Saturday, January 31, 2009

ترس - مذهب

این راجر ایبرت هم با همه ی کاردرستی ش یه وقتایی یه حرفایی می زنه که آدم تعجب می کنه و باورش نمی شه این همون منتقد فیلمیه که اگه بگیم داره مسیر سینما رو از دور تعیین میکنه فقط یه کم اغراق کردیم نه زیاد؛

فیلم مه – The Mist – آخرین فیلم فرانک دارابانت با یک رویکرد شدیدا انتقادی به مذهب و علم به نظرم یکی از بهترین فیلمای سال 2007 بود که من با 14 ماه تاخیر دیدمش و به شدت ازش لذت بردم.

در واقع ازون دست فیلماییه که به دلایل متعدد میشه ازش لذت برد؛

اول: سینما مثل خواب می مونه، لازم نیس واقعی باشه و در واقع ما نه فقط رویاهامون رو که خیلی وقتا کابوسا و ترسا مون رو هم توی همین قاب می بینیم؛ فیلم مه ازون دست فیلماس که من یکی اون قسمت از مغزم که مسوول ایجاد حس ترس هستش در حین دیدن فیلم بارها و بارها تحریک شد. دقت کنید که از یک فیلم ژانر وحشت که می خواد بترسوندتون حرف نمی زنم دارم از فیلمی حرف می زنم که فیلمسازش دغدغه داره و می خواد با یک نگاه انتقادی به مذهب و علم نگاه کنه.

دوم: گاهی خیلی از رفتارای خودمون و اطرافیانمون از بس تکرار میشه برامون که عادی می شه – فرایند طبیعی سازی که آلتوسر میگه – و باید یکی بهمون تلنگر بزنه که "هی رفیق انقد احمق نباش." شخصا این فیلم اون بخش از مغز رو که مسوول تذکر دادن به بخش خوداگاه روان آدمیه که هی فلانی انقد احمق نباش رو تحریک کرد و لازم هم بود.

سوم: گاهی یادمون می ره که انسانیت خیلی وقتا چیز خوبیه که نباید از دست بره

چهارم: گاهی یادمون می ره که چقدر وحشی شدیم چقدر وحشی؛ دقت کنید که صفت وحشی برای ببر یا پلنگ اصلا بار معنایی منفی نداره اما ما با یک منفی بزرگ و آزارنده وحشی شدیم.

پنجم: گاهی باید قبول کنیم که می مونیم تا زجر بکشیم.

ششم: گاهی وقتا با دستای خودمون همه چی رو ازبین می بریم.

هفتم : به خاطر بازی خیره کننده مارسیا گی هاردن (خانم کارمودی) – که جایزه بهترین نقش مکمل رو از آکادمی فیلم های علمی-تخیلی، فانتزی و وحشت گرفت هر چند به نظر من این فیلم نه ژانر وحشت بود نه فانتزی بود نه علمی –

نکته آخر: خلاصه داستان از نظر من اینه یا شاید بهتره بگم من فیلمو اینجوری دیدم:

یک موقعیت پیش میاد که یک عده آدم یک جایی گیر می افتن – مثل ماها که توی این دنیا گیر افتادیم – و نمی دونن بیرون چه خبره و شواهد وقراینی هست که بیرون خبراییه – بهتره بگم بیرون ناامنه – فک می کنین به طور طبیعی اگه هزار مرتبه در زمان ها و مکان های مختلف موقعیت های مشابه پیش بیاد که اومده چه اتفاقی می افته؟ ممکنه بگین بستگی داره؛ آره بستگی داره ولی می دونین چی توی همه شون مشترکه؟ یکی اینکه مذهب به وجود میاد دوم هم اینکه کم کم داخل هم همونقد نا امن میشه که بیرون و این درست به خاطر مذهبه.

