده بود کاندید بشه؛ از اون طرف احتمال شرکت نکردن احمدی نژاد به دلیل هزینه های بسیار بالایی که برای نظام داشته بیشتر شده، به نظر میاد نهایتا رقابت بین موسوی، قالیباف و ولایتی – کاندید احتمالی اصولگرایان – باشه که این حالت حالت خوبیه.

تنها نکته ای که لازمه اینجا بگم اینه که اصولگرایان به شدت دارن کار تبلیغی می کنن که موسوی رو از چشم اصلاح طلبا بندازن و مناسفانه خیلیا گول این تبلیغات رو خورده ن؛ یادمون باشه که موسوی حتا اگر اصلاح طلب نباشه گزینه ی مناسبیه به دو دلیل: اول کم شدن تنش های بین المللی و کمرنگ شدن سیاست هایی که منجر به ایجاد تنش های جدی – جنگ، تمدید تحریم ها و . . . - خواهد شد.

دوم بهتر شدن فضای فرهنگی، اگر چه امیدوار نیستم به صورت ایده آل اتفاق بیفته اما همین که ازین خفقان فرهنگی دربیایم خودش کلیه.

Thursday, March 26, 2009

نوروزنوشت

اینکه الان میخواهم تبریک سال نو را رسما خدمتتان تقدیم کنم دلیل دارد و دلیلش را شاه رخ اشاره کرد در پست قبل.این چند روز با دوستان کوه بودیم.چادر زدیم و آتش روشن کردیم.جای شما البته خالی بود. نشد عکس بگیریم چون دوربین یادمان رفته بود وگرنه کلی منظره بود که دیدنش را با شما تقسیم کنیم.شگفت آورترینش برای من آسمان بود که انگار نه انگار بیست و چند سال است دارم زیر سقفش زندگی میکنم.حیرت انگیز بود.آسمان آنجا میلیاردها ستاره داشت.

این یک هفته اصطلاحاتی بین مان رایج شد که جز خودمان کسی به منظورشان پی نمیبرد.حالا که به شهر برگشته ایم ازشان استفاده نمیکنیم.لابد تاثیر کوه بوده.دلمان نمیآمد بخوابیم و میگفتیم و میخندیم.به چیزهایی که بعید میدانم بشری به آنها خندیده باشد.حرف کم نمی آوردیم از لاکان و هایدگر به هم میبافتیم تا جفر و علوم غیبه.گاهی هم نوبتی داستایوفسکی میخواندیم.خوش گذشت به هر حال.

اما امسال به شکل کاملا متفاوتی شروع شد.سال عجیبی است. حس خاصی نسبت به آن دارم.سال پر حادثه ایست .چه برای خودم و چه برای ایران.خودم هرجوری شده از این حوادث جان به در خواهم برد.برای ایران میترسم.

امیدوارم سالی که با شادی شروع شده با شادی ادامه پیدا کند و با شادی تمام شود.شادی برای شما و ایران.سال نو مبارک،صد سال به از این سالها.

Tuesday, March 24, 2009

من هنوز 87 رو تحویل ندادم !

الف:

کوه نشینی بی بدیل در کوهستان

سال خوبی برای خودم و همه ی کسانی که دوست دارم آرزو می کنم

شاید بعدا در باره ی این شش روزی که توی دل طبیعت بودیم و انگار شش دقیقه بیشتر نبود نوشتم فعلا می خوام یه مطلبی رو که پارسال نوشتم و فرصت نشد آپ کنم بنویسم .

ب:

دریغا عمر که بر باد شد

نمی دونم توی زبون فارسی چی بهش میگن این حالتی که بعضیا کابوس می بینن و داد می زنن و از صدای داد و بیداد خودشون بیدار می شن

ما بهش میگیم شاوه

فک کردم دیگه خوب شدم، چند وقتی بود اینجوری نشده بودم.

