Monday, November 1, 2010

تعطيلات: 1408

قطعه‌ي بعدي پازلي كه تاركوفسكي مي‌چيند روايت گير افتادن ِ آندري است توسط كساني كه دارند جشني را برگزار مي‌كنند جشني كه شركت‌كنندگانش در فضاي باز لخت مادرزادند و اين برخلاف آموزه‌هاي ديني آندري است؛ عده‌اي از همان بومي‌ها آندري را به درختي مي‌بندند و صبح قرار است در رودخانه غرقش كنند؛ مارفا شنلش را درمي‌آورد آندري ِ بسته شده به درخت را مي‌بوسد و او را آزاد مي‌كند. فردا صبح، عده‌اي دارند دنبال مارفا و مردي ديگر مي‌گردند؛ مارفا از دست‌شان فرار مي كند، در كش و قوس فرار كردن عريان مي‌شود، عريان فرار مي‌كند عريان خودش را به آب مي‌سپارد عريان شنا مي‌كند عريان از كنار آندري و بقيه مي‌گذرد.

نمي‌دانم آن جشني كه مارفا به عشق نسبتش مي‌دهد را چجور برايتان توصيف كنم (مخاطبم كساني است كه فيلم را نديده‌‌اند) جشني است كه بي‌شباهت به كابوس نيست؛ عروسي‌هايي كه آنگلوپولوس تصوير مي‌كند را ديده‌ايد؟ چيزي در همان مايه‌ها؛ وهم‌آلود و كابوس‌آغشته.

*

مرتبط با اين پست در اين بلاگ:

- پرولوگ (آندري روبلف – بخش 0)

- اسب‌ها، اسب‌ها، اسب‌ها ((آندري روبلف – بخش 1)

- عقايد يك دلقك (آندري روبلف – بخش 2)

- تئوفانس يوناني تابستان، زمستان، بهار و تابستان سال‌هاي 1405-1406 (آندري روبلف – بخش 4)

- حال من بي تو (فيلمنامه هاي كودكي ايوان، سولاريس، استاكر، نوستالگيا و ايثار)

- گذشته يه زخم پير و كهنه‌س خوب نمي‌شه (آينه)

14 comments:

نعیمه said...

پس عکس چی شد؟

بی تا said...

شاهرخ عزیزم چطوره؟

Anonymous said...

رانندگی در شب های بارانی حکایتیه واسه خودش. وقتی ماشین جلویی هوس می کنه در جا دور بزنه و ترمز ها کاری ازشون بر نمی اد. لحظه برخورد دو ماشین با هم رو من واسش اسم گذاشتم /: ساعات ناامیدی.یه اه از ته دل می کشی و ترمز دست رو هم روش. باید پیاده شی و ببنی چه بلایی سر ات اومده مغز آدمیزاد چه تحلیل هایی که نمی کنه این وقت ها...
سلام اراکده ام

Unknown said...

اتفاقا کار فرهنگي زياد انجام مي دم يه عالمه مطلب دارم که بنويسم حوصله ندارم حالا شايد اين هفته همت کنم
اين فيلمي که داري مي نويسي راحت گير مياد؟

Unknown said...

راستش من ساعت کاريم از 7:30 تا 4:30 است معمولا تا 6 ، 7 سرکار هستم بعدشم خوب يا مي رم سينما يا تئاتر يا کنسرت خلاصه دير مي رسم خونه

kaveka said...

یه شاهکار کمرنگ
که زیاد بین ایرانی ها گل نکرد
اما اگه اهلش باشی باهاش حال می کنی

ناجورها said...

رفیق شاهرخ
دو مطلب آخرت رو یکجا خوندم .
نمی دونم با اون مبحث ریسک جاه طلبانه ای که تو آخرین کامنتم قبل از این مطرح کردم چقدر موافقی یا اصلا مخالف ؟
اما می بینم که در هر دو مطلبت ناخودآگاهانه بهش اشاره کردی . و صد البته که مصائب آندره نیز مثل دیگر کاراکترهای تارکوفسکی ( بیشتر در سولاریس ، ایثار و استاکر ) تعکیس رنج های آندره فرزند آرسنی ست .



رفیق : ناجور

باران سپید said...

سلام
درست فصل شمردن جوجه ها که تمام می شود
آفتاب بدجور رو سیاهم می کند
باید برای آدم برفی ها فکری بکنم.

این خانه منتظر صدای توست.
[گل][بدرود]

صدایم کن تا شعر را برایت بخوانم.

یازده دقیقه said...

عریان یعنی رها از هر قید و بندی؟

سایه said...

خیلی داری طول میدی دیگه.
من منتظرم بیای راجع به بخش حمله تاتارها و به تخت نشستن برادره بگی چون خیلی گیج شدم موقع دیدنش. و راستش کل ربط قضیه ساختن ناقوس رو هم درست نگرفتم.

elham* said...

نشوندن این پازلا کنار هم برام هم جالبه هم عجیب،یه جالب و عجیب ِ عجیب غریب.،

Unknown said...

این طوری که تو می گی با نوستالزیا زمین تا اسمان توفیر می کند!
باید حتما دیدش...ممنون

نگار said...

شاهرخ لطفابیشتر بنویس یغما فیلم نمی دونم هر چی که دوست داری.

Anonymous said...

ترانه اي براي محاکمه
هر چند نيمه تمام
دکلمه اي هم هست
نان بياوريد
قسمت کنيم


آيات زميني