Monday, June 7, 2010

زنده باد ابليس

"و تو ای قدرتی که کمر به خدمتش بسته ام

باز گو کیستی

قدرتی که همواره خواهان شر است

و همیشه خیر، عمل می کند"

از كتاب فاوست اثر گوته

در پست قبلي به رمان مرشد و مارگريتا اشاره كردم و نمي دانم موفق بودم عظمت اين شاهكار كم نظير – اغراق نيست اگر بگويم بي نظير – را بيان كنم يا نه؛ اگر توانسته ام كه خدا را شكر اگر هم نه، از من بپذيريد فراتر از يك اثر ادبي است؛ خلاصه ي داستان را مي توانيد با يك سرچ ساده پيدا كنيد اما به نظر من هيچ خلاصه اي براي اين رمان نمي تواند مناسب باشد؛ به نظرم رمان دارد در جاي ديگري اتفاق مي افند؛ نشانه هايش را مي توانيد در برخي صحنه ها ببينيد؛ به نظرم با يك بار خواندن فقط مي توان لذت عميق آن را تجربه كرد اما براي اشراف به آن لازم است دست كم دو بار خوانده شود؛ عميقا و شديدا معتقدم بايد همه دانشجوهاي هنر حداقل سه واحد مرشد و مارگريتا پاس كنند. همين!

مرشد و مارگريتا

نوشته ي ميخاييل بولگاكف

ترجمه عباس ميلاني

453 صفحه

من چاپ چهارم كتاب را خواندم كه انتشارات تنوير در آورده گويا خوشبختانه تا چاپ هفتم هم رفته

25 comments:

زکریا said...

سلاااام عزیزم
خوشحالم مثه قدیما زود به زود آپ می کنی
. بهت حق میدم کار سختیه که بخوای درباره این کتاب بنویسی . اما تا حدی از پسش براومدی . اگه حال داشتم یه پست مبسوط دربارش می نوسم . راستی عکسی که گذاشتی چیه ؟
جالبه برام
:)

Morteza said...

خیلی سپاس که این کتاب را معرفی کردی ... عصر میروم کتاب را از خرس قهوه ای می گیرم گرچه در فصل امتحانات کار شاقی است که کتاب غیر درسی بخوانی

Anonymous said...

سلام برادر
من هنر مند نیستم
اما
شیطان شما را دوست دارم

Anonymous said...

میدونید شاهرخ آقا وقتی این پست را خوندم صدای قلب تپنده نویسنده اش را شنیدم. روزهایی شاد می بینم
دوباره سلام برادر
خوبم منم

شکلات تلخ said...

پالومینو رو قبلا خوندم وهمینطور مرشد و مارگریتا روو کفتگو در کاتدرالو که این آخری عالیست شاهکاره.کجا بودی این مدت؟نگرانت شدیم

شکلات تلخ said...

حتی داستانهای کوتاه یوسا هم عالیه.سردسته ها رو بخون

ARAM said...

ما تو كار روسي نيستيم.ولي حالا كه انقدر اصرار مي كني باشه.مي خونمش :D

Unknown said...

خوش به سعادتت
من به خاطر یک حماقت بزرگ که خودم مرتکب شدم باید یک امتحانی را دوباره بدهم و مجبورم در حال حاضر بیشتر درس بخوانم

داوود said...

1- اقا من با اجازه این عکس سبزت رو تا اول تیر می ذارم گوشه ی وبلاگم
2- این مرشد و مارگاریتا معماری محکمی داره. درست و حسابی پرداخت شده. الکی و بریم ببینیم چی می شه نوشته نشده. همین باعث می شه که تاثیر می گذاره
3- نیاز به تفسیر های پیجیده تر از این حرف ها داره. مطمئنم ارجاعات تاریخی و مذهبیش بیشتر از این چیز هاییه که خودم تا الان متوجه شدم

رامین خواجه پور said...

می خوانم حتما... سر بزنید

مهربون said...

داستان های روسی عالی هستند عالی - دن آرام با ترجمه شاملو رو خوندی ؟ قراره یه رشته تحصیلی به نام ادبیات داستانی در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد بذارند فک کن !البته بنده خیلی امیدوار نیستم ......

