Sunday, November 14, 2010

ناقوس؛ بهار، تابستان، زمستان و بهار 1423 و 1424؛ خطاب به بوريسكا براي شكستن ِ طلسم ِ سكوت ِ آندري در يكي مانده به آخرين قطعه ي مصائب آندري

مي‌دانستم رازي در كار نيست؛ تو فقط دست‌هاي پدرت را ديده بودي كه زمين سفت را مي‌كَنَد و دست‌هاي پدرت را كه گِل‌مالي مي‌كند و دست‌هاش كه كوره را برپا مي كند و دست‌هايي كه قالب مي‌زند و دست‌هايي كه بر‌مي‌افرازد ناقوس را بر فراز؛ گريستن در تنهايي اما يادگرفتني نبود. با تو بود.

11 comments:

مهتا said...

...

دونقطه said...

انگار که به اجل ، حق انتخاب بدهی .

سایه said...

فیلم بدجوری با مسائل شخصی قاطی شده ها!

نسيم said...

فيلم را كه نديده ام اما اين توصيفت خيلي قشنگ بود. ميدوني فيلم را از كجا مي تونم پيدا كنم؟ خيلي دوست دارم ببينمش

Anonymous said...

غم پدر و آری . این چنین بود برادر.
سلام عزیز. مصیبت نامه عطار را پیشنهاد می کنم. سلامت و پایدار بمان.
اراکده بودم

چاقانه ها said...

مردانه بگم كه خيلي مردي كه كامنت ميزاري واسم .
خدا از مرديت ندازه .
اما بگم كه آرزوي روزهاي بهتري رو مي كنم برات .
خيلي داري غمگين مي نويسي حالا بعد از رضا.

شکلات تلخ said...

گریستن در تنهایی آموزش نمی خواد .همه مادرزاد بلدیم.کاش گریه نکردن رو کسی به ما یاد میداد

Unknown said...

من سر در نميارم
بلاخره کارتون مري و مکس راديدم و گريه کردم
يک گهي دم در محل کارمون وايميسه به سرو وضعت ايراد مي گيره خيلي گهه

پری said...

سلام

sam said...

nice!!!

Advaz said...

خندیدن در تنهایی هم یاد گرفتنی است. آره؟