Saturday, September 18, 2010

تنها همچون پيانويي متروك در كافه اي ويران

اما هميشه هم اينطور نيست كه مدام احساس تنهايي كنيم، كه اگر چنين حسي پيوسته باشد و بي وقفه آدم را زود از پا در مي آورد؛ مثلا وقتي مي بينيم كسي - اگر چه در تاريخ و جغرافيايي ديگر - شرايطي شبيه شرايط ما را تجربه مي كند شديدا از آن حس ويران كننده ي تنهاييمان كاسته مي شود.

ديروز ديدم چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند – همين چند اسمي بودنش نشانه اول بود – چه خوددرگيري ويران كننده اي با خانواده اش دارد. از طرفي وقتي چيكو را بعد از چهار سال مي بيند انگار نه انگار، تازه سعي هم مي كند زودتر از شرش خلاص شود و از طرفي براي اينكه همين چيكو به دردسر نيفتد از زندگي اش مايه مي گذارد.

چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند برادر ديگري دارد به نام ريچارد كه او هم همان قدر برايش دردسر ساز است كه چيكو؛ چيكو كمي هم شيرين عقل است، از آنهاييكه خجالت كي كشي توي يك جمع درست و حسابي همراهت باشد.

چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند از برادر كوچكترش فيدو كه مدرسه مي رود مراقبت مي كند.

دركنار اين مربع (قيدو، ريچارد، چيكو و چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند) يك مثلث هم هست كه مركزش چارلي كوهلر است يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند.

يك ضلع اين مثلث كلاريس است – روسپي اي كه همسايه چارلي كوهلر است يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند – مي آيد معمولا به فيدو سر مي زند و بعضي شبها را با چارلي كوهلر مي خوابد يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند. يك جور دوست داشتن بي واسطه، بي چشمداشت، بي ريا

ضلع ديگر اين مثلث لناست لنا يا همان النا كه اسم اصلي اش هلن است.

لنا توي همان كافه اي كه چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند پيانو مي نوازد پيشخدمت است. به هم علاقمند مي شوند؛ لنا درگير زندگي فاجعه آميز چارلي كوهلر يا همان ادوارد سارويان سابق كه برادرانش او را تد صدا مي كنند مي شود و در يك پايان تراژيك كشته مي شود تا يك داغ ديگر به داغ هاي چارلي اضافه شود.

ضلع آخر و قديمي تر و ريشه اي تر و ضلع تر ِ اين مثلث ترزاست. اصلا اي كاش اين پست را با ترزا شروع مي كردم نمي دانم چرا انقدر به تعويق انداختمش؛ ترزا محبوب ِ سالهاي پيش چارلي است كه براي موفقيت چارلي تن به هركاري مي دهد اما وقتي چارلي به موفقيت هايي كه مي خواسته اند رسيده ترزا ديگر آن ترزاي اول نيست، چيزهايي را در اين راه از دست داده كه الآن لازم است براي آنكه بنشيند با ادوارد سارويان يا همان چارلي كوهلر لذت ببرد از زندگي اما نيست.

پايان ترزا از پايان لنا هم تلخ تر است و اين انگار سرنوشت محتوم همه مان است.

Tirez sur le pianist / به پيانيست شليك كن

محصول 1960 فرانسه

كارگردان: فرانسوا تروفو

نويسندگان: مارسل موسي و فرانسوا تروفو بر اساس رماني از ديويد گوديس

بازيگران: چارلز (يا شايد درست تر است بگوييم شارل) آزناوور ، ماري دوبيس، آلبرت رمي، ژان ژاك اسلانيان (شايد هم اصلانيان باشد اسم مشكوكي دارد) و . . .

80 دقيقه، سياه و سفيد

مرتبط با اين پست در اين وبلاگ:

+ چهارصد ضربه / مارسل موسی ، فرانسوا تروفو / حمید هدی نیا / نشر نی / 1800 ت

15 comments:

Afsaneh said...

سلام
آدم با خوندن راجع به شخصيتي كه اين همه اسم داره، اول از همه ياد خودت مي‌يفته شاهرخ با اون همه اسمت به اندازه تمام شخصيتهاي كتابهايي كه خوندي و فيلمهايي كه ديدي
;-) :D
برقرار باشي، تنها نباشي، بيرون از يغما باشي ;-)

مهربون said...