از صدای خودم که بیدار شدم اعصابم خورد بود گریه م هم میومد

نه داد کشیدم نه گریه کردم دوباره دراز کشیدم روی فرش و پتو رو کشیدم روی سرم کمی انگشت شست پای راستم درد می کرد.

توصیف کردن رفتار مادر کار سختیه؛ نه؛ هیچی نمی تونم درباره ش بگم، اون حس احترام و اون قداست کلمه ی مادر و . . . نمی ذاره حتا اینجا کمی خودمو خالی کنم. امروز – راستش همین چند دقیقه پیش – با ریموت تلویزیون انقد زدم توی کله ی خودم که ساکت شد و دیگه هیچی نگفت؛ به خدا بعضی وقتا دیگه هیچ راهی نمی مونه، باید بشینم توی چشاش نگا کنم و خودمو بزنم بلکم کمی آروم شم.

ناخن شست پای راستم از انگشتم آویزونه، همینجوریشم مث مشنگا را می رفتم با این ناخن و با این شست پا دیگه هیچی.

ج:

کتابی که پارسال خوندم و فرصت نشد در باره ش بنویسم مجموعه ی سه تا داستان کوتاه بود از احمد غلامی داستان "کفش های شیطان را نپوش" که اسمش رو هم گذاشته روی کتاب به نظرم بسیار ضعیف و چرت اومد. داستان آخر کمی قابل تحمل بود فقط .

اینم که میگم سه تا داستان کوتاه، روی هم رفته صد و سی و یه صفحه س؛ میگم که بدونین با چه جور داستان کوتاهی مواجهین .

در هر صورت برای اینکه بفهمین چرا ارزش خوندن نداره باید بخونینش تازه این جوری به صنعت نشر این مملکت هم کمک می شه اینه که این کتاب رو بخونین :

کفش های شیطان را نپوش / احمد غلامی . تهران: نشرچشمه، 1382

چاپ دوم 1384

131 صفحه / 1000 تومان

Tuesday, March 17, 2009

بازی انتخابات

بالاخره خاتمی انصراف داد.من هم مثل بسیاری فکر میکنم خاتمی از همان اول هم قصد آمدن نداشت تنها آمده بود فضای انتخابات را برای اصلاح طلبان چاق کند.کسانی که مثل من فکر میکنند در توجیه این کار خاتمی نتیجه میگیرند که با هر حساب و کتابی اگر خاتمی شرکت میکرد و با رای کمتر از بیست میلیون مواجه میشد شکست سنگینی بر پیکر اصلاحات بود سنگین تر از شکست دور قبل حتا و چه خوب که این میزان محبوبیت اینگونه مظلوم کنار برود و ذخیره شود برای روز مبادا و دست کم این سمبل در فضای کثیف سیاست ایران لکه دار نشود.اینکه یک فسیل سیاسی به نام میرحسین هم زنده شود و شانه اش را زیر بار سنگین اصلاح طلبی بگیرد خودش کلی برد است.من و هم‌نسلانم مدام منتظر بودیم این موجود ناشناخته یک بار به داد این مملکت برسد.دور قبل هر چه خواهش و تمنا کردیم نیامد این دور هم البته هر چی خواهش تمنا کردیم نرفت. به نظر مهندس کلا به خواهش و تمنا توجه نمیکند و مرام و اخلاق خاص خودش را دارد. چیزی که میماند این است که مهندس با شیخ کنار بیاید.البته مانده تا صحنه آماده بازی شود.اما چیزی که دوست ندارم حتا به آن فکر هم بکنم این است که عاقبت این همه آمدن و رفتن این باشد که محمود احمدی نژاد بار دیگر رپیس جمهور شود.

