Wednesday, August 24, 2011

طرح


میگفتندقاعدتا باید در همان طبقه‌های بالا به خاطر فشار بالای هوا چند رگ مغزش پاره شده باشد. به طحال و وریدهای شکمیش آسیب رسیده و خونریزی داخلی کرده باشد.میگفتند که میشد خونی که از دماغش میآمده را به وضوح وقتی که نزدیکتر میشد دید.میگفتند که در آن مدت زمان کوتاه هیچ صدای فریادی از او نشنیده بودند که همین این احتمال را که در طول سقوط سکته کرده باشد را تقویت میکرد.
میگفتند با چنان شدتی به کف آسفالت برخورد کرده که در همان لحظه برخورد تکه‌های استخوان جمجمه‌اش در هوا پخش شد و دنده‌هایش مثل نیزه پوستش را و حتی پیراهن سفید و کت خاکستریش را هم دریده بودند.میگفتند که استخوان ران چپش که خورد شده بود پوست و گوشت را پاره کرده و میشده سر استخوان که از گوشت و شلوار جین خوشرنگش بیرون زده را دید.بعضیها هم ادعا میکردند که لحظه برخورد بدنش مثل توپ یک متری را به هوا جهیده و دوباره به زمین خورده.


با این حال بلند شده کمی خودش را جمع و جور کرده و لنگان لنگان به سمت ساختمان برگشته تا دوباره امتحان کند.

Sunday, August 21, 2011

.


رادیو را باز گذاشته بود.روی سجاده بند نمیشد.عرق سردی کرده بود.به خیلی چیزها فکر میکرد.به نصیر که دست از آن زهرماری بر نمیداشت.به حسن‌آقا که آمده بود دم خانه و میگفت بد کردم دستتونو گرفتم و بهتون پول قرض دادم.به برم شکایت کنم آبروتونو ببرم.به خودکشی.به بچه‌ای که پس‌فردا مدرسه‌ها باز میشد رخت و لباس درست حسابی نداشت.به خدایی که اگه راستی پس کو؟به چه گناهی کردیم آخه.به مردم شوهر کردن ما هم شوهر کردیم.به این طفل معصوم چه گناهی کرده.به دلم یه روز خوش میخواد...خلصنا من‌النار یا رب!

Saturday, August 20, 2011

در باب لزوم بی‌پدر بودن سیاست


به نظر بنده یکی از ملاک‌های طرقی ممالک، میزان مارمولک بازی دستگاه دیپلماسی آن مملکت است.معمولا سیاستمدارهای جهان سوم برای کارهایشان انگیزه‌های تابلویی دارند و تنها کاری هم که میکنند این است که بخشی از قضیه را در پرده‌ای از ابهام بگذارند که معمولا موفق هم نمیشوند.ولی در ممالک مترقی سیاستمدارها سعی میکنند اهدافشان را خوب بپوشانند تا تابلو نشود و چنان زیر و بم قضیه را چفت کنند که اگر کسی روزی روزگاری انگیزه‌های اصلی‌شان را که گاهی حتی بچه‌گانه هم هست رو کرد، فوقش به نداشتن مدرک و ذیلش به خوردن مغز خر متهم شود.

مثلا همین قضیه بحران اقتصادی غرب.به نظرم اقتصاددانهایشان نشسته‌اند دور هم به این نتیجه رسیده‌اند که با این نیروی کار ارزان سه تا صد تومن ،چین به زودی میشود آقای دنیا و باید با هر بامبولی شده ملتهایشان را مجاب کنند که طرحهای ریاضت اقتصادی را قبول کنند و کمتر دستمزد بخواهند.آخر چرا باید در پکن کارگر برای نیم دلار در روز مثل خر بندری کار کند ولی در پاریس همان کارگر به روزی دویست یورو هم راضی نشود.

