به گمانم به زمانه ای رسیده ایم که هر کسی باید برای خودش اصولی داشته
باشد.دیگر ادیان و ایدئولوژیها نمیتوانند
بدون تناقض آدم را در زندگیش راه ببرند.کسی که اصول شخصی خودش را نداشته باشد مثل
چیزی تو خالی که با یک فشار خرد میشود، خرد خواهد شد.سعی کنید مثالی از یک چیز
توخالی که با یک فشار خرد میشود برای خودتان پیدا کنید.به روشن شدن موضوع کمک
میکند.در واقع مثالها برای همین کارند البته گاهی ممکن است شما را از اصل موضوع
دور کنند.چه میگفتم؟آها.اصول