Sunday, June 28, 2009

منم که می دونی عشقم تعارضه

همونجور که قبلا هم گفتم هالیوود مثل زباله دونی آدمای پولداره، اگه توش بگردی حتما چیزای به درد بخور هم پیدا می کنی چه بسا گاهی به ندرت یه تیکه جواهر هم پیدا کنی؛ من ادعا نمی کنم جواهر پیدا کردم ولی یه چیز به درد بخور پیدا کردم که اینجا می خوام در باره ش بنویسم؛ فیلم شوالیه تاریکی یک فیلم کاملا هالیوودیه، یعنی با همون استانداردها و مشخصات، شیوه ی قصه گویی ش، شخصیت پردازی ش، تعلیقش، جلوه های ویژه ش، اکشنش و . . . . اما چند تا چیز هست که باعث میشه این فیلمو دوس داشته باشی، مهم ترینش اینه که اینجا تقابل بتمن شخصیت احتمالا مثبت داستان و جوکر شخصیت احتمالا منفی داستان تقابل ساده ی خیر و شر نیست اینجا با پیچیدگی های بیشتری مواجهیم. مثلا جوکر یه جا تهدید می کنه اگه بتمن نقابشو ور نداره آدمای بیشتری رو می کشم و همین کار رو هم می کنه و بتمن به شدت مورد انتقاد و مورد سواله، یا شخصیت جوکر علاوه بر اینکه یک تنه داره داستان رو پیش می بره، جذابیت هاش و شعور بالاش که جایی اعتراف می کنه که هیچ دشمنی ای با بتمن نداره و اتفاقا چقد به هم نیاز دارن و . . . باعث میشه که جوکر فقط یک شخصیت منفی نباشه و نهایتا باعث میشه من وقت توشتن در باره ی این شخصیت ها بگم "شخصیت احتمالا منفی" و " شخصیت احتمالا مثبت"

خب کریستوفر نولانه دیگه، کسی که قبلا ثابت کرده زبان سینما رو خوب بلده؛ بماند که چبزی که باعث میشه ارزش های این فیلم از یک حدی ببیشتر تجاوز نکنه همین باج دادن به مخاطب و نمادگذاری های ساده س اینکه مثلا برای نشون دادن وجه خوب و وجه بد آدما یکی رو نشون بدی با چهره ای که نصفش زشته و نصفش زیبا؛ این جور وقتاس که حس می کنم دست کم گرفته شدم.

به هر حال فیلم خوبیه که باید دید.

شوالیه تاریکی، محصول 2008 آمریکا و انگلستان(Warner Bros pictures)، کارگردان: کریستوفر نولان، نویسندگان: جاناتان نولان و کریستوفر نولان، 152 دقیقه، رنگی

Thursday, June 25, 2009

ریگزار نشینان پرمدعا و پرخطر

الف: زاغه های هنر

سال های نسبتا دور که صبح های روز جمعه رادیو برنامه ی صبح جمعه با شما را پخش می کرد یکی از قسمت های برنامه مسابقه ای بود که مجری چند کلمه ی بیربط می گفت و شرکت کننده باید یک و فقط یک جمله با آن ها می ساخت؛ مثلا ً تصور بفرمایید جمله ای با آسفالت، مارمولک و ماژیک حاصلش می شد مارمولک با ماژیک روی اسفالت نقاشی کرد؛ در همین حد. حالا چقدر احتمال دارد از ترکیب چند کلمه ی ناهمگون جمله ای قصار در بیاید؟

ممکن است بگویید سینما جای همین حالت های غریب ونادر است؛ بله هست اما نشان دادن حالت عجیب بی آنکه در شکلی هنرمندانه و با هدفی زیبایی شناسانه باشد کار شبکه خبر است نه رسانه سینما

در هر صورت این حرف ها مقدمه ای است بر هزار ایراد وارد بر فیلم بی ارزش میلیونر زاغه نشین؛ که عقم می گیرد از آن

