Wednesday, September 8, 2010

هنوز هم شير مي خوريم

بعضي وقت ها به حكايت جنگ و صلح هام با زينب كه فكر مي كنم مي بينم يك جاي كار مي لنگد؛ اين حجم از كش و قوس طبيعي نبوده و نيست؛ بعد دنبال ريشه هاي رواني آن مي گردم؛ ياد كش و قوس هاي دانشگاهم مي افتم، تا آستانه ي اخراج هم رفتم، معدل بالاي هفده هم آوردم؛ قبل تر از آن ورود به دانشگاهم خود حكايتي بود؛ قبول شدنم در اولين انتخاب و بعد تصميم به انصراف و بعد دو ترم حذف ترم و . . . . ديشب مادرم مي گفت چند روز بعد از اينكه از شير گرفتمت پدرت فوت شد مجبور شدم دوباره بهت شير بدم؛ الآن فكر مي كنم همه چيز از همانجا شروع شده؛ از آن شير خوردن دوباره؛ ناخودآگاهم ياد گرفته هر اتفاقي كه مي افتد چه موفقيت آلود – هر چه فكر مي كنم پسوندي مناسب تر از همين "آلود" براي موفقيت پيدا نمي كنم - چه شكست ناك هر جور شده زمين و زمان دست به دست هم دهد دوباره و شايد هم سه باره و چند باره تجربه اش كنم؛ دوباره بايد شير بخورم؛ چه تقلايي هم مي كند اين دست نامريي براي جور كردن ِ هرچه مقدمات كه برسد به آنچه كه مي خواهد كه هر جور شده ياد بگيريم آن اصولي كه خودش قبول دارد و چه يادگرفتني؛ چه دردي دارد درد ياد گرفتنش – مثل درد هلن كلر براي ياد گرفتن اسامي و البته كيست كه نداند زجري كه معلمش مي كشيد بيشتر اگر نبود كمتر هم نبود(1) تازه اين فقط درد ياد گرفتن است، ياد كه گرفتي تا روز مردن يا شانس بياري تا روز ديوانه شدنت بايد از دانستنشان رنج بكشي؛ دارم باز بهانه مي گيرم و الكي آسمان را به ريسمان مي بافم كمي بار دلم سبك شود كه نمي شود، كه شدني نيست، كه ساختار جهان ساختار خراب و تباهي است و نمي دانم تا كي مي خواهيم سرمان را توي گه فرو ببريم و چشم ببنديم بر اين همه لجن؛ ديروز داشتم فكر مي كردم الگوي كلي جهان الگوي رو به تباهي و زوال است؛ تن خودم را نگاه مي كنم مثل خانه اي كه دارد ويران مي شود و مدام بايد دستت توي آن باشد سقفش را امروز ديوارش را فردا تعمير كني، كاريش نداشته باشي به هفته نكشيده تحمل كردني نيست مثل تن ِ خودم كه هفته اي اگر كاري به كارش نداشته باشم تحمل كردني نيست و زوابط ِ آدم ها هم همينطور، ببينيد اگر مدام سعي در حل سوء تفاهم ها نكنيد - كه تازه سعي هم مي كنيد به جايي نمي رسيد - چه بلاها كه سرمان نمي آيد كه آخرش هم مي آيد؛ اين ساختار جهان است؛ رو به تباهي واضمحلال حالا مثلا كشيشي دورافتاده و سر در گه دلش را خوش كرده كه كودكان جهان معصومند و اگر درست تربيت شوند آدم نمي كشند دزدي نمي كنند و هزار كوفت و زهر مار ديگر؛ پدر مقدس! كودكي كه مادرش سر ِ زا مرده يا پدرش درست وقتي كه نبايد مرده يا تركشان كرده يا معتاد شده و هزار بلا سرخانواده آورده و غيره و غيره و غيره با روش هاي تربيتي لزوما درست بشو نيست؛ كه اصلا درستي اي در كار نيست كه به شدن يا نشدن برسد (2)؛ بگذريم؛ انگار پانوشت مان همين است – پانوشت را در كنار سرنوشت ساخته ام براي زندگي وقتي حسرت هاي پشت سر بر نااميدي هاي پيش رو بدجوري مي چربد – ديروز فيلمي ميديدم احمقانه و مزخرف (3) دلم سوخت از حسرت اين پانوشت كه اين كره ي مزخرف براي ما فقط انگار كپه ي لجن است جاهاي ديگر حتا گداها و دائم الخمرها ودزدها و . . . دارند زندگي شان را مي كنند ماييم كه زندگي نمي كنيم فقط

(1) The Miracle Worker/ معجزه گر/ محصول 1962 آمريكا/ كارگردان: آرتور پن/ نويسنده: ويليام گيبسون/ 106 دقيقه سياه و سفيد

(2) Boys Town/ شهر بچه ها/ محصول 1936 آمريكا/ كارگردان: نورمن تاروگ/ نويسندگان: جان ميهان و دور اسكري بر اساس داستاني از دور اسكري/ 96 دقيقه سياه و سفيد

(3) Pocketful of Miracles/ جيبي پر از معجزه/ محصول 1961 آمريكا/ كارگردان: فرانك كاپرا/ نويسندگان: هال كتنتر و هري تاجند بر اساس فيلمنامه اي از رابرت ريسكين/ 136 دقيقه رنگي

20 comments:

مهربون said...