دوست دارم همه دوستان به این سئوال جواب بدهند:

اگر محمود احمدی نژاد در بیست و دو خرداد بار دیگر به عنوان رئیس جمهور ایران انتخاب شود چه عکس العملی نشان خواهید داد؟

فکر کردن به جواب این سوال شاید بتواند نشانمان دهد خطر تا چه اندازه بزرگ است.اینکه ما حق انتخاب چندانی نداریم و برای اینکه ایران بیش از این به سمت نابودی کشانده نشود مجبوریم فداکاری کنیم و تمام توانمان را بگذاریم تا یک عقلانیت نسبی را جایگزین خرافه پرستی کنیم.همه ی ما نیاز داریم فکر کنیم.به خودمان به آینده به ایران.

اصلا بیایید بازی.راستش نمیدانم بازیهای وبلاگی چه جوری راه میافتد اما از همه ی دوستانی که این پست را میخوانند دعوت میکنم به این سوال جواب بدهند و کمی درباره ایده هایشان برای انتخابات حرف بزنند.اینکه چه توقعی از نامزدها دارید و تا چه اندازه خوشبین و امیدوار هستید. بعد هم پنج نفر از دوستانتان را به بازی انتخابات دعوت کنید.

Monday, March 16, 2009

عشرتی بی نشاط

یه اتومبیل توی یه شهر مرزی – مرز مکزیک و آمریکا - منفجر میشه و یه آدم مهم آمریکایی کشته میشه، پلیس به یک تبعه ی مکزیکی مشکوکه، یک افسر بلندپایه ی مکزیکی هم که اومده ماه عسلشو با زن امریکایی ش بگذرونه درگیر پرونده میشه، کم کم هم افسر مکزیکی و هم ما بییندگان محترم متوجه می شیم پای خود پلیس امریکا در میونه.

مشخصا اورسن ولز یک داستان گوی قهاره، خیلی خوب بلده چجوری داستانشو تعریف کنه، خیلی خوب بلده کجا چی بگه، از صحنه های اروتیک الکی استفاده نمی کنه، به جرات می شه گفت هیچ نمای اضافی یا طولانی توی فیلمش پیدا نمی شه، از همه مهم تر این که قهرمان بازی توی فیلمش در نمیاره و شخصیت ضد قهرمان فیلم خیلی مسلط تر از قهرمان فیلمه – هر چند در پایان کلاسیک فیلم خیر بر شر غلبه می کنه و دست نامردا رو می شه ! – بازیا عالیه، فیلمبرداری معرکه س، موسیقی متناسبه.

خیلیا اورسن ولز رو نابغه ی سینما می دونن، من اما این جنس سینما رو دوس ندارم. سینما برای من اون کالای لوکسی نیس که به خاطر شیک بودنش یا خوش ساخت بودنش یا . . . انتخابش کرده باشم سینما برای من اون مردیه که با کلاه حصیری ش بیل به دست توی مزرعه ش داره کار می کنه و من از شیشه ی ماشین سرمو میارم بیرون ازش می پرسم آقا من گم شدم از کدوم ور برم می رسم؟ می پرسه کجا؟می گم نمی دونم و میگه آها، و جهتو بهم نشون می ده.

به هر حال فیلمیه که ارزش دیدن داره:

Touch of evil (با عنوان فارسی نشانی از شر)

محصول 1958 / آمریکا

نویسنده و کارگردان: اورسن ولز

بر اساس رمانی از ویت مسترسون

با بازی چارلتون هستون، اورسن ولز، آکیم تامیروف و . . .

95 دقیقه / سیاه و سفید

Saturday, March 14, 2009

س ک س د ر و غ و ن و ا ر و ی د ی و

زنش فک می کنه چون تولید زباله توی دنیا به شدت داره زیاد می شه و وضعیت کودکان توی افریقا روز به روز داره بدتر می شه و مسایلی ازین دست، خیلی احمقانه س که شبا بریم توی رختخواب و . . . . حتا زنش به روانپزشکش هم میگه که فک نمی کنم س.ک.س اونقدا اهمیت داشته باشه که انقد ملت درگیرشن؛ اونم می ره توی رختخواب خواهر زنش.

