الف: غروب ِ يكي از همين روزها، وقتي هوا گرگ و ميشه و هنوز كامل تاريك نشده، ميرم جلو پيش يكي ازين خانومايي كه بچهبهبغل منتظر وايسادن شوهرشون برگرده پفك يا بستني يا هرچي خريده باشه سلام ميكنم ميگم "عجب بچهي ناز و خوشكلي دارين"، قبل از اينكه خانومه بگه "ممنون" يا بگه "لطف دارين" يا بگه "خواهش ميكنم" يا هر چي ديگه، قبل از اينكه خانومه اصلا فك كنه چي بگه چيكار كنه انگشت سبابهي دست راستمو تا ته ميكنم توي چشم بچهه، يه كمم انگشتمو توي كاسهي چشم بچهه ميچرخونم، وقتيهم درش ميارم اون بند جلويي انگشتمو يه كم كج مي كنم كه يه خوردهش رو با خودش دربياره؛ حساب كردم چند ثانيه بيشتر طول نميكشه، يعني اصلا فرصت اينكه خانومه بخواد كاري كنه وجود نداره؛ بعدشم همچين فرار مي كنم كه شوهرش كه سهله هيشكي نتونه منو بگيره، تازه بگيرنم اصلا مهم نيس مگه اون يچه ديگه بچه ميشه مگه اون مادر ديگه مادر ميشه.
ب: آندري و دانيل دارند كار نقاشي يك كليسا را انجام ميدهند، كار به كندي پيش ميرود و آندري براي ادامه كار مردد است. آندري صادقانه به دانيل مي گويد كه اين كار دارد آزارش مي دهد و از نقاشي "آخرين داوري" بيزار است. به اين نتيجه ميرسد كه آرامش فكرياي كه هر هنرمندي نياز دارد را از دست داده است. فلاشبك به زماني كه شاهان چشم هنرمندان و صنعتگراني را كه برايشان كارهايي ازين دست انجام مي دادند را در مي آوردند تا مبادا براي كسي ديگر هم چنين كاري بكنند. فلاش بك كه تمام مي شود تحت تاثير دوروشكا آندري تصميم مي گيرد يك جشن را بِكِشد.
اين خلاصهي قطعهي بعدي فيلم آندري روبلف است كه اين روزها تا مغز استخوانم نفوذ كرده؛
17 comments:
اين خيلي وحشتناك بود كه. دلم يه جوري شد
نگفتي دليلت واسه اينكه ميخواي چشم بچه رو در بياري چيه؟
كه نه اون بچه باشه و نه اون مادره مادر؟
به به شاهروفسكي بهريز. دهميكه پيدات نهبو. وام ئهزاني خيزاندار بويت و مال و منداليكت كو كردووه. بهلام وا دياره كه خهبهريك نيه. وايه؟ :)
پسره بی تربیت ! مگخ زنگ در خونه همسایه است یا پسره ردیف جلویی مدرسه است که انگشت ات رو فرو می کنی توش. همچی بزنم پشت دست ات که تا اخر دنیا فرار کنی . ذلیل مرده ی جیز جیگر گرفته .مگهخ دستم بهت نرسه. جونم مرگ نشده چه حرفا میزنه. ایکبیری ! ( درست گفتم ؟ نه ؟ بیر ایکی ؟)
این فیلم اندری روبلف چه بد اموزی هایی که نداره. ای خدا!
همین بود شاهرخ.چیزی که بهش احتیاج داشتم.نمی دونم چند بار اخوندم.مرسی
اگر یک دوم بینایی همه ی ما را از حدقه در می آوردند ، دنیا حتماً طور دیگری بود .
روی دور کند ،
عریض تر
و یک طرفه .
خب مبادله کالا به کالا هنوز منسوخ نشده!
من کتاب فیلم نامه های تارکوفسکی رو بهت میدم(امانتی) و تو هم آندری روبلف!
کتاب کلی مقاله از بابک احمدی توشه...
امیدوارم نداشته باشی...
عصرا یغمایی؟!؟
بعد دیگه اینکه آپ شد این دیازپام!
سلام رفیق شاهرخ
برو سر اصل مطلب
راستی تو فیلم برادر خورشید خواهر ماه رو دیدی ؟ کار فرانکو زفیره لی ؟
کی میای تهران ؟
اصلا ببینم ! تو کجایی ؟ اهل کجایی ؟ خونت کجاست ؟ فیلم اگر منو می خوای ببری کجا ؟
د جواب بده دیگه .
رفیقت : ناجور
الو
شاه رخ
حالت خوبه؟
پسر انقدر نشین روبلف نگاه کن. بدآموزی داره.
البته من هم گاهی دلم می خواد یه بلایی سر این حاج آقا همسایه امون بیارم که تا یه زن دیده انگار خود شیطان رجیم رو ملاقات کرده. شروع می کنه به ذکر گفتن. می گم بیا یه کار بکنیم تو همین بلایی رو که گفتی سر حاج آقا بیار من هم اون بلایی که دلم می خواد سر حاج آقا بیارم سر اون بچه بیارم.
این طوری هم اون بچه، بچه می شه. هم اون مادر، مادر.
اما حاج آقا دیگه عمرن حاج آقا بشه.
چی همه خشونت
نـــــــــــه
بيخود نيست چند وقتيه نيستي
خيلي تکان دهنده بود
سلام به شاهرخ عزیز
اوضاع احوال رفیق
میزونی؟
هه! از اون جایی که سخته تصور نبودنم، گاهی فکر می کنم اگه شرایطش آماده می شد، به یه وضع ناجوری ممکن بود عده ای رو بکشم.. بی جهت.. همین طوری.. و احتمالا حتی بدون عذاب وجدان..
اصلا مهم نیست
کاش میتونست
ی زبونشو از حلقو مش بکشی بیرون.
کاش میتونست
ی زبونشو از حلقو مش بکشی بیرون.
Post a Comment