یا همین قضیه لیبی.به نظر من قذافی دارد چوپ رفتار بدوی‌یانه‌اش در قبال بمبگذار لاکربی را میخورد.آخر اروپاییها با کلی حس انسان‌دوستی یارو را ول کرده‌اند برود توی مملکت خودش سقط شود بعد قذافی با آن پسر عنترش مثل یک قهرمان ملی از او استقبال کردند.باید هم دیر یا زود چوبش را بخورد.
یا این پاپ مادرمرده رفته اسپانیا کمی صلیب روی مردم بکشد و فتیر توی حلقشان بچپاند، در آمده‌اند که پول تفرج آقا را کی داده تو این بحران و بدبختی.بحث این شاهدبازیهای مکرر کشیشان به کنار که هر از چند گاهی رسانه‌ای میشود.دیده‌اند با روشنگری و روشنفکری نمیشود جلوی مذهب درآمد به روشهای پوپولیستی روی آورده‌اند.

بله اینها را گفتم که گوشی دستتان باشد.

Thursday, August 18, 2011

وطن

خالد میگفت آنهایی که قانونی اقامت دارند هم وضعشان بهتر از این نیست.زن و مرد و بچه همه چپیده بودند توی آلونکی آن طرف کارخانه.هر کدامشان که جانی برای کار کردن داشته باشند از پنج صبح تا هشت شب باید کار کنند.خالد کامیون را پارک میکند تا نوبتش بیاید.
اطراف اصفهان پر است از این کوره‌های آجرپزی.آجر اصفهان مرغوب است و میفرستندش مرز مهران، میدهند به عراقیها وطن نیمه ویرانشان را بسازند.کامیونی که جلوی ماست پارک میکند دم یکی از کوره‌ها.
خالد میگوید روزنامه‌هایی که چسبانده‌اند به در کوره‌ها هر وقت قهوه‌ای میشوند و شروع به سوختن میکنند یعنی آجرها پخته‌اند.کارخانه محوطه‌ای کثیف و بزرگ و نیمه ویران است که یک طرفش گل درست میکنند و گوشه‌ای دیگر آجرهایی که به نفت کوره آغشته شده‌اند چیده‌اند زیر آفتاب تا برای بردن به کوره آمده شوند.تراکتورهایی که توی محوطه آجرهای خام را جابه‌جا میکنند گرد و خاک بزرگی به پا میکنند.به جز سرپرست کارخانه همه کارگرها افغانی‌یند.در کوره را خراب میکنند و چند افعانی ریز نقش میجهند توی کوره و سه تا جوانتر که یکیشان پسربچه پانزده ساله‌ایست میپرند پشت کامیون.یک سر تسمه نقاله را تو کوره میگذارند و سر دیگرش روی کامیون.آجرها بی‌امان از داخل کوره بیرون میآیند و جوانکها باید بی وقفه آجرها را ته کامیون بچنیند و من به این فکر میکنم اگر جای آنها باشم به ده دقیقه نرسیده باید نعشم را بیاورند پایین.اما جوانکها انگار عادت دارند.حین کار با آن لهجه‌ای که من چیزی از آن نمیفهمیدم شوخی هم میکردند.
راننده کامیونی که منتظر بود کامیونش پر شود و حالا رفته بود بالا و نظارت میکرد سر یکی از کارگرها داد میزند.نمیفهمم چرا ولی ول‌کن نیست و بنا میکند به فحش دادن که افغانی مادرقحبه چرا حواست را جمع نمیکنی.اشک توی چشم جوانک جمع میشود. خون خونش را میخورد که چرا اینجا وطنش نیست و چرا نمیتواند دندانهای این بی‌همه چیز را توی دهانش خورد کند.فقط به پیرمرد افغانی‌ که دلداریش میدهد آرام میگوید: آخه چرا به مادرم فحش میده...
توی راه برگشت خیلی حرف نمیزنیم.خالد در حالی که چاییش را هورت میکشد میگوید یادت هست که عاشق دختر‌عموت شده بودم ...و من به این فکر میکنم که چرا وطن فقط برای بعضی‌ها وجود دارد.که وطن چه چیز مزخرفیست...

Sunday, August 14, 2011

داغان‌بودگی!

