فكر کن با موهای جوگندمی و بند شلوار و عینک دسته کائوچویی و ماشین اسپورت رفته باشی دم در هنرکده موسیقی، کلاس دخترت تمام شود باهم برگردید خانه، توی مسیر برات وراجی کند از استاد موسیقی و همکلاسیها و حرفهای درگوشیشان بگوید برایت و تو مدام به هر بهانهای صدایش بزنی آوا تو چیکار کردی؟ آوا اون چی گفت؟ آوا تو چی گفتی؟ آوا اون چیکار کرد؟
خیلی چیزها را میخواستم که نشد، یا وقتی شد که دیگر نمیخواستمشان، چیزهای جدیدی جایشان را گرفت که آنها هم نشدند و بعضیهایشان دیگر اصلا شدنی هم نیستند، از بین نشدنیها بعضیهایشان دیگر اصلا حتا نیستند؛ بعضیهایشان هم که هستند -گفتم که- شدنی نیستند. اما این که نمیشوند دلیل نمیشود که آدم کنار بیاید، حالا کنار نیامدنِ یکی مثل من چجوری است بماند برای پاراگرافهای بعدی شاید؛ اینکه میگویم "شاید" چون واقعا مطمئن نیستم سرنوشت این متن میخواهد به کجا برسد؛ بگذریم؛ داشتم درباره کنار نیامدن میگفتم، قبلاها مثلا میرفتند قداره میکشیدند و خون به پا میکردند حتا، آنهایی که دست یه قداره نبودند یا مرامشان فرق میکرد میرفتند مثلا آنقدر عرق میخوردند که یکی زیر بالشان را بگیرد بیاوردشان خانه؛ حتما عدهای هم بودهاند که خم به ابرو نمیآوردهاند و بدیهتا قصهای هم از آنها نمانده؛ که اصلا جوری رفتار کردهاند که قصهای نماند؛ که اگر قصهای میماند ازشان که دیگر جزو این دسته نبودند. حالا این خودش نکتهای است که این آخری اصلا دسته حساب میشود یا نه؛ این چه دسته ای است که اگر کسی عضوش باشد معنایش این است که با چیزی نشدنی کنار نیامده و خم هم به ابرو نیاورده و جوری رفتار کرده که اصلا انگار چیزی در میانه نبوده و این عضو دسته شدن پس دیگر چه صیغه ای است؟ مثل این میماند که برویم بگردیم اسم آنهایی را بنویسیم که اسم ندارند، یا همان شوخی دبستانی که آنهایی که غایباند دستشان بالا. حالا دسته باشند یا نباشند فرقی هم نمیکند؛
میخواهم سرنوشت این متن را بکشانم به همان پاراگرافی که گفتم؛
من خم به ابرو نمیآورم، مثلا اسم لپتاپم را میگذارم آوا1؛ یا این متن را جوری مینویسمش که خودش هم بخواند نفهمد آن قداره و آن بطر بطر عرق و پاکت پاکت سیگاری که توی متن نیست و لابد نویسندهاش ترک کرده انگشت اشارهای است به سمت چیزی که دیگر نیست که نشدنی است که باید داغش را به دل ببری.
کنار نیامدن ِ من اینجوریاس
*
پينوشت:
1) اسم گذاشتن روي لپ تاپ را از گوريل فهيم كش رفتهام؛
12 comments:
یادمه اولین بار که تئاتر می رفتم عاشق دختر شاعری شدم که چشم چپ اش وقتی عصبی میشد می گرفت و قفل می کرد. همه بچه های گروه می دانستند که داداش ات بدجوری دله رو داده و جاش ... هم نگرفته.. القصه کارگردان اون نمایش کذایی عاشق معشوقه ما بود و از آخر هم با هم خیلی شرعی خوابیدند و الانم دو تا توله سگ دارند... اینکه چه بازیهایی با داداش خل و چل کر و کور ات کردند رو ولش. فقط از یه چیز دختره لجم گرفته بود. احمق دیوانهمثل اینکه عقده دوست داشته شدن داشت. کم با اقای کارگردان لاس می زد از زر زر کردن با منی که براش غش و ضعف می کردم هم خسته نمی شد. در ضمن کامتها رو پاک نمی کنم فقط غیر قابل نمایش می شوند. می روند توی خزینه دلم برای خودممی خوانمشان. روز 4 شنبه یه قصه نوشتم که اشتباهی پاکش کردم و هر کار می کنم دوباره سکانس و پلان هاش یادم نمی اد. اصلن حس و حال نوشتن اش دیگه نیست. ... یک سال و نیم واسه اون دختر شاعره احساس و انرژی گذاشتم و الان فقط خودمو واسه اون همه حس و انرژی لعنت می کنم. بخاطر حماقتم. بخاطر چیزی که ارزش اش رو نداشت و هیچ تاثیر مثبتی توی زندگیم نداشت.یادمه سه سال پیش توی خیابون دیدمش عجیب بود برام که چطوری عاشق همچین کسی شده بودم.