حالا اگه اون خلاصه ای از فیلم رو می خواین که توی IMDb نوشته شده اینه :

" همه فکر کردن که توفان شده، توی امریکا هم که توفان خیلی چیز غیر معمولی نیست؛ وقتی هم که دیو درایتون اون مه عجیب رو روی دریاچه دید فقط نگاش کرد و خیلی بهش فکر نکرد؛ وقتی دیو و پسرش بیلی و همسایه سیاهپوست شون برنت نورتون با ماشین دیو رفتن که از فروشگاه چیزایی رو که لازم دارن بخرن و توی مسیر ارتش و آتش نشانی و پلیس رودیدن که به سمت مه میرن تازه کم کم متوجه شدن که یه اتفاقی داره می افته؛ و البته شاید این رفت و آمدها به پروژه پیکان – یک برنامه محرمانه نظامی – ارتباط داشته باشد. وارد فروشگاه که میشن سه تا نظامی میانو از فروشگاه چیزایی می خرن و خارج میشن. هیشکی از هیچی خبر نداره تا اینکه یک مرد با دماغ خونی وارد فروشگاه می شه و داد می زنه "یه چیزی توی مه هست ". بهشون میگه که درا رو ببندین و چند ثانیه بعد از اینکه درا رو می بندن کل فروشگاه انگار به لرزه در میاد.وقتی دیو می خواد بره ژنراتور رو چک کنه که سالمه یا نه می بینه که در فلزی اونجا از بیرون انگار بهش فشار میاد و یه صدایی هم می شنوه، از سه نفر دیگه می خواد که باهاش بیان و ببینن وقتی نورم داوطلب میشه و می خواد بره بیرون یه جونوری بازوش رو می فرسته تو – اگه بشه بهش گفت بازو – که روش شاخکایی داشت – اگه بشه بهش گفت شاخک – که هر کدوم برا خودش دهن – دهن؟ - و دندون –دندون ؟ - داره و نورم رو تیکه تیکه می کنه یه جورایی؛ درو با هر مکافاتی هست می بندن و به بقیه هشدار می دن که بیرون یه خبراییه .

خانم کارمودی اعتقاد داره که آخرالزمان فرار سیده و خدا می خواد انتقام بگیره. کم کم طرفدارایی هم پیدا می کنه. آیا این قضایا به پروژه ی پیکان مربوط میشه؟ آیا دیو و پسرش و دوستاش می تونن جون سالم به در ببرن؟ یا توسط جونورای توی مه خورده میشن؟ "

بعضی وقتا فکز می کنم راجر ایبرت خلاصه ی فیلم رو از IMDb می خونه و نظرشو میگه نه که واقعا فیلمو دیده باشه.

مه (The Mist)

کارگردان: فرانک دارابانت

نویسنده : طبق معمول ِ فیلمای دیگه ی دارابانت استیون کینگ

محصول 2007 آمریکا / 126 دقیقه

Thursday, January 29, 2009

من هنوز خواب مي بينم كه دوره دوره ي

در عوض Once يكي از بهترين فيلمايي بود كه امسال ديدم.

چند تا نكته در باره ي اين فيلم:

اگرچه همه ي اون بندهايي كه توي مانيفست دگما 95 اومده بود توي فيلم رعايت نشده اما ميشه اين فيلم رو يك فيلم با معيارهاي دگما 95 ناميد. دوربين روي دست، نورپردازي طبيعي، استفاده از موسيقي تنها به نحوي كه همزمان با مخاطب، بازيگر سر صحنه نيز آن را بشنود و . . . .

فيلم هاي موزيكال رو دوست ندارم، برام غير قابل قبوله كه آدما عوض اينكه حرف بزنن بزنن زير آواز؛ اما اين فيلم به اون معنا موزيكال نيست و مجموعه ي آهنگ هايي كه توش استفاده ميشه كاملا بجا و دوست داشتنيه؛ اينو گفتم كه اگه يه وقت شنيدين اين فيلم موزيكاله فكر نكنيم آدماش مث موزيكالاي احمقانه عوض حرف زدن مي زنن زير آواز.