یه دوستی داره که از دوره ی دبیرستان تا حالا همدیگه رو ندیده ن و حالا بعد عمری اومده شهر اینا و دنبال خونه می گرده، این دوستش ناتوان جنسیه (!) و در واقع مشکلش اینه که در حضور یه زن نمی تونه . . . – چجوری بگم ؟ نمی تونه دیگه – و کاری که می کنه اینه که می ره با زنا درباره ی س.ک.س حرف می زنه و ازشون فیلم می گیره و بعدا توی خلوت فیلما رو نیگا می کنه و احتمالا خود ارضایی می کنه.

به شدت برام سواله که توی جشنواره ی کن سال 1989 چه اتفاقی افتاده و جو جشنواره و سینما و مسایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و . . . چجوری بوده که فیلم نچسب و گزافه گوی س.ک.س دروغ و نوار ویدیو نخل طلا رو برده؛ فهرست هیات داوران رو که می بینم ویم وندرس رییس هیات داوران بوده و کیشلوفسکی فقید و عزیز هم جزو شون بوده و البته هکتور بابنکو، کلود بایلی، رنه بلانکر، سیلویو کلمنتلی، جورج دلورو، سالی فیلد، کریستین گوزرینال، پیتر هانکه هم بقیه ی اعضای هیات داوران بودن.

جالب قضیه اینه که دوران کولی ها - امیر کوستوریتسا-، قطار مرموز - جیم جارموش-، سینما پارادایزو – جوزپه تورناتوره – و فیلم هایی از برتران بلیه، یرژی اسکولیموفسکی، جین کمپیون، شوهی ایمامورا و اسپایک لی هم بوده ن و نخل طلا رو دادن به اون فیلم !

در کنار قلبا ً وحشی – دیوید لینچ – و فارنهایت – مایکل مور - این سومین فیلم چرتیه که نخل طلای کن رو برده و جالبه که سه تاشونم امریکایی ان!

Sex, Lies, and Videotape

محصول 1989 آمریکا

نویسنده و کارگردان: استیون سودربرگ

100 دقیقه/ رنگی

به حوازاد عزیز:

سرکار خانم/جناب آقای حوازاد عزیز

سلام

بسیار تعجب کردم از کامنتی که گذاشته بودین؛ در حدی تعجب کردم که هنوز فک می کنم شاید کسی باهاتون دشمنی داره و به اسم شما کامنت می ذاره؛

من فکر می کنم باعث و بانی این وضعیت بدی که از هر نظر – اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و . . . – توش افتادیم یکی ش کسایی ان که توی انتخابات شرکن نمی کنن. این که میگم یکی ش یه چیزی حدود شص هفتاد درصد این وضعیت رو منتسب به اونا می دونم.

البته منظورم این نیس که باید همیشه توی انتخابات شرکت کرد که گاهی همین کار آب به آسیاب دشمن ریختنه و باعث بدتر شدن اوضاع؛ ولی در مورد انتخابات 84 چه دور اول چه دور دوم، همونایی که شرکت نکردن باعث شدن که نتیجه اون بشه که شد و وضعیتمون این بشه که هست.

نکته ی دوم این که شما حق دارین توی انتخابات شرکت نکنین و اگه شرکت کردین به هر کسی که دوس دارین رای بدین؛اینا خیلی بدیهیه؛ حتا حق دارین روی برگه ی رای فحش بنویسین و خیلی حق های دیگه ولی فکر نمی کنم حق داشته باشین بیاین توی کامنتینگ ما توهین کنین .

موفق باشید و پیروز و نویسا

کماکان خوانای شعرهاتون توی بچه سیب هستم .