زمونه عوض شده ولی عشقای کلاسیک نه.
آوا...من اسمشو گذاشتم ولند...من اما بر خلاف این ظاهر مطیع هیج رقمه کنار نیومدم و نمیام شاهرخ.
تو داری هی تلخ تر و تلخ تر می شی و خب معلومه که من نمی دونم و نمی فهمم از این راه دور انگار!ا
اما این طور به نشدنی بودنش مطمئن بودن هم اشتباه نیست؟ که حتی اگه کورسویی هم باشه، این طور ناامید بودن که "نشدنیست"، کاملا ناممکنش می کنه.
نگرانتم شاهرخ خان
سلام,
1. اول از همه ممنون براي راهنماييت. من تنبل اول مري و مكس رو ببينم بعدش آندري روبلف.
2. از متن يكي از پست هات بالاخره كشف كردم شش سال ازم كوچيكتري :)
3. مي دونستي خيلي مهربوني, اگر نمي دونستي حالا بدون ومطمئن باش تو آينده حتما آدمي كه لياقتت رو داشته باشه, بهش مي رسي.
4. اسم دخترت خيلي قشنگه.
5. اميدوارم هفته خوبي رو شروع كرده باشي وكارهات عالي پيش بره.
داغ خیلی چیزا رو دلمون موند تازه هالی مه نگه!
تو خوبی شاه رخ؟
چه باحال . احتمالا من اسم لپ تاپم رو بزارم کمر باریک. کلا اسم گذاشتنم هم مثل خودم عوضیه.
من اوایل که با یه چیزی کنار نمی اومدم یا خودمو یا اون چیزه رو تیکه پاره می کردم.
اما حالا مثل تو خم به ابرو نمیارم فقط حواله اش می دم به تخمی که ندارم.
نمی دونم چرا وقتی میام اینجا این قدر بی تربیت می شم.
man roo chi esm bezaram? mmm
masalan mishe roo roozegaram esm bezaramo behesh begam avizoon ! ;-)
ادم فکر می کنه چطور می تونهه به یاد بیاره یا تخیل کنه اونم به ان وضوح بعد نشه لمسش کرد دست کشید و نشه لمسش کرد برای چیزها از دست رفته به دنیا نیامده سقط نشده برای چیزهایی که هر گز هر گز به دست نخواهد امد
اسم لپ تاپ من ستاره است
اسم لپ تاپ ها حسرت های ناگفتنی ماست ،ارزوهایی که نشده اند حالا باهشون کنار اومدیم
زندگی مخفی ما
من فکر میکنم میشه، ولی اونوقت اسمش رو آوا نمیگذاری... آوا یادت رفته تا اونوقت
"زندگی بلند است به آن اندازه که آدمی فراموشکار شود"
حتما فهميده يعني اميدوارم
خيلي بده که گريه کني واسه يه نفر و اونم اصلا نفهمه
ميدوني چيه من از کسي خوشم بياد غم باد مي گيرم نفهمه حالا اصلا مهم نيست که بهش برسم يا نرسم بيشتر اين مهمه که اون بفهمه که من ازش خوشم ميام
تا دلت بخواد در راه رسيدن به اين منظور کارهاي ژانگولر بازي و حماقت و خريت انجام مي دم نمونه ش اين تازگيا که دوباره هوايي شدم
کلا هم دلي دارم زيبا پسند که کلي آدم توش جا مي شه
ببين من کلي اينجا نوشتم ولي نيومد فکر کنم بايد تاييدش کني
Post a Comment