Wednesday, November 10, 2010

يورشِ، پاييز 1408: دستگاه ِ فنا؛ گوشه‌ي تاتارستان

گفته بودم كه بعد از يغما فناست. مرحله‌ي بعدي نه، كه منطقه‌ي بعدي ست. منطقه هم كه مي‌گويم منظورم مثل اين منطقه‌هاي شماره‌گذاري‌شده‌ي تهران مثلا نيست؛ منطقه كه مي‌گويم مثل منطقه توي استاكر؛ بگذريم؛ توي منطقه‌ي فنا – بر وزن ِ منظقه‌ي مين – گوشه‌اي هست به اسم گوشه‌ي تاتارستان؛ گوشه كه مي‌گويم منظورم ازين گوشه پس گوشه‌ها - بر وزن ِ كوچه‌پس‌كوچه‌ها - نيست؛ منظورم مثل گوشه‌ي مثلا بيداد است در همايون، يا مويه‌ي چهارگاه؛ در گوشه‌ي تاتارستان برادر به برادر رحم نمي‌كند؛ كافي است مثلا برادر شما رفته باشد مسافرت، شما با عده‌اي تاتار دست به يكي مي‌كنيد براي تخت و تاج او؛ در تاتارستان اسب‌ها هراس‌ناك از پله‌ها پايين مي‌افتند و با سرنيزه گلويشان سوراخ، در تاتارستان گاوهاي آتش‌خورده – آتش‌گرفته، آتش‌زده – بي‌صاحب ماغ مي‌كشند و هيچ؛ در تاتارستان سربازها به زور مي خواهند به دوروشكا تجاوز كنند و من كه آندري روبلف باشم نمي‌گذارم، حتا به قيمت ِ كشتن ِ يك آدم؛ تغاص‌اش را هم پس مي‌دهم با نقاشي نكشيدن، با روزه‌ي سكوت، با هر دوشنبه و پنج‌شنبه روزه گرفتن، با سيگار نكشيدن – امروز روز ِ هفتمي است كه سيگار نمي‌كشم.

21 comments:

azade said...

vaghean 7 rooze ke sigar nemikeshi? roozi ke too comment neveshte boodi nemidoonam roozi felan ghadr mikesham, too delam goftam kash mitoonestam behesh begam kamtar bekesh. to fogholaadeii, afarin tamame sayeto bokon :)

اراکده said...

از دستگاه ایزد مننان خواستارم انقدر سیگار نکشی تا بمیری...
یه تصنیفی دارد استاد من با این مطلع سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی ... شاید به دستگاه تو هم بخورد...
نمی دانم این صحنه مال کدام فیلم است: مرد بچه را روی کول اش گذاشته بود و سربازان آلمانی به او شلیک کردند و مرد با بچه ی روی کول اش به آرامی به زمین افتاد.

Ati said...

سیگار نمی کشی، اذیت نمیشی؟ یک دفعه کنارگذاشتن شاید مشکل تنفسی برات درست کنه!! به هر حال امیدوارم که خوش اخلاق بمونی در این ایام کمبود نیکوتین

نسيم said...

اين سيگار نكشيدنت خوبه اما به منطقه فنا رفتنت !!!! چي بگم؟

نعیمه said...

اینکه سربازها می خوان به دوروشکا تجاوز کنن یاد کتاب دن آرام افتادم. اونجایی که سربازها به کلفت همسایه تجاوز می کنن.
راستی ایمیلهام رو دیر به دیر چک می کنم. برام تو یکی از وبلاگها پیام بزار بالاش بنویس خصوصی فقط خودم می خونم.

Unknown said...

در تاتارستانی که من میشناسم،، اگر کسی‌ ۷ روز سیگار نکشه جای تقدیر داره ، و اگر این ۷ روز به ۷۰ روز تبدیل بشه او خوش اقبال خواهد بود،.

آفرین به تو که در این گوشه‌ خرابه با مصمم هستی‌. امیدوارم که خوش اقبال بشی‌

نگار said...

با روزه سکوت موافقم.حاضرم یک عمر روزه سکوت بگیرم.البته بجاش بتونم بنویسم.

نگار said...

با روزه سکوت موافقم.حاضرم یک عمر روزه سکوت بگیرم.البته بجاش بتونم بنویسم.

شلغم said...

