Thursday, December 22, 2011
Friday, November 25, 2011
my doctor says I'll be alright But I'm feelin blue
Friday, October 14, 2011
بچهها این نقشه جغرافیاست...
Friday, October 7, 2011
Tuesday, September 13, 2011
خوددرگیری
Saturday, September 3, 2011
خطر خروج از جاده
Wednesday, August 24, 2011
طرح
Sunday, August 21, 2011
.
Saturday, August 20, 2011
در باب لزوم بیپدر بودن سیاست
Thursday, August 18, 2011
وطن
Sunday, August 14, 2011
داغانبودگی!
Saturday, August 13, 2011
بدیهییه!
Friday, August 12, 2011
نگاهی به پدیده نسخ در قرآن
قضیه این است که تعدادی از آیههای قرآن با یکدیگر تناقض دارند.عمده این آیات احکامی هستند درباره امور روزمره صادر شدهاند.بنابراین گفته میشود که این آیات ناسخ و منسوخند یعنی آیهای که نسخ شده منسوخ و آیهای که نسخ کرده ناسخ.توجیه قضیه هم مشخص است که به هر حال بنا بر شرایط خداوند احکام برخی چیزها را عوض کرده که اصلا چیز عجیبی هم نیست.مثلا در سالهای اولیه اسلام که هنوز مسلمانان قدرتی نداشتند در مقابله به کفار دستور به صبر شده ولی بعد از فتح مکه و قدرت گرفتن مسلمین کافر اگر به اسلام نگرود مهدورالدم میشود و باید کشته شود.
اما مشکل از جایی به وجود میآید که برای شناختن ناسخ از منسوخ نیاز داریم بدانیم به لحاظ تاریخی کدام آیه دیرتر و کدامیک زودتر نازل شدهاند و مشخصا آیهای که دیرتر نازل شده ناسخ است.اما همانطور که میدانید آیات قرآن نه بر اساس ترتیب نزول بلکه به ترتیبی که پیامبر دستور داده چیده شدهاند.بنابراین نیاز هست که با شواهد تاریخی بفهمیم کدام آیه در چه زمانی نازل شده.مثلا آیهای که در جنگ بدر نازل شده باشد مشخصا زودتر از آیهای که در جنگ احد نازل شده خواهد بود پس منسوخ است.
اما تا چند قرن بعد از پیامبر بنا به دستور خلیفه اول و دوم نقل حدیث ممنوع میشود و این حکم تا زمان عمرابن عبدالعزیز هشتمین خلیفه اموی باقی میماند.قدیمیترین تاریخ موجود هم تاریخ طبریست که نویسنده روایتهای مختلف و گاه متناقضی را در بسیاری موارد نقل کرده است.حاصل کار تعداد زیادی روایت و حدیث است که عمدتا با واسطه های زیاد(فلانی به نقل از بهمانی به نقل از بیساری...)بیان شدهاند و تازه نیاز هست که معلوم شود کدام جعلی است.علومی مثل علم حدیث و علم رجال پیرامون همین موضوع شکل گرفتهاند.اما در بهترین حالت نیاز به اعتماد به قول برخی افراد و ارزش دادن به روایاتی است که با واسطه کمتری بیان شدهاند.
خودتان میتوانید حدس بزنید که در موضوع حساسی مثل ناسخ و منسوخ چه میزان دست فرد برای تشخیص بسته است و موارد کمی وجود دارد که بشود با قطعیت حکم داد.حالا سوال این است که این همه جزمیت موجود در بیان احکام دین از کجا میآید و چرا عالمان دین در این موضوع تا این اندازه بدون صداقت برخورد کردهاند.شاید اگر عالمان دین در طول قرنها با صداقت بیشتری برخورد میکردند و سعی نمیکردند اثبات کنند که اسلام برای همه چیز برنامه مشخص دارد احکام واجب و حرام بسیاری به مکروه مستحب کاهش میافت.
پ.ن :این برداشت من از فصل پنجم کتاب معنای متن (پژوهشی در علوم قرآنی) نوشته نصر حامد ابوزید به ترجمه مرتضی کریمینیاست که البته صرفا طرح مسئله را از این کتاب است نه برداشت.برداشت آخر از من است.من شخصا در این موضوع کم میدانم و خوشحال میشوم دوستان مطلع توضیحات بیشتر بدهند.
