هميشه همينجور اتفاق مي افتد؛ يكهو مي بيني جايي هستي كه قبلا هم بوده اي؛ الآن نشسته ام روي بالاترين رديف صندلي هاي بخش جايگاه نمايشگاه بين المللي؛ تا چند دقيقه ديگر افتتاحيه ي نمايشگاه ايران مد است؛ بي هيچ مقدمه اي يكهو يادم افتاد درست روي همين صندلي نشسته بودم وقتي گفتم از آشناييت خوشحال شدم، اميدوارم توي اين مدت اذيتت نكرده باشم اگه اچازه بدي من ديگه برم؟ هاج و واج نگام كردي كه اين بازي جديده يا چي؛ لحنم جدي تر از اين حرفا بود كه به يه شوخي شبيه باشه؛ هيچي نگقتي؛ خداحافطي كرديم؛ ده دييقه بعد كه با دو تا بستني برگشتم نمي دونستي فحشم بدي يا بوسم كني من حال مي كردم وقتي حالت هاي جديدي از چهره ت مي ديدم؛حالت تناقض آميزي كه توي چهره ت بود برام جذاب بود؛ دارن سرود ملي رو پخش مي كنن؛بايد بلند شيم افتتاحيه شروع شد.
Saturday, June 12, 2010
وقتي نزديك ترين خاطره ات خاطره ي قرن هاست.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
15 comments:
خیلی کم پیدایی شاهرخ ... یکهویی هوس کردم تو یکی را لینک کنم تا کمتر فراموشت کنم...
داستان بود یا واقعی، سادیسمی عاشقانه داشت
گاهی آدم عشق اش رو با یک اتفاق توصیف می کنه که برای همه به جز خودش بی معنی. گاهی هم عده ای می فهمن که چه لذتی داره توی اون لحظه دوست داشتنِ یه آدم.ء
باز هم هجوم بي رحمانه خاطره ها
دلم گرفت....
che khoob, jaaye fogholaadeh'ei mesle namaayeshgaahe mode baashi va yeki eintori sar be saret bezaareh :-) ;-)
اینجا چطور میشه خصوصی گذاشت؟
آه آن روزهای رنگین
آه آن فاصله های کوتاه
عاشق این تناقضات در حالات جهره و رفتارم
حرکت جالبي بوده
بي ربطه ولي تو اين نمايش يک دقيقه سکوت يکي از کارايي که همسر شيدا براي اينکه شيدا به حرفاش گوش بده و تلويزيون نگاه نکنه اين بود که يک شماره تلفن الکي بگيره هر موقع که يک خانم گوشي را برداشت شروع کنه مطلبي که مي خواست به همسرش بگه به اون خانمه مي گه يعني راستش گفتن اون مطلب و شنيده شدنش مهم بود زنش هم بلافاصله تمام هوش و حواسشو به مطلب اون مي داد
البته گفتن اين خاطره ربطي به مطلب تو نداشت فقط از اين لحاظ که انجام عملي است که طرف مقابل اصلا انتظارشو نداره
ببخشيد گفتم شيدا اشتباه بود شيرين
آخ چه سادیسم عاشق کشانه ای. و چ پست متفاوتی از تو !
شانس اوردی من جای اون طرف نبودم چون قطعاً وقتی برمی گشتی اونجا نبودم
طعم این بستنی ها رو دوست دارم حتی اگه وانمود کنم اخمالو ام!
بقول اون دوستی که گفت باز هم هجوم بی رحمانهٔ خاطرهها ،،،،
هجوم بی رحمانهٔ بی خاطره بودن هم برای خودش بعضی موقعها لذت بخش،است
چون مس من میتونی گاهی اوقات از شنیدن خاطرههای دیگران لذت ببری
نا شکری نباشه ، نه این که خاطرای نداشته باشم،، نه ،، ولی خاطرههای این ور آب زیاد شنیدنی و به یاد ماندنی نیست .
سلام،
خوبی؟ مثل اینکه شلوغی سر این روزهای تو به من هم سرایت کرده.
علیک سلام
این سلام دوم جواب سلام دیروزه که برام فرستادی، همون که عمرا نفهمی دیدنش چقدر خوشحالم کرد. شاید یه سلام مثل یه بستنی باشه توی دست کسی که خیلی دوسش داری و برات مهمه، شاید یه سلام میتونه بعضی وقت مثل یه بستنی باشه یا مثل یه پل.
Post a Comment