شاه رخ

یادم رفت بگم اون سومین فیلمی بود که از سودربرگ دیدم و دارم به این نتیجه می رسم که این بشر رو نباید جدی گرفت

Wednesday, March 11, 2009

تو از اون هشت سال هیچی ندیدی

می خواستم مطلبی بنویسم درباره ی فیلم هیروشیما عشق من - که تازگی ها دیدمش – و همه ی خوانندگان این بلاگو تشویق کنم به دیدنش؛ نشد؛ سعی کردم یه چیز معمولی بنویبسم درباره ش، بازم نشد. فیلمو دادم سیا نگا کنه بعد با هم بشینیم درباره ش حرف بزنیم شاید زبونم واشه، نشد؛

واقعا ازون دست فیلماییه که حرف زدن درباره ش خیلی سخته، اینکه مثلا بگی یک رابطه ی عاشقانه – واقعا نمی تونم بگم عاشقانه، نه - بین یک مرد ژاپنی معمار و یک زن فرانسوی بازیگر در پس زمینه ی بمباران اتمی هیروشیما و به همراه روان پژوهی خاطرات زن فیلم، این فقط یک جور تقلیل فیلم به حداقل ممکن است.

این فیلم رو باید دید هیچ حرفی هم درباره ش ندارم؛

Hiroshima mon amour (هیروشیما، عشق من)

محصول 1959 فرانسه، ژاپن

کارگردان: آلن رنه

نویسنده: مارگارت دوراس

90 دقیقه / سیاه و سفید

در مورد مسایل سیاسی دوس ندارم اینجا بنویسم تا حالا هم یادم نمیاد نوشته باشم، فقط یه موضوعی این چند وقت داره اذیتم می کنه؛

خیلی ها روی موجی سوار می شن و بیشتر وقتا بی که بدونن حتا می رن به یکی رای می دن و اونایی که خیلی پرتن هیچ وقت نمی فهمن چرا به فلانی رای دادن.

برای من – شاه رخ – یه چیزایی مهمه که برای خیلیا مهم نیس، یکی ش این که کتاب خوب توی مملکت چاپ بشه، یکی اینکه فیلم خوب ساخته بشه و یکی هم اینکه وقتی توی یک کنفرانس بین المللی مثلا، رییس جمهورمو می بینم احساس خجالت نکنم – احساسی که خیلی ها خیلی ها خیلی ها اصلا و ابدا ندارن – اینه که دوس دارم خاتمی دوباره رییس جمهور بشه، به همین شادگی و به همین راحتی. نه کروبی، نه موسوی.

یکی دو روزه دارم بدون موبایل زندگی می کنم؛ اینجوری خیلی راحت ترم.

Monday, March 9, 2009

ملاحظات کوانتمی:جهان هولوگرافیک

پیش گفتار:

جهان هولوگرافیک را به اصرار دوستان خواندم.تعجب ندارد که کتاب به چاپ چندم برسد و خوب بفروشد.چرا که مترجم آن جناب مهرجویی است و پیشنهاد ترجمه هم از سوی جناب شایگان صادر شده.از این متعجبم که چطور دو تن (حتا سه تن با احتساب خانم ترقی) از متفکرین این جامعه چنین کتابی را جالب بدانند.به نظرم این کتاب بر خلاف ادعایش که به نوعی خود را حاوی یک نظریه میداند به هیچ وجه از خیالپردازی و استدلالهای تمثیلی فراتر نمیرود..به هر حال چه جناب مهرجویی گرامی و چه جناب شایگان بزرگ میتوانستند با اندکی تحقیق و پرس و جو از چند دانشجوی فیزیک به اطلاعاتی که عرض خواهم کرد برسند و ذهن و مخ این همه جوان مشتاق را کار نمیگرفتند.

گفتار:

تالبوت را نمیشناسم و اطلاعات چندانی درباره اش ندارم.او مدعی است بر پایه دو نظریه یکی در زیست شناسی و دیگری در فیزیک به نگاه تازه ای در مواجه با جهان و ماهیت ان دست یافته است.

نظریه ی مربوط به زیست شناسی برایم جالب بود و حرفی درباره ی آن ندارم(چون چیزی از زیست شناسی نمیدانم).گیر اساسی من به نظریه ای است که جناب تالبوت از فیزیک بیان کرده اند و به نوعی آن را بنیان افکار خود قرار داده اند.دیود بوهم را بر خلاف تالبوت خوب میشناسم.لازم است به صورت خلاصه مشکل را توضیح داده بعد به سراغ بوهم برویم.