Tuesday, April 5, 2011
جان فورد درمقام داستایفسکی
چرا هتفیلد اسلحه را روی شقیقه لوسی میگذارد؟ شاید واقعا دلیل خاصی ندارد. آدمها خیلی کارها را بدون دلایل آگاهانه انجام میدهند. پیش نیامده مثلا شما چاقویی دستتان بوده گذاشته باشیدش روی گردن دوستتان و طبیعتا داشتهاید شوخی میکردهاید؟ برای من که خیلی پیش آمده. شاید هم هتفیلد واقعا میخواست شلیک کند و مرگ لوسی را به شکلی آسانتر و قابلتحملتر رقم زند به نسبت اینکه گیر آپاچیها بیفتد. مثل دیوید در انتهای ’’مه‘‘ (دارابانت). شاید هم داستان دیگری در کار است. داستانی مفصل و پرشاخوبرگ که تنها به اندازه سر سوزنی از آن را میدانیم، سر سوزنی به ایت اندازه که وقتی هتفیلد لیوان را از جیبش درمیآورد و لوسی نشانه روی آن را میشناسد و معلوم میشود هتفیلد مدتها برای پدر لوسی کار میکرده؛ همینقدر فقط. شاید هتفیلد میخواهد ار پدر لوسی انتقام بگیرد؟ چرا؟ ما نمیدانیم. شاید میخواهد چیزی را به کسی ثابت کند. نمیدانیم. اما همه این حالتها محتمل است و هنر یعنی همین.
دالاس از رفتاری که توی دلیجان و توی مهمانخانهی سر راه با او میشود نه که ناراحت نشود اما گویا به اینجور بیاحترامیها عادت کرده و شاید خود را مستحق آن هم میداند. اما عذاب واقعی را زمانی میچشد که رینگو به او پیشنهاد ازدواج میدهد. نه آسان است پنهان کردن آنجه به خاطرش از تو دوری میکنند و نه درست است و نه غلط.
گیتوود و پیکاک و دکتر را انگار خود داستایفسکی خلق کرده است با آن جزییپردازیهای بینقص و داستانهایی که پشتشان هست و به خودمان واگذار میشود که بسازیمشان در ذهن.
اما رینگو؛ رینگو کید. در مورد رینگو کید مستقلا خواهم نوشت.
Monday, February 28, 2011
متن کامل نامه سرگشاده گروهی از وبلاگ نویسان سبز به علی مطهری
خدمت جناب آقای علی مطهری
با عرض سلام و احترام
ما، گروهی از هموطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» میدانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شدهاند. ما برخی از همراهان خود را در خاک و خون دیدهایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلمخواهی نمییابیم.
آقای مطهری
در ریشهیابی علل و عوامل اتفاقات ناگوار 20 ماه گذشته میان ما و شما اختلافاتی وجود دارد. اختلافاتی که شاید بتوان در فضایی آرام به حل و فصل آنان دل بست و شاید هم هیچ گاه به توافقی قطعی بر سر آنان دست نیابیم، اما در این میان ما تشابهاتی هم میبینیم که میتوانند محوریتی برای یک حرکت مشترک شوند.
ما به مانند شما از تداوم وضعیت نابسامان کنونی که بنبستی ناگوار را بر سر راه کشور قرار داده است به ستوه آمدهایم. ما خواستار بازگشت آرامش و آسایش به کشور و رفع فضای کینه و نفرت و خشم هستیم.
ما به مانند شما از تداوم خشونتهای خیابانی، کشته شدن هموطنانمان و بازداشتهای گسترده ناخرسند هستیم و توقف این وقایع تاسف بار را برای مصالح خود و کشور در اولویت میدانیم.
ما به مانند شما از قانونگریزی و تصمیمات شخصی و جناحی و گروهی آسیب دیدهایم و بزرگترین قربانی چنین روندی را مصالح کلی کشور و ملت میدانیم.
ما به مانند شما راه حل عبور از بحران را نه در فضایی ملتهب و سرشار از دروغ و تهمت، که در سایه آرامش و گفت و گو جست و جو میکنیم.