خیلی دوست دارم ازین نوشته ها بخونم ولی وقتش رو ندارم
یه جورایی مخ ادم رو گیج میکنن
ولی در مورد نوشته شما
یه جور جنگ صلیبی رو توصیف کردی که قحطی و بدبختی هم دنبالش میاد

سیاووش said...

یادم هست مرغ خونگی که می خواستم پرواز یادش بدم.یاد نگرفت و گردنش شکست و رو دستم تلف شد.مرد و من تب کردم 3 روز هذیون و تب.
یادم هست از غذائی که بوی گوشت می داد بالا می اوردم.
یادم هست از رو سبزه ها رد نمی شدم زیر پام دردشون رو احساس می کردم.
یادم هست روزه می گرفتم کفاره ی تمام مورچه هائی که ندونسته رد می شدم از روشون.
خیلی چیزا یادم میوفته که همشون وسط همین جهنم دره هائی که توصیف می کنی گم شدن و من رو پبدا می کنن.
خدا لعنت ات کنه.تو همیشه من رو اذیت می کنی.

سیاووش said...

یادم هست مرغ خونگی که می خواستم پرواز یادش بدم.یاد نگرفت و گردنش شکست و رو دستم تلف شد.مرد و من تب کردم 3 روز هذیون و تب.
یادم هست از غذائی که بوی گوشت می داد بالا می اوردم.
یادم هست از رو سبزه ها رد نمی شدم زیر پام دردشون رو احساس می کردم.
یادم هست روزه می گرفتم کفاره ی تمام مورچه هائی که ندونسته رد می شدم از روشون.
خیلی چیزا یادم میوفته که همشون وسط همین جهنم دره هائی که توصیف می کنی گم شدن و من رو پبدا می کنن.
خدا لعنت ات کنه.تو همیشه من رو اذیت می کنی.

سیاووش said...

یادم هست مرغ خونگی که می خواستم پرواز یادش بدم.یاد نگرفت و گردنش شکست و رو دستم تلف شد.مرد و من تب کردم 3 روز هذیون و تب.
یادم هست از غذائی که بوی گوشت می داد بالا می اوردم.
یادم هست از رو سبزه ها رد نمی شدم زیر پام دردشون رو احساس می کردم.
یادم هست روزه می گرفتم کفاره ی تمام مورچه هائی که ندونسته رد می شدم از روشون.
خیلی چیزا یادم میوفته که همشون وسط همین جهنم دره هائی که توصیف می کنی گم شدن و من رو پبدا می کنن.
خدا لعنت ات کنه.تو همیشه من رو اذیت می کنی.

سمیه said...

دقت کردی این روزا خیلی داری "در کله‌ی تباه‌شده‌ی یک اسب" زندگی می کنی ؟

ناجورها said...

این قسمت فیلم نوعی تجربه ی جدید مواجهه با تارکوفسکیه .
شاید به لحاظ ضرب آهنگ یا حتی فرم فیلمبرداری که بیضایی نیز بسیار تحت تاثیر او از این روش تراولینگهای کند و پر عرض استفاده کرد .
به هر حال حتی در این تجربه ی نو نیز تارکوفسکی برنده ی میدانه .
سیگار رو نذار کنار بچه . حیفه .
ازما گفتن بود .
به سوالات ما نیز جواب بده بچه .



رفیق : ناجور

sam said...

ey ruzegar!

محدثه said...

سلام ممنون از شما و یادآوری نکته زیبایی که پاک فراموشم شده بود...

Unknown said...

بابا ايول خوشحالم داري سيگارتو ترک مي کني
چه کار قشنگي
هي هنوز کارتونش را نديدم داره خاک مي خوره
امان از اين تنبلي

Tata said...

من اما عاشق عادت هام.. عاشق اعتیادها.. تشویق و تنبیه نداره. هر چی دوست داری و هر جور راحتی!
فنا؟ من هنوز به یغما هم نرفته ام
هنوز نه...ا

دونقطه said...

خیلی خوب است .
تو می توانی یک لیوان خون شاهرگ گذر کننده از گلوی اسب های وحشی را ، مهمان من باشی .

-شیهه

Unknown said...

و چقدر مفهئم آشنایی دارد این کلمه هایی که ازشان می نویسی.نمک می پاشی روی زخم آدم.

سایه said...

من سبک قدیمی تو که فیلما رو با زندگی و نوشته های شخصی خودت قاطی نمیکردی و مث آدم در موردشون حرف میزدی بیشتر دوست داشتم شاهرخ جون.