آدم خوبه وختی به گا رفته و داغونه علائمش‌َم بروز بده.مثلا بزاره ریش سیبلش بیاد بدجور. کم بخوره لاغر شه.که فرم و محتوا با هم جور بیاد.که یهو اگه رفیقی آشنایی دید تو خیابون یارو از صد کیلومتری دوزاریش بیفته.بیاد جلو بگه چی شده فلانی خیلی نابودی؟

دیگه اینکه گاهی بدجور کابوس ببینه.سیگار کون به کون کنه و بعضی وختا هم بتونه یه دل سیر گریه کنه.ما که سبیل نه ولی ریشمون یه خورده میاد حوصله نریم هی بخاره اعصابمونو بدتر بگاد.میزنیم.

خورد و خوراک هم که اصلا از همون دوره بچگی هر وخ اضطراب داشتیم امتحانی چیزی بود مدام دهنمون میجنبید.سیگار هم خدا شاهده ریه تموم کردم.دو نخ میکشم دلم به هم میخوره.

بدبختی تو عمرم خدا‌سر شاهده به بار تو بگو یه بار کابوس ندیدم.شده خواب مادربزرگ مرحومم...،خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.... ببینم ولی این جور نیست که مثلا با داد و هوار از خواب بپرم.ناراحت هم میشم ها ،زور هم میزنم یه نمه گریه کنم ولی نمیشه لامصب.
عذاب وجدان دارم سر این گریه نکردن حتی.آخه این مامان بزرگ ما همین دو سال پیش عمرشو داد به شما...رفتگان شما هم...بعد ما سر خاکش هر چی زور زدیم هر چی هق‌هق خشک زدیم روشن نشد.بعد دو ماه بعدش این عموزاده خودکشی کرد....رفتگان شما هم....اونجا هم همین بساط.پشت بندش خاله عمرشو داد به شما...بیامرزه...بعد پسرخاله که بنده خدا بدجور فلج هم بود. تا اینکه همین اواخر دو سه ماه پیش که دایی‌جان از سرطان مرد....رفتگان شما به همچنین...خلاصه همیشه همین بساط بوده.خود آدم خودش به جهنم بقیه میبینن میگه فلانی، یابو، فلان کسش مرده اصلا ناراحت نشده.یه قطره هم گریه نکرده.ملت فضولن میگن.از دل آدم که خبر ندارن.

جدای از این شده خب آدم یه وختایی کم بیاره دلش بخواد یه خورده سبک شه.بریزه بیرون.بغض میکنی ها حس میکنی یکی داره حلقومتو میکشه بیرون ولی دریغ از یه چیکه.بعد دیگه باید هر جور شده بغضه رو زورچپون هم شده بخوری.ای تف به قبر پدر اون‌کسی که مفهوم مرد گریه نمیکنه رو نهادینه کرد تو این جامعه!

عرض میکردم خوبه آدم شانس داشته باشه وقتی داغونه لااقل علائم طبیعیشم نشون بده.لااقل بقیه مثه یه آدم خوشحال باهات رفتار نکنن نمک رو زخم...این جوری آدم انگیزه‌هاشو برا افسرده بودن از دست نمیده!

Saturday, August 13, 2011

بدیهی‌یه!


من آدم خرافاتی نیستم.محافظه‌کار شاید ولی خرافاتی نه.به جن و پری و این‌جور چیزها هم کمترین اعتقادی ندارم.البته شبها آب داغ روی زمین نمیریزم چون میگویند بال بچه پریها ممکن است آسیب جدی ببیندو بعد کس و کار پری مصدوم توی زندگی آدم کرم بریزد و اگر گربه سیاه دیدم رویم را آن طرف میکنم و سعی میکنم طوری وانمود کنم که اصلا چنین چیزی ندیده‌ام چون ممکن است گند زده شود به تمام روزم.قبول کنید برای آدمی در شرایط من ریسک بزرگی است.آدم نباید دنبال دردسر باشد.
هر ایده‌ای در این جهان هر چند زوایا و خفایایش توسط متفکرین بزرگ پشت و رو شده باشد ته‌اش ممکن است کاشف به عمل بیاید که نظر متفکرین کذایی همچین بی گیر و گرفت هم نبوده و فلان استثنا لحاظ نشده.آن وقت باید خر آورد و باقالی بار کرد.این یکی از محکمات فکری بنده است که آدم نباید خر باشد!