در مکانیک کوانتمی چند معضل فلسفی وجود دارد که سالهاست ذهن فیزیکدانها را به کار گرفته.تعدادی پاسخ هم وجود دارد اما اینکه تا چه اندازه پذیرفتنی باشند در بین فیزیکدانها سلیقه ای شده و هر یک با توجه به ایده های فلسفی خودشان تعبیرهای مختلف را نقد کرده یا پذیرفته اند.اما آنچه که مسلم است مکانیک کوانتمی در عمل بسیار موفق بوده و آن را میتوان یکی از موفق ترین نظریه های فیزیک دانست.یکی از این مشکلات فلسفی در مواجه ی آن با فیزیک کلاسیک به وجود میآید. فیزیک کلاسیک دترمینیستی است.شما با داشتن مکان و سرعت ذره در یک لحظه میتوانید (با حل معادله نیوتن یا لاگرانژ یا ...) مشخص کنید که ذره در زمانهای گذشته(حتی از ازل) چگونه حرکت کرده و در زمانهای آینده (حتی تا ابد) جگونه حرکت خواهد کرد.اما مکانیک کوانتمی میگوید ما نمیتوانیم با قطعیت بگوییم که ذره چگونه رفتار خواهد کرد ما تنها میتوانیم از احتمالهای مختلف سخن بگوییم.این ناشی از اصل عدم یقین هایزنبرگ است.بسیاری از فیزیکدانان این از دست رفتن قطعیت در نتایج فیزیک را تاب نمیآوردند و معتقد بودند این موضوع ناشی از ضعف نظریه است.یکی از مهمترین مخالفان این نظریه یعنی آلبرت انیشتن به همراه همکارانش روزن و پودلسکی مقاله ای نوشتند که به سال 1935 میلادی منتشر شد و حاوی انتقادات عمیق و فیلسوفانه‌ای بر نظریه مکانیک کوانتمی و تعبیر کپنهاگی ،که توسط بوهر و هایزنبرگ دو تن از پدیدآورندگان این نظریه گسترش یافته بود،میشد.آنها در این مقاله که به EPR مشهور شد علاوه بر موجبیت که کوانتم فاقد آن است(به این معنا که حالت کنونی سیستم لزوما حالت آینده را موجب نمیشود) مشکلاتی از قبیل موضعیت و علیت را نیز بیان کردند.برای درک موضعیت لازم است بدانید که طبق یکی از اصول مکانیک کوانتمی موسوم به اصل طرد پائولی که به نوعی توصیف کننده تنوع موجود در طبیعت است؛ذراتی موسوم به فرمیون نمیتوانند دارای حالتی کاملا مشابه باشند.مثلا در اتم ‌ها الکترون ها(که فرمیونند) مربوط به یک لایه دست کم از لحاظ علامت اسپینی باید متفاوت باشند.(اسپین را میتوان ناشی از حرکت وضعی الکترون به دور خود دانست.هر چند این تعبیر غلط است اما در اینجا مشکلی به وجود نمیآورد)طبق مکانیک کوانتمی اگر در اندازه گیری روی الکترون اول مشخص شد که اسپین آن آپ است(یا الکترون در جهت عقربه های ساعت دور خود میچرخد) اسپین الکترون دیگر حتما داون است(خلاف جهت عقربه های ساعت)یعنی نیازی به آزمایش دوم نیست.با فرض اینکه دو الکترون با هم برهمکنش نداشته باشند میتوان گفت وضعیت دو الکترون به هم وابسته است.بوهم بر اساس انتقادات EPR نظریه ای طرح کرد که طبق آن متغیرهایی وجود دارند که از دید ما پنهان مانده اند و به همین دلیل در فیزیک احتمال وارد شده است.وقتی شما یک سکه را پرتاب میکنید احتمال شیر آمدن پنجاه درصد است.اما اگر بر تمام معادلات حرکت سکه و تمام پارامترهای موثر احاطه داشته باشید میتوانید با قطعیت بگویید شیر خواهد آمد یا خط.

