بعضي لحظهها در يك فيلم فقط يك لحظه نيستند، يك لحظهي سينمايي نيستند؛ در كمترين برداشت يك لحظه در تاريخ هنر هستند؛ يكي از اين لحظهها لحظهاي است كه فيلم آندري روبلف در آخرين قطعه رنگي ميشود؛ حس عجيبي به آدم دست ميدهد؛ حسي از اين دست كه ميتوانست اين دنيا و زندگياي كه در آن تجربه ميكنيم جور ديگري هم باشد كه نبود. رنگي
فيلم با تصوير چند اسب كنار يك رودخانه و زير باران تمام ميشود؛ اسبها در اين فيلم آنقدر مهماند كه به راحتي ميتوانند موضوع يك تحقيق باشند.
32 comments:
مثال و تفسیرت حس عجیبی دارن!شاید اینه که سینما رو در عین ناتوانیش برای عمق انقدر فراگیر کرده.
من از ناله و نفرین که کم نمیارم می خوام بگم به زور من رو بردی به جائی که سالهاست دلم می خواد ازش فرار کنم و برم سه کنج انکار و آرامشکده.
به بابام هم چند بار گفتم باورم نمی کنه که
آدم خودش نمی ره اینجور جاها می برنش و ول اش می کنن که حالا خودت برگرد.
من غمگینم خدا کند تو شاد باشی
چقدر نوشتی
چقدر نوشتی
سلام رفیق شاهرخ
دو مطلب قبلی ت رو خوندم
و این آخری رو
بله حق با توست
لحظه ی حضور رنگ بار سنگینی از حسرته
خصوصا در مقابل نقاشی
به تعبیری خروج از تیره گی به نوره
اما خیلی دیر
رفیق : ناجور
چنان لذتی که از یک اثر هنری می بری در نوشته ات جاری است که آدم ، ندیده می تواند حسش کند
داشتم نوستالژیا را نگاه می کردم... اسبها دورند... باز هم آندری
اونقدر خسته و بي حوصله هستم که نگو
پر از نفرتم
مي خوام چند نفررو خفه کنم
چقدر بايد آدم گه هاي اطرافمون رو تحمل کنيم
به روي چشمم سعي مي کنم به اين فيلميه سفارشش بدم اميدوارم داشته باشدش
چقدر خوبه که تو اينقدر انگيزه داري
اطراف چقدر آدم غير قابل تحمل هست؟
من تهرانم. جايي را مي شناسي بشه اين فيلم را پيدا كرد؟
سلام
مدتهاست یه فیلم گرفتم ببینم حوصله ندارم.
جوابت رو دادم.
فکنم منم جا موندم تو یه فیلم
بین این لحظه و لحظه ی قبلش
همون جایی که یه اسم خاصی داره و تکرار غیر تکراری تصویرهارو به رخت می کشه
باور کن همونجا ها گم شدم میون بارونای فیلمی!!
خیلی نکته جالبی بود رفیق.. حیف که نبود..نشد و نداشتیم ..
ما از دست رفته ایم
حسابی با آندی روبلف عشق بازی کرده ای ها.
من خوب نیستم.شاید اگه این فیلمو ببینم خوب شم.می شم؟
به قول استاد خزایی:به روزیده ایم.و به قولی زنده شدیم یا به روایتی ...
من این حالت رو با فیلمهای تارکوفسکی دارم، چیزی توشون هست که کله پا ت میکنه. باید کلی جون بکنی تا ببینی کجای این فیلم میتونی ایستاده باشی. دلم میخواست میتونستم این فیلمها رو این جا ببینم، الان که از مرز چهل گذشتم.
برای من گاهی آخر یه فیلم سیاه و سفید میشه! تجربه کردی. مثل "یک اتفاق ساده"
بعضی فیلم ها هم هستند که در لحطه آخر معنا پیدا میکنن.
دستانم به قلم نمیچسبند.
سلام
هااااااااای مردم من این فیلمو می
خوام کسی صدامو میشنفه؟؟؟؟؟
درود
باید دیدش!
حوزه ي مورد اشاره ي شما در اغلب يادداشت ها سينماي روسيه ست كه چندان مورد توجه اين حقير نيست
از اين كه هر از گاهي سراغي از بنده گرفتين ممنونم
بدجنس
بدجنس
بدجنس
این فیلمارو از کجا پیدا میکنی
ایهاالناس
من دنبال یه آقای فیلمی خوب میکردم
چند سال پیش هم یه فیلم درباره اسبها دیدم ... فوق العاه بود ... شاید همین بوده ... اسمش اما این نبود ...
هنوز نتونستم این فیلمو ببینم! آندره ی بزرگ، تارکوفسکی.... چه روزهایی با نوستالگیا گذروندم و چه روزهایی رو با ایثار....
ممنونم که فیلمهای خوب میبینی! تارکوفسکی (هر چند پشت سر برگمان) دوست داشتنی یه! علاقم به تارکوفسکی زمانی بیشتر شده که فهمیدم برسون رو میفهمه! مجبور کردیم که برم سراغش! ازت ممنون هستیم. پاینده باشی و البته سبز! آینده از آن تو
لذت بردیم
زمانی طولانی تارکوفسکی را از یاد برده بودم....می آیم آندره.. برای خاطر او که سبز خواهد ماند...می آیم
پست ویژه یکسالگی وبلاگ هواپیمای سقوط کرده منتشر شد.
بی خیال رفیق ! بی خیال!
ریلکس باش.
اراکده ام زنده
یک روز هست که تو از اینهمه دیدن و خواندن و اندیشیدن برسی به جایی که بگویی خوب،کافیست. اشباعم. وقتش است که بمیرم. ؟
کله های تباه شده شان هم .
engar ba hamoon asbhaye kenare roodkhaneh rafteii shahrokhe aziz
دوباره که رفتی حاجی حاجی مکه!
سلام مجدد .ابتدا پست اولت رو خوندم و برات کامنت گذاشتم اما موضوع این پست رو مورد توجه دیدم چرا که صحبت از فیلسوف سینماست تارکوفسکی در کنار بزرگانی دیگه مثه برسون .برگمان .فلینی که مسیرهای ناشناخته بسیارزیادی رو باز کردن برامون یادشون همیشه گرامی.
روبلف رو اولین بار توی عصر جدید به زبون اصلی دیدم و درحال دیدنش خوابم برد بعدش دوبار دیگه دیدمش و واقعآ ازش لذت بردم
Post a Comment