Anonymous said...

سلام !
الان مشغول خوندن یه کتاب از عباس معروفی ام به نام فریدون سه پسر داشت
تو این روزا خوندن این رمان فکر می کنم خیلی می تونه ذهن آدم رو باز کنه

امیر said...

سلام،
پایین اون مطلب مربوط به شادی صدر برچسب طنز رو زده بودم، با این حال باز هم یه نفر بد جوری قاطی کرده بود سرش. کامنتش هست

نگار said...

خوب ظاهراًمن باید چاپ هفتمش رو بخونم

نسیم said...

تصمیم که به خواندنش دارم حالا که تو گفتی دیگه حتما باید خواند

حوازاد said...

این اتفاق ها برای من هم افتاده. دنیا کوچک است شاهرخ... دیوانه نکندت این کوچکیش

بیا دیوانه ی من را بخوان

somaye said...

یک کتابی هست به نام کشتنِ مرغ مقلد از هارپلی
تابستان امسلل جشنِ 5 سالگی برای این کتاب در سراسر امریکا برگزار می شود ...بچه های دوره راهنمایی در مدارس امریکا 50 سال است این رمان را به عنوان یکی از واحدهای درسی شان می خوانند و...
حالا خود حدیث مفصل خوان از این مجمل .

برای پستِ قبل : محالِ کتابی بخونم و یا فیلمی ببینم و نمودِ بیرونی برام نداشته باشه ، همیشه یا همزمان یک اتفاقِ مشابه میفته و یا بعدش !

برای تمام سلامهای بی پاسخ :( سلام سلام سلام سلام ) به توانِ اِن

somaye said...

پنجاه سالگی

آیات زمینی said...

ممنون شاه رخ عزیز
اون اصطلاحات معمول موسیقی هستند که دلیلی ندارد همه بدانند و شاید خود من توضیح واضحی از آنها نداشتم /
ممنون برای معرفی کتاب
راستی
یاد ما کردی ؟
از دستت در رفته بودیم ؟

نعیمه said...

باید این کتاب رو بخونم.
ممنونم بابت معرفیش.
راستش وبلاگ جدید بعد از کامنت قبلی که برات گذاشتم مرتب شد به همین خاطر آدرس وبلاگ قبلی رو گذاشتم.
در ضمن من تا اسم شخصیت یکی از داستانها رو تو کامنتها می بینم می فهمم که خودتی. نیاز به معرفی نیست
شادباشی
سلام
نزدیکای ظهر به خیر

Unknown said...

خریدمش. ممنون. فقط یک سوال. در مقدمه نوشته شده که بیست و پنج صفحه را زمان چاپ سانسور کرده اند . این بیست و پنج صفحه بعدا اضافه نشده ؟ وقتی شرایط کشور بولگاکف عوض شده بوده ؟ یعنی این ترجمه هم بدون آن بیست و پنج صفحه است ؟
اگر می دانستی بهم بگو.

رامین خواجه پور said...

هی عوضیا من شما رو لینک کردم پس بهتره شما هم ماتحتتون را تکون بدید و منو لینک کنید. دوست دارم وقتی برمیگردم لینکم اینجا باشه

damdami said...

این روزها مثل البته الباقی روزها وقتی برای خواندن که هیچ برای دیدن هم نیست. اما از شما چه پنهان آن داستان آن لاین نوشت رضا قاسمی را که نمی دانیم اسم اش چه بود(گوسفند... چی چی)را خواندیم و مثل خر کیف کردیم.
و این را که شما گفتید باشد، امیدواریم روزی بخوانیم. راستی در فیس بوک گویا هستید شما؟ اگر هستید که ایما هم هستیم . ببینیمتان رفقا.

نوا بامدادی said...

سلام
تیشه را امروز بر میدارم
و تمام آیینه ها را
برای دیدنت
میشکنم
تنم از دوری تو سردست
همین
جای دنجی ساخته ام در وردپرسس خوشحال میشم مرا چون آیینه نگاه نکنید قبل آنکه بشکنم

روزانه های یک دوشیزه said...

با این توصیفات قطعاً باید رمان فوق العاده ای باشه

ممنون از معرفی این کتاب