Friday, August 12, 2011

نگاهی به پدیده نسخ در قرآن

ابن‌عربی میگوید:آیه‌یفاذا انسلخ الشهر الحرام» ناسخ حکم یکصدو چهارده آیه است:تازه انتهای همین آیه که میفرمایدفان تابو و اقاموا الصلاه و آتوا الزکاه فخلوا سبیلهم» ناسخ ابتدای آن است. زرکشی،البرهان فی علوم القرآن ج۲ ص ۴۰ و ۴۱

قضیه این است که تعدادی از آیه‌های قرآن با یکدیگر تناقض دارند.عمده این آیات احکامی هستند درباره امور روزمره صادر شده‌اند.بنابراین گفته میشود که این آیات ناسخ و منسوخند یعنی آیه‌ای که نسخ شده منسوخ و آیه‌ای که نسخ کرده ناسخ.توجیه قضیه هم مشخص است که به هر حال بنا بر شرایط خداوند احکام برخی چیزها را عوض کرده که اصلا چیز عجیبی هم نیست.مثلا در سالهای اولیه اسلام که هنوز مسلمانان قدرتی نداشتند در مقابله به کفار دستور به صبر شده ولی بعد از فتح مکه و قدرت گرفتن مسلمین کافر اگر به اسلام نگرود مهدور‌الدم میشود و باید کشته شود.
اما مشکل از جایی به وجود میآید که برای شناختن ناسخ از منسوخ نیاز داریم بدانیم به لحاظ تاریخی کدام آیه دیرتر و کدامیک زودتر نازل شده‌اند و مشخصا آیه‌ای که دیرتر نازل شده ناسخ است.اما همانطور که میدانید آیات قرآن نه بر اساس ترتیب نزول بلکه به ترتیبی که پیامبر دستور داده چیده شده‌اند.بنابراین نیاز هست که با شواهد تاریخی بفهمیم کدام آیه در چه زمانی نازل شده.مثلا آیه‌ای که در جنگ بدر نازل شده باشد مشخصا زودتر از آیه‌ای که در جنگ احد نازل شده خواهد بود پس منسوخ است.
اما تا چند قرن بعد از پیامبر بنا به دستور خلیفه اول و دوم نقل حدیث ممنوع میشود و این حکم تا زمان عمرابن عبدالعزیز هشتمین خلیفه اموی باقی میماند.قدیمی‌ترین تاریخ موجود هم تاریخ طبری‌‌ست که نویسنده روایتهای مختلف و گاه متناقضی را در بسیاری موارد نقل کرده است.حاصل کار تعداد زیادی روایت و حدیث است که عمدتا با واسطه های زیاد(فلانی به نقل از بهمانی به نقل از بیساری...)بیان شده‌اند و تازه نیاز هست که معلوم شود کدام جعلی است.علومی مثل علم حدیث و علم رجال پیرامون همین موضوع شکل گرفته‌اند.اما در بهترین حالت نیاز به اعتماد به قول برخی افراد و ارزش دادن به روایاتی است که با واسطه کمتری بیان شده‌اند.
خودتان میتوانید حدس بزنید که در موضوع حساسی مثل ناسخ و منسوخ چه میزان دست فرد برای تشخیص بسته است و موارد کمی وجود دارد که بشود با قطعیت حکم داد.حالا سوال این است که این همه جزمیت موجود در بیان احکام دین از کجا میآید و چرا عالمان دین در این موضوع تا این اندازه بدون صداقت برخورد کرده‌اند.شاید اگر عالمان دین در طول قرنها با صداقت بیشتری برخورد میکردند و سعی نمیکردند اثبات کنند که اسلام برای همه چیز برنامه مشخص دارد احکام واجب و حرام بسیاری به مکروه مستحب کاهش میافت.
پ.ن :این برداشت من از فصل پنجم کتاب معنای متن (پژوهشی در علوم قرآنی) نوشته نصر حامد ابوزید به ترجمه مرتضی کریمی‌نیاست که البته صرفا طرح مسئله را از این کتاب است نه برداشت.برداشت آخر از من است.من شخصا در این موضوع کم میدانم و خوشحال میشوم دوستان مطلع توضیحات بیشتر بدهند.