Sunday, October 31, 2010

تئوفانس يوناني تابستان، زمستان، بهار و تابستان سال‌هاي 1405-1406:

پارت بعدي آندري روبلف، پارت عجيب و تكان‌دهنده‌اي است؛ اول صحبت‌هاي كيريل با تئوفانس در كارگاه نقاشي ِ تئوفانس و در‌حالي‌كه بيرون دارند يكي را به صليب مي‌كشند. درخواست ِ تئوفانس از كيريل براي همكاري با او و ردكردن ِ اول ِ كيريل و قبول‌كردن بعدي به شرطي كه تئوفانس خود شخصا به صومعه بيايد و از كيريل بخواهد با او بيايد؛ تئوفانس فرستاده‌اي مي‌فرستد و آندري روبلف را دعوت مي كند؛ كيريل، آشفته و عصبي صومعه را ترك مي‌كند، سگي را مي‌كشد و فرياد مي‌زند برمي‌گردم به جهان سكولار.

صحبت‌هاي آندري روبلف با فوما درباره‌ي دروغ كه بيماري‌اي است و بايد علاج شود و رد كردن او در صحنه ي بعدي و آن پرنده‌ي مرده در صحنه‌ي بعدتر همان قدر مستقل‌اند كه انگار مقدمه‌ي تاركوفسكي ست براي ديالوگ بعدي آندري روبلف با تئوفانس در باب ناآگاهي و حماقت و اينها خود ادامه‌ي همان حرف‌هايي است كه قبل‌تر با كيريل در كارگاه‌ شنيده بوديم و بازتصليب ِ مسيح اين‌بار البته آندري روبلف است كه به صليب كشيده مي‌شود.

پازلي كه تاركوفسكي مي‌چيند عجيب است: سگ ِ مرده‌اي كه كيريل كشته را بگذاريد كنار ِ پرنده ي مرده اي كه فوما مي‌بيند و اين‌دو را بگذاريد كنار اسب‌هاي زنده ي پارت‌هاي قبل. حرف‌هاي تئوفانس با آندري روبلف را بگذاريد كنار ِ حرف هاي تئوفانس با كيريل و اين دو را بگذاريد كنار حرف هاي روبلف با فوما و روبلف با دانيل.

تصليب ِ ابتداي اين پارت را بگذاريد كنار بازآفريني مجدد تصليب ِ مسيح در انتهاي پارت كه البته همان‌طور كه گفتم اين بار روبلف است كه مصلوب مي‌شود.

همه ي اين كنار هم گذاشتن ها را بگذاريد كنار هم؛ من كه فكر ميكنم عنوان ِ فيلم همان است كه اول بوده: مصايب آندري؛ آندري هم آندري تاركوفسكي است كه اندري روبلف است كه همان " آ " است در نگاه خيره اوليس، ايوان است در كودكي ايوان، استاكر است و آلكسي است و منم كه دستم به هيچ فيلمي جر آندري روبلف نمي‌رود و تويي كه اين متن را تا اينجا خوانده اي.

*

مرتبط با اين پست در اين بلاگ:

- پرولوگ

- اسب‌ها، اسب‌ها، اسب‌ها

- عقايد يك دلقك

- حال من بي تو

- گذشته يه زخم پير و كهنه‌س خوب نمي‌شه

13 comments:

sam said...

negahe zibat adamo mikhkub mikone!
inhame naghle ... .
khosheman amad!
javid bashi baradar!

سام said...

ای کسانی که سالم هستید ! نشان سلامتی شما چیست؟ چشمان تمامی افراد بشر به پرتگاهی هولناک خیره شده که دارد در آن سقوط می کند .
اگر شما شهامت نگاه کردن به ما ، غذا خوردن با ما ، حرف زدن با ما ، نوشیدن با ما و همزیستی با ما را نداشته باشید ، ما از شما نیستیم و آزادی به درد ما نمی خورد ، همین به اصطلاح سالم ها هستند که دنیا را به سوی فاجعه کشانده اند.
ای انسان ! گوش بده ، در تو آب و آتش و خاکستر وجود دارد ، استخوانها در داخل خاکستر ، استخوانها و خاکستر
اکنون که نه در دنیای واقعیات و نه در تخیلات خود هستم ، کجا هستم ؟
یک قرار داد جدید با دنیا می بندم که آفتاب در شب بتابد و برف در تابستان ببارد
چیزهای بزرگ تمام می شوند و کوچکها هستند که باقی می مانند.

sam said...

چرا تارکوفسکی جاودانه است؟

به گمانم نابوکوف است که می گوید:" هنر به جای خالی یک حقیقت اشاره غمگشارانه دارد."حقیقتی که می توانست باشد اما نیست یا بود و به واسطه ندانم کاری و غفلت آدمیان از دست رفت.حقیقت سترگی که آندره ی تارکوفسکی بدان اشاره داردگم شدن آدمیان در میان هیاهوی فنآوریانه و غریب قرن و دورافتادن از عالم معنا ست.