یعنی خوشم میاد اینقد فیلم می بینی ها ! ای ول

مهربون said...

رنج بردن خوبه ! و لی خوشحال بودن و غم شیرین داشتن هم خیلی خوبه!باید یاد بگیریم زندگی کردن رو باید یاد بگیریم لذت ببریم ! یاد می گیریم من می دونم

مهربون said...

رنج بردن خوبه ! و لی خوشحال بودن و غم شیرین داشتن هم خیلی خوبه!باید یاد بگیریم زندگی کردن رو باید یاد بگیریم لذت ببریم ! یاد می گیریم من می دونم

بی تا said...

همه می میرند رو از سیمون دوبوار خووندی؟

اراکده said...

سلام
مثل بچه آدمیزاد و پسرهای خوب وارد می شوم و مسواک زده ام و دست و رویم را شفته ام(شسته ام)... خوب ؟ می بینم که دوباره مقدمات هوانوردی را فراهم کرده اید و سوار بر شانه های ملک مقرب عرش را سوزن سوزن می کنید...انشاءالله این دست بردن ها در خم دلتان که بسیار می جوشد شرابی فراهم اورد پر الکل وسراسر حرام که دل عاشق عارف هر چه بیشتر به هم خورد سرکه تا شراب شدن اش زودتر می شود. راستی دل شما چه شرابی داره میسازه انگور ؟ خربزه؟ هلو ؟ آخ نگو؟ شامپاین ؟
یه امروزی از ماه رمضون مونده فردا هم که حساب نیست. دم اذان یاد ما هم بکنید.

Unknown said...

من فعلا از مخ تعطیلم

نسیم said...

چه خوب که میدانی زخم از کجا می خوری

مهتا said...

هر وقت آدم خیلی در مونده بشه واقعا دلش معجزه می خواد.. مثل هامون..

Unknown said...

اون موردي که مي گي من اشتباه مي نويسم متوجه نشدم
ولي اينکه رو به تباهي مي ريم آره راست مي گي از همه لحاظ
ولي نمي دونم چرا مي گن کل خلقت داره به سمت کمال پيش مي ره و ما هي زندگي مي کنيم که کاملتر بشيم
معلوم نيست کي درست مي گه

bahar said...

ساختار جهان بالفرض رو به تباهی چه گزینه ای در دست داری؟گله کردن ایراد نداره نمی دونم ی می خوام بگم اما هرکی شکایت از جهان کنه بی حوصله می شم

Anonymous said...

بدي دانستن در اين است كه عذاب مي آورد حالا اگر كمال طلب و اخلاق گرا باشي عذاب ودان كه اين بدترين شان .
شايد چون ياد مي داني دنيا دارد تبديل ميشود به يك تاپاله گه كه من ترجيه ميدهم بنويسم گووه . حالا بزار برو مثل وقت هايي كه مي روي بيرون در كه كمر در كمره دماوند جنايت و مكافات مي خواني ، بگذار و برو و برنگرد . دنيا خوب مي شود چون كسي نيست ك هر روزبه تو بگويد خطر جنگ خطر وبا خطر آخر زمان ، خطر خشم خدا و هزاران خطر ديگري كه حال من گاهي از به دنيا آمدن به هم مي خورد با ايسن همه خطر .

,ويدا said...

فرو بردم
در هم نميخوام بيارم
آبشش درآوردم اصلن
مشكلي نيست

raheleh said...

دارم بلاگت را با صدای اینترپل میخوانم..... نمیدانم چرا هر وقت بلاگت را میخوانم حس میکنم بیش تر از همیشه دستم از نوشتن باز میماند.... و خفه خونم عمیق تر میشود..گند بزنن این کلمات را که بدجور مرا در بند کرده اند

فرهاد said...

سلام. کافه جامه دران منتظر نگاه شماست.

نان و شراب said...

salam

misi az tabrike tavalod, boodane jadidet mobarak


lili

دخترک اوریجینال said...

اوضاع برای منی که دوباره شیر نخوردم، که اصلاً شیر نخوردم هم همینطوره!

Anonymous said...

بله دلیل رو به تباهی رفتن و همه اینها برمگردد به اینکه آدمی شیر خام خورده

محبوبه راد said...

سلام
این روزا هیشکی حالش خوب نیس
تنها نیستی رفیق
تنها نیستی

مادام بوواری said...

تنها چیزی که می تونم راجع به این پست بگم اینه که ضوابط رو اینجوری می نویسن نه اینجوری زوابط ِ نزدیکای خط ِ سی ام اگه بشمری واین که تو ولایت ما به بچه هایی مث ِ تو می گن سرباباشو خورد قدم دارنبود
اگه صاحبقران باشی یعنی درقران نحس به دنیا اومده باشی خودشی رفیق
آدم هایی که صاحبقران هستن
انسان های بزرگین
وباهوش البته
اگه به نسبی بودن هرچیزی توی این دنیا اعتقاد داشته باشی شاید یه روزبرسه که من وتو باهم سیگاری دود کنیم
بدرود !!!!

سام said...

{کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. }