البته مفهوم احتمال قبلا هم در فیزیک ظاهر شده بود.در مکانیک کلاسیک برای بررسی گازها ناچاریم برای توصیف دقیق رفتار آنها به تعداد اتم ها ی گاز معادله دیفرانسیل مرتبه دوم حل کنیم.این کار غیر ممکن نیست ولی حتی برای بزرگترین ابرکامپیوترها هزارا سال طول میکشد.بنابراین ناچاریم از یک دید آماری استفاده کنیم و اینگونه است که احتمال وارد کار میشود.اما آیا مکانیک کوانتمی در واقع حالت آماری یک نظریه دیگر است؟بوهم اینگونه فکر میکرد.او نظریه ای بنا نهاد که هم موجبیتی باشد و هم موضعی.این نظریه متغیرهای پنهان نام گرفت.بل برای انتخاب بین نظریه بوهم و مکانیک کوانتمی محاسباتی انجام داد که منجر به معادله ای موسوم به نامساوی بل شد.اگر این محاسبات با آزمایش تایید میشدند نظریه بوهم درست میبود.هر چند که در ابتدا این آزمایش ها نظریه بوهم را تایید میکردند اما در نهایت آزمایش های دقیق نظریه بوهم را به کل رد کردند.هیچ نظریه ای مشابه متغیرهای پنهان نمیتواند درست باشد.نامتعین بودن ویژگی سیستم های فیزیکی است.البته وجود نظریه ای موضعی و غیر موجبیتی ممکن است اما مشکلات فلسفی بیشتری به وجود خواهد آورد.

به نظرم تالبوت از رد شدن نظریات بوهم مطلع نبوده و این کتاب را نوشته و مترجم دوست داشتنی کتاب میتوانستدکتاب به روزتری را انتخاب کنند.البته منطقا نمیتوان با رد نظریه بوهم نتیجه گرفت کل کتاب غلط است.اما اعتبار کتاب به همین نظریه بود (بخشی که به گفته مترجم مورد توجه و شگفتی جناب شایگان شده بود).نتیجه شخصی من این است که این کتاب ارزش خواندن ندارد و جز مغشوش کردن ذهن جوانان این مرز و بوم نتیجه دیگری نخواهد داشت.

جهان هولوگرافیک/مایکل تالبوت/داریوش مهرجویی/انتشارات هرمس

پی نوشت:به علت طولانی شدن متن درباره ی علیت در فیزیک بعدها صحبت خواهیم کرد.

Sunday, March 8, 2009

درباب ترک سیگار

قبلنا میشد توی اداره سیگار کشید الان به دردسرش نمی ارزه من ترجیح میدم برم بیرون توی پیاده رو قدم زنان سیگار بکشم آبدارچی مون سیگارو ترک کرد؛ فکرشو بکنین بعد اینهمه سال سیگار کشیدن به خاطر اینکه حراست بهت گیر نده سیگارو ترک کنی؛ به همین خاطره که من فکر می کنم فقط آدمای زبون سیگارو ترک می کنن و البته آدمای ترسو که ترجیح میدن دو روز بیشتر جون بکنن تا اینکه برن زیر خاک، تخت بخوابن، شاید از حشره ها می ترسن منم البته از حشره ها می ترسم ولی وقتی مرده باشی اونم برای ابد فک کنم زود عادت کنم، مثل زنا که عادت ماهیانه دارن به اینکه خونریزی کنن، خیلی مزخرفه آدم عادت داشته باشه خونریزی کنه، چنگیزخان هم همچین کاری می کرد، البته احتمالا آدمای دیگه ای هم بودن که خونریزی کرده ن و معروف نشدن چنگیز ولی معروف شده؛