و در نهایت ما نیز چون شما پافشاری بر لجاجت و تمامیتخواهی را ریشه تمامی این مصیبتها میدانیم و امیدواریم همه شهروندان کشور، به ویژه مسوولین حکومتی با سعه صدر بیشتری به سخنان و مطالبات طرف مقابل گوش فرا دهند.
جناب مطهری
ما امیدواریم همین میزان از اشتراکات برای آغاز حرکتی مشترک در راستای نیل به توافقی مطلوب (هرچند حداقلی) کفایت کند. پس صادقانه و صمیمانه دست یاری به سوی شما دراز میکنیم چرا که شما را فردی صادق، هرچند در مخالفت با خود میشناسیم.
آقای مطهری
«جنبش سبز ایران» امروز جنبشی متکثر با خواستههای گوناگون است. هر کسی از ظن خود یار آن شده و به اعتراف شاخصترین چهرههایش هنوز کسی نتوانسته است کلیتی را به تمامی اقشار حاضر در آن منتسب کند. با این حال ما گروهی از دل همین جنبش هستیم که امیدواریم تا با محوریت قانون، انصاف و مصالح ملی شاهد برقراری گفت و گو با نمایندگان منصف و صادق حاکمیت باشیم. در این راه خواستههای ما به صورت شفاف مطرح شده و هرکس که مدعی دلسوزی برای کشور و مردم است باید برای برآوردهسازی آنها تلاش کند:
ما خواستار رفع حصر خانگی رهبرانمان هستیم. آنانی که در هیچ محکمهای محاکمه نشدهاند و بر خلاف قانون و بدون هیچ اتهام اعلام شده و جرمی اثبات شده در حصر گرفتار آمدهاند و از ابتداییترین حقوق شهروندی خود محروم ماندهاند.
ما خواهان تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی هستیم که صراحتا در بند 27 قانون اساسی ذکر شده است.
ما خواستار آزادی همراهان در بندمان هستیم که گروه گروه و بیهیچ گونه اتهام مشخصی بازداشت میشوند و بدون محاکمه در دادگاهی رسمی در بند و زنجیر به سر میبرند.
ما خواستار آزادی مطبوعات و رفع هرگونه سانسور هستیم. حقی بدیهی و اولیه که در بند به بند قانون اساسی کشور به ویژه مواد 3، 24 و 175 مورد تاکید قرار گرفته است.
ما خواستار خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور هستیم که آن را بزرگترین خطر برای مصالح ملی و مایه وهن و بیآبرویی کشور میدانیم.
و در نهایت ما خواستار برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم هستیم که تنها مستبدین و دیکتاتورها میتوانند با آن مخالفت کنند.
جناب مطهری
بپذیرید که در این فضا، هر بارقهای از همگرایی، هرچند به مصداق کورسویی لرزان، باید به فال نیک گرفته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا بتوانیم به توافقهای بزرگتر چشم امید ببندیم. ما تنها میخواهیم به شما اطمینان دهیم که اگر در راستای تلطیف فضا و بازگشت امور کشور به روند عادی خود گامی بردارید صمیمانه از اقدامات شما حمایت خواهیم کرد. با این حال ما گمان میکنیم تا زمانی که ارتباط فعالان جنبش با چهرههایی که به صورت نمادین رهبران جنبش خوانده میشوند برقرار نگردد، حداقلهای این توافق هم قابل دسترسی نیست.
پس اجازه بدهید از شما بخواهیم تا به نمایندگی از این جمع اعلام کنید آزادی رهبران جنبش ما، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر خانگی از جانب فعالان جنبش سبز به مصداق گامی مثبت در راستای اعتمادسازی از سوی حاکمیت قلمداد خواهد شد. شما بهتر از هر کس دیگری میدانید که این چهرهها بارها و بارها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کردهاند، پس میتوان امیدوار بود که همین فصل الخطاب مورد توافق طرفین، دستمایه گفت و گوهای آینده قرار گیرد.