يك گيتاريست توي دوبلين كه آواز هم مي خونه و آهنگ هم مي سازه كه تا آخر هم اسمشو نمي فهميم كه توي مغازه ي پدرش جاروبرقي تعمير مي كنه كه توي خيابوناي دوبلين مي خونه و مي زنه و پول جمع مي كنه با يك دختر اهل چك كه پيانيسته اما پيانو نداره كه توي خيابونا گل مي فروشه كه از مادرش و دخترش مراقبت مي كنه و تا آخر هم اسمشو نمي فهميم آشنا ميشه و با هم كاست پر مي كنن و از هم خوششون مياد و عشقاي قديمي دارن و مشكلات خودشونو دارن و . . . .

من كه رسما نفسم بند اومد سر اين فيلم؛ يه جورايي همون سادگي و صميميت و در عين حال تلخي اي كه توي دوگانه ي لينكليتر بود اينجا هم بود و زيبا بود و سلامتي و همين ديگه؛

برنده ي جايزه اسكار بهترين آهنگ نوشته شده براي فيلم به خاطر آهنگ falling slowly

برنده جايزه بهترين آهنگ از انجمن منتقدين فيلم رسانه اي به خاطر آهنگ falling slowly

برنده جايزه بهترين فيلم از انجمن كلوتروديس

برنده جايزه راسل اسميت از انجمن منتقدين دالس فورت

برنده جايزه نگاه ويژه از جشنواره فيلم لندن

برنده جايزه بهترين فيلم از نگاه مخاطبان از جشنواره بين المللي فيلم دوبلين

برنده جايزه بهترين فيلم از نگاه مخاطبان از جشنواره ساندنس

و . . . .

ONCE (نمي دونم چي بايد ترجمه ش كنم)

نويسنده و كارگردان: جان كارني

محصول 2006 ايرلند

85 دقيقه

Sunday, January 25, 2009

درباره فيلمي كه خوشم نمياد

از آدمایی که بقیه رو مسخره می کنند خوشم نمیاد؛ از فيلمايي هم كه يقيه رو مسخره مي كنن خوشم نمياد؛ وقتی هم توی فیلمی می بینم که نویسنده یا کارگردان داره کسی رو یا یه عده رو مسخره می کنه اذیت می شم؛ یکی از نقطه ضعفای فیلم نیوه مانگ هم که قبلا درباره ش حرف زدم همینه به نظرم که شخصیت راننده دقیقا داره مسخره میشه؛

برادران کوئن توی فیلم Burn After Reading به نظرم دارن همین کار آزارنده رو می کنن؛ همین که بشینی و یه عده رو مسخره کنی، از دم؛ و من نه ازین فیلم خوشم میاد نه ازین کار.

خب حالا گیرم که کارگردانی خوبی داره و بازی ها عالی اند اما این که دلیل نمی شه؛ یا گیرم این دو تا برادر می خوان بگن که نسل قدیم چجوری بود و نسل الان چجوریه ، اولا که این تفاوت رو همه می دونن و هنر اینه که از یه زاویه ی جدید نیگا کنی دوم اینکه من خوشم نمیاد ارزش های نسل جدید مسخره بشه، اگه البته بشه اسمشون رو ارزش گذاشت؛ مثلا همین که لیندا توی اینترنت دنبال یه همسر می گرده کجاش مسخره س که انقد این دو تا برادر حق میدن به خودشون که بهش مسخره کنن؟ یا اینکه چاد و لیندا به راحتی اسرار محرمانه ی امنیتی مملکتشونو می فروشن اصلا هم چیزی نیس که بخوای بهش بخندی – منظورم این نیس که فاجعه س دقیقا برعکس منظورم اینه که من خودم شخصا الان که لنگ چار میلیون تومن وامم حاضرم هر اطلاعاتی رو بفروشم – و . . . . ازبورن کاکس که جان مالکوویچ نقششو بازی می کنه و اون یکی که جورج کلونی هم همینطور ؛

نه؛ دوست ندارم توی فیلم به کسی مسخره بشه.

Burn after reading

نويسنده و كارگردان: ايتن كوئن، جوئل كوئن

محصول 2008 آمريكا، انگليس، فرانسه، 96 دقيقه