ب: خطر گردش به چپ

در خصوص جناب محسن رضایی می خواهم نکته ای را برایتان روشن کنم هر چند می دانم برای بسیاری از شما این نکته واضح و روشن است آن هم اینکه هر حکومتی برای حفظ ظاهر و به نوعی برای بقا نیاز به منتقدانی دارد سوای منتقدان داخل حوزه قدرت، کسانی که بتوان به آنها اپوزیسیون گفت. در سال های گذشته اصلاح طلبان، سازمان مجاهدین و مخصوصا بخش تندرو آنها کارکرد مثبتی که برای حاکمیت داشته اند همین بوده است اما واقعیت آن است که حکومت کم از دست آنها اذیت نشده این است که در یک رویکرد موذیانه با حذف کامل گروه های اصلاح طلب دنبال جانشین نمودن کسی مانند محسن رضایی است که همزمان که ادعای نقد و انتقاد و اصلاح طلبی را دار کاملا گوش به فرمان حاکمیت وقت است و هیچ گزندی از وی به حکومت نخواهد رسید. بر حذر باشید از این گرگ در پوستین میش .

Wednesday, June 24, 2009

جسم کاملی داریم فدای آزادی!

۱-چهار سال منتظر این انتخابات بودیم.چهار سال. كروبی كه خیلی زود اعلام حضور كرد بعد خاتمی آمد و رفت و در نهایت میرحسین، از بی تفاوتی اصولگراها عصبانی وارد روزهای انتخابات شدیم و وقتی كه كار موج سبز بالا گرفت امیدها روز به روز بیشتر میشد.تا حالا اینقدر ملت را نكته سنج و دقیق ندیده بودیم.همه جا بحث از انتخابات بود.همه جا موج سبزی بود که شعار میداد و شاد از این که این چهار سال سر خواهد آمد.در فیسبوك هر شب بعد از مناظره ها غوغا بود.دور چهره های سرشناس جمع میشدیم و اظهار نظر میكردیم.ابطحی و سعید شریعتی اخبار داغی از دو جبهه اصلاح طلبان داشتند. ابراهیم نبوی هم که هر شب میتینگ داشت!سیما سعی میكرد مجابم كند به كروبی رای بدهم.بیست و دو خردادشد و همه آماده بودیم بریزیم توی خیابانها و داد بزنیم احمدی بای بای احمدی بای بای...

بعد وطنمان را دوست داشته باشیم . بعدبه كشورمان ببالیم و آینده ی آزادترمان را تصور كنیم،بعد دستمان را بگذاریم روی قلبمان و بخوانیم ای ایران ای مرز پرگهر ای خاكت سرچشمه هنر، بخوانیم دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم...

٢-قبل از انتخابات وقتی كسی از تقلب میگفت با اعتماد به نفس برایش استدلال میكردم غیر ممكن است.نهایتا تقلب برای آبرومند كردن رای ا.ن خواهد بود و مگر ممكن است رهبر خودش را مقابل مردم قرار بدهد الان بهترین موقع برای جلب رضایت مردم است.ا.ن مهره ی سوخته است.خودشان هم میدانند كه با زبان بازی و دروغ نمیشود مملكت اداره کرد.حماقت است که رهبر از خودش برای ا.ن مایه بگذارد!

الحمد لله الذي جعل الاعداءنا من الحمقا

٣-بعد ارایه استدلالهای منطقی اضافه میكردم امیدوارم ا.ن از صندوق دربیاید.كاری كه خودمان نمیتوانستیم انجام دهیم برایمان انجام میدهند.زمینه سازی برای حرکتهای بزرگ!احمدی میتواند زمینه براندازی را به وجود بیاورد.اسلام طالبانی ورژن حجتیه و مصباحیسم را نه مردم ایران تاب میاورند نه جامعه بین الملل!موقتا جمهوری اسلامی تبدیل به حكومت اسلامی میشود.