آقای مطهری
ما میخواهیم که به رسمیت شناخته شویم. از ما یاد کنید اما نه به عنوان فتنهگران که ما تنها معترضیم. ما سوگواران جنبشی وابسته و مدفون شده نیستیم. ما آزادی خواهان مستقلی هستیم که جنبش پویای ما با گذشت 20 ماه سرکوب و فشار همچنان رو به رشد و بلوغ است. ما را فریبخورده ندانید که ما پرسشگریم. ما را اقلیت ناچیز نشمرید که ما بیشماریم حتی اگر در نگاه شما اکثریت نباشیم و در نهایت اینکه از آزادی رهبران و دیگر همراهان دربند ما حمایت کنید، ما نیز از حکمیت شما استقبال خواهیم کرد.
با سپاس از توجه شما و به امید بازگشت به آرامشی که مصالح کشور و ملت را در بر بگیرد
گروهی از وبلاگ نویسان سبز
وبلاگ های امضا کننده (به ترتیب الفبا):
این لیست تکمیل می شود:
*
توجه: در صورتی که شما هم وبلاگی دارید و می خواهید از این متن حمایت کنید لطفا آدرس وبلاگتان را به (arman.parian@gmail.com) میل بزنید
Friday, January 14, 2011
گاهی حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ میکند – دربارهی داستان کلاغ نوشتهی لیلا بابایی فلاح
جوانتر که بودم یک بار توی پارک ساعی نشسته بودیم با یار دلربا چیپس میخوردیم و یار دلربا یک دانه چیپس انداخت جلوی یک کلاغ و کلاغ بعد از چیپس خوردن حتما میدانید خیلی فرق میکند با خر بعد ار تیتاب خوردن؛ فرقش هم این است که اگر باز هم چیپس ندهی به او قیافه نگران کنندهای به خودش میگیرد که مجبورت میکند سعی کنی با ادامهی چیپس از نگرانی درش آوری و چند دقیقه بعد کلی از کلاغهای پارک با چشمهای نگران و منقارهای بلند و دستهایی که پشت کمر حلقه کرده بودند دورمان را گرفته بودند و صحنه الآن شاید از دور کمیک باشد اما آن لحظه اصلا کمدی نبود و باید فکری میکردیم برای تاراندن این پرندههایی که حاضر بودند با کمال میل پرندگان هیچکاک را بازسازی کنند.
این که در یک داستان شما دارید راجع به یک چیزی مینویسید اما جوری که کس دیگری ممکن است چیز دیگری برداشت کند علاوه بر مباحث هرمنوتیکی و مرگ مولف و ریدر ریسپانس و شرکت مخاطب در خلق هنر و علاوه بر اینکه ممکن است معماسازی دمدهی سالهای پیشین هم دلیل آن باشد و علاوه بر آنکه ممکن است خیلی دلیلهای روانکاوانه دیگر هم پشت قضیه باشد یک دلیل خیلی مهم هم این است که اصلا فرق هنر با غیر هنر در اجرا همین است؛ وگرنه هر کس که خوب خاطره تعریف میکند که لزوما داستاننویس نیست و این خیلی بدیهی است؛ چه بسا خاطرهای که من از کلاغهای پارک ساعی تعریف کردم مثلا برای کسی یا کسانی هم جذاب بوده باشد اما هنر داستاننویسی این است که در داستانی که داری مینویسی و اسمش مثلا هست کلاغ و مثلا اگر بپرسی شاید بگویند درباره دختری است که کلاغها دوستش میشوند و برایش جواهرات هم میآورند و سابقهی این دوستی به زخمبندی کلاغی تیرخورده برمیگردد در سالهای پیش که پدر میخواست حیاط و باغ خانه را از شر کلاغها خلاص کند اما واقعیت این است که تمام این جریان کلاغ و جواهرات و پیرمردی که مجسمههای سفالی از کلاغها میسازد و همه و همه بهانهی نشان دادن آن تنشی است که دارد توی خانه اتفاق میافتد و آن دعواهای زن و شوهری که دارد بچه را دیوانه می کند.
این است که به نظرم خانم بابایی در مجموع در نگارش داستان "کلاغ" موفق بوده و اگر همانقدر که در نوع روایت داستان و ریزهکاریهایی مثل تقابل سیاهی و سفیدی و پایانبندی خیلی خوب آن وسواس به خرج داده در انتخاب واژگان نیز همینقدر دقت میکرد و مثلا معلم را معلم میگفت نه دبیر چه بسا موفقتر هم بود.