تارکوفسکی به مدد مدیوم یا ابزار سینما به زیبا ترین وجه این دغدغه را به تصویر کشیده ُ در فقدانش غمگساری می کند و به ما هشدار می دهد.

sam said...

آندره باید سه بار از استخر بگذرد و سه بار شمع روشن می کند. زنان سه گانه در تیتراژ فیلم و طاقی های سه ضلعی خانه پدری روسی در دل خرابه های کلیسا یادآور تثلیث است که به قول دکتر محمد صنعتی ، تارکوفسکی با در نظر گرفتن جنبه مادری (ماریا) به آن ها تربیع (چهارگانه) را می سازد. در انتها با یکی شدن آندره در دومینیکو (پسر در پدر) نوعی بازگشت ( در پی هبوط) رخ می دهد .

sam said...

اوجنیا می پرسد « چرا زن ها بیشتر از مردها دعا می کنند ؟» و مرد در جواب می گوید : « چون باید بچه دار شوند و بچه ها را بزرگ کنند ! » در حقیقت نوعی رنج کشیدن یا ایثار برای آفرینش و زایش. و در ادامه همین صحنه است که از زهدان مادر مقدس پرنده ها پرواز می کنند. تیتراژ ابتدایی فیلم فلاش بکی از فیلم قبلی او « آینه » است. همان روستا به همراه تصویر سه زن و سگ و اسب. اسبی بی سوار و سگی که یاد گله و شبان را در متون عهد جدید به خاطر می آورد.

sam said...

دومینیکو وقتی از پایان جهان به دست انسان های سالم و عاقل سخن می گوید ، چشم به آغاز و بازگشت به طبیعت اولیه دارد.جایی دور از دنیای عقلانی فناپذیر. چشم به آغاز دارد و به شمعی که در دست آندره است. آندره ادامه زیستن دومینیکو است. به همین دلیل وقتی به خانه قدیمی دومینیکو باز می گردد و به آینه نگاه می کند به جای خود تصویر دومینیکو را می بیند. این ایده بازگشت اولیه به طبیعت یادآور ایده بازگشت « ژان ژاک روسو» است. به همین دلیل پسر دومینیکو وقتی پس از 7 سال که توسط پدرش زندانی شده است آزاد می شود جهان را به جای زمینی ویران به شکل طبیعتی محض و سبز می بیند.

sam said...

:" آندري تارکوفسکي هفت شاهکار شگفت انگيز ساخت. در سينما، هنري که آن را بزرگ مي داشت، و خود به ارج آن بسيار افزوده بود به هيچ سنتي وابسته نبود. خواست و کوشيد و توانست که زباني تازه بيافريند که شيوه نگاه ما را دگرگون کرد. نه فقط به سينما و هنر بل به واقعيت و زندگي.اين کتاب کوششي تازه است در کشف دنياي هنرمنندي که سينما را به فضايي پيش تر ناديده برد. فضايي که حتي شعر هم بدان راه ندارد." اميد بازيافته؛سينماي آندري تارکوفسکي ، تاليف:بابک احمدي

مجله ادبی شمال - هجوم said...

در آستانه ۲۱ آبان سالروز ميلاد شاعر بزرگ ملي

« نيما يوشيج »

در پاسداشت پدر شعر نوين ايران

به كمپين حاميان "روز شعر نوين ايران " بپيونديد .

www.hojum.com

خوشه چین said...

سلام،
شاهرخ عزیز.
من حالم خوبه. امیدوارم تو هم خوب خوب باشی.
لطف کن آدرس ایمیلت رو برام بذار.
موفق باشی.
فعلا

نان و شراب said...

سلام شاه رخ عزیزم

دلم برات تنگ شده
خوب باشی همیشه

لی لی

محبوبه راد said...

و باور نمیکنی که دنیا به همین غم انگیزیست
.
.
.

شكلات تلخ said...

سلام شاهرخ.خوش به حالت كه فيلم مي بيني من كه ديگه حس هيچ كاري رو ندارم.شايد خواب مي بينم كه زنده ام

Unknown said...

چقدر خوب فيلم رو ديدي
بلاخره فيلم روبان سفيد را ديشب ديدم تنبلي را کنار گذاشتم ديدم
سينما هم رفتم فيلم سن پطرزبورگ
چقدر اين پيمان قاسم خاني دوست داشتنيه
بيخود نيست مي گن براي اينکه دل خانم ها رو بدست بياري بايد يه خورده شيطون باشي نشون بدي که درکشون مي کني عاشقشم از اوناست که نه نميشه بهش گفت