٤-درود بر میرحسین با این موج سبزش.همسایه ای دارم كه دقیقا از همان كسانی است كه آن روزها از فریبشان میترسیدیم كه میترسیدیم مظلوم نمایی احمدی گولشان بزند و علم كردن اسم هاشمی تحریكشان كند.یكی از همان عوام الناس.اتفاقا به ا.ن رای داده بود و اولش كلی كروبی را به خاطر رای كمش مسخره كرد.انگیزه اش هم برای رای دادن به ا.ن ساده بود وقتی طرفداران موسوی را دیده بود كه دختر و پسر با هم میرقصند تصمیم گرفته بود به ا.ن رای بدهد.نه كه مذهبی باشد وقتی باهم حرف میزدیم دهانش بوی الكل میدادبه شدت.اخلاق جنسی پیچیده طبقه فرودست!!او هم نتایج را باور نكرده بود.میگفت خامنه ای از اولش از میرحسین بدش میامده و محال بود بگذارد رییس جمهور شود.او هم باور نكرده بود.میگفت خودش دیده كه تمام شهر سبز شده بود!نه هیچكس باور نمیكند.

۵- مسئله دیگر انتخابات نیست.کودتایی شده و بعید میدانم که حکومت به این راحتی ها این پیروزی احمقانه را بیخیال شود. چیزی که مهم است این است که این آتشی که روشن شده به این راحتی ها خاموش نخواهد شد.تا خیلی چیزها را نسوزاند تا دودش توی چشم خیلی ها نرود.این خونهایی که در این سی سال ریخته شده باید خیلی چیزها را بشورد و ببرد.حیف که یک موی گندیده ی جوانانی مانند ندا به کل ایل و تبار این کودتاچی ها میارزد.ولی این خونها مصمم ترمان میکند بی باک تر.به قول شاه رخ :

جسم کاملی داریم فدای آزادی!

Monday, June 22, 2009

سگی بگذار ما هم مردمانیم

الف:

با دیدن بلاهت روزگار خودم حس می کنم هجوم نفرت دارد خفه ام می کند. یکسر هر چه کثافت است از حلقم بالا می آید درست مثل آدم مبتلا به فتق که دارد از زور فشار خفه می شود. اما می خواهم این کثافت را نگه دارم، ورز بدهم و خمیری از آن بسازم و بمالم به سرتاپای قرن نوزدهم، همانطور که تاپاله ی گاو را به در و دیوار معبد های هندی می مالند و از کجا معلوم؟ شاید بزند و این کثافت دوام بیاورد و همانجا بماند؟ (نامه گوستاو فلوبر به لویی بونیه، 30 سپتامبر 1855)

ب:

دیکتاتوری یعنی اینکه فک کنی مردم همین چند نفری ان که با اتوبوس از سطح شهر جمع شون می کنن می ریزنشون جلوت برات شعار بدن

اونایی که میلیون میلیون توی خیابونا و روی پشت بوما اعتراض می کنن مردم نیستن

دیکتاتوری یعنی اینکه سگاتو بیاری دندوناشونو نشون بدی

دیکتاتوری یعنی اینکه ادعای رهبری مذهبی امت اسلام رو داشته باشی و سوره جمعه رو توی نماز جمعه غلط بخونی ("منهم" رو توی آیه "و اخرین منهم لما یلحقوا . . " جا انداختن ایشون)

دیکتاتوری یعنی که از متقلبا دفاع کنی

از کودتاچیا دفاع کنی

ملت رو تهدید کنی بیاین خیابون می کشیمتون خونتونم گردن اونایی که دشمنمون هستن

دیکتاتوری یعنی که مخالفات رو ارذل و اوباش بخونی، خس وخاشاک بدونی

دیکتاتوری که شاخ و دم نداره

ج:

حکایت این چند وقتی که گوستاو فلوبر بودم این بود که داشتم کتاب عیش مدام رو می خوندم که جناب یوسا به طرز عاشق گونه ای نسبت به گوستاو فلوبر ابراز احساسات می کردن؛ کتاب محشریه؛ توصیه می کنم حتما بخونینش البته پیش فرضش اینه که مادام بوواری رو خونده باشین که خوندن اون کتاب از اوجب واجباته

چهارمین کتابی که امسال خوندم از مجموع سه تای قبلی ارزشمندتر بود

عیش مدام: فلوبر و مادام بواری / ماریو بارگاس یوسا ؛ ترجمه ٔ عبدالله کوثری. – تهران: نیلوفر، 1385 .

255 صفحه ، 3500 تومان