وای نفسم گرفت لنا کجاست و ترزا کیه ؟ چقدر توضیح داشت این فیلم !هی می گم بشین نیش زنبور نگا کن یه خورده بخند به جای دیدن فیلم های تلخ هنری ! گو اینکه تروفو رو دوس دارم ای ول

Anonymous said...

بعضی سازهای کهنه و قدیمی و مثلن عتیقه از زیر خاک هم که دربیاند کوک اند. تازه کوک هم که نباشند در عین ناکوکی صداهایی می سازند شنیدنی...
اراکده

حامد said...

باشگاه مشت زنی شاهکاره فینچره ...بعد از اون زودیاک و هفت توی یه سطحند...اگه اون یکی زودباک رو که همون سال ساخته شد رو ببینی متوجه میشی چرا زودیاک فینچر فیلم خوبیه..اما هفت هم شاهکاریه واسه خودش اما یه لول پایینتر..
باید بازی رو هم ببینی اونم فیلم خیلی خوبیه...

ICE said...

به شدت آماده رستگار شدنم شاهرخ

حامد said...

بنجامین باتن رو دوست دارم ..اما فیلم فینچری نیست...فینچر همیشه غافلگیرمون کرده..رودست زده...توی انتخاب ایده از باقی جلو بوده..خلاقیت داشته...اما این فیلم کلاسیکه و البته کلاسیک خوب..
اگه فارست گامپ رو هم دیده باشی یه شباهتایی بین این دوتا فیلم می بینی...که هر دو تا فیلم راجع به اینه که یاد بگیری با وجود ناتوانی ها چطور موفق بشی..

حامد said...

بنجامین باتن رو دوست دارم ..اما فیلم فینچری نیست...فینچر همیشه غافلگیرمون کرده..رودست زده...توی انتخاب ایده از باقی جلو بوده..خلاقیت داشته...اما این فیلم کلاسیکه و البته کلاسیک خوب..
اگه فارست گامپ رو هم دیده باشی یه شباهتایی بین این دوتا فیلم می بینی...که هر دو تا فیلم راجع به اینه که یاد بگیری با وجود ناتوانی ها چطور موفق بشی..

حامد said...

به پیانیست شلیک کنید رو دوست دارم..کلن بیشتر فیلمای تروفو رو دوست دارم..از چهارصد ضربه گرفته تا سرگذشت آدل ه

سميه said...

1.گاهي اوقات كه ميخوام از بين فيلمام يك رو به عنوان شاهكار انتخاب كنم فايت كلوب اولين ميشه ...
2.هنر نيز با انگيزه بيان چيزي شروع مي شود گو اينكه آنچه هنرمند مي خواهد بيان كند ممكن است مطلقا برايش روشن نباشد.
3.لني بودن هم سخته مخصوصا وقتي جسي در كار نباشه!
سلااام

نعیمه said...

باز هم از این فیلمها معرفی کردی که هیچ کجا گیر نمیاد تا یه داغ دیگه بزاری رو دل ما.

سامان said...

این فرانسوا تروفو که همیشه من رو یاد تک تک جنبه های زندگیم می ندازه،
جنبه هایی که همیشه از در ابهام بودنشون لذت می برم.
به پیانیست شلیک کن و
شارل آزناوور شاهکار بود...

نسیم said...

توصیف فیلمت عالیه

Tata said...

خوشبختانه.. همیشه هم این طور نیست که مدام احساس تنهایی کنیم
:)

damon said...

سلام.
اولا تروفو رو نمیشه دوست داشت نمیدونم چرا...شاید چون توی فیلماش نمیشه یه نقطه اتکا پیدا کرد و گفت مثلا این فیلم از این نظر خوبه یا بده( واسه قانع شدن باید فیلم عشق در بیست سالگی یا عشق در فرارشو ببینی که البته فیلمای خوبین).
تروفو عقده تعریف داستانو داره.ولی گدار نه گدار به راحتی دیونت میکنه با سکوت ذجرآور شخصیتاش گدار کاملا انقلابی تر از تروفو بود..

این فیلمشم خوب بود.قابل ستایشه...و اینکه خیلی جذاب تعریف میکنی.

Unknown said...

تا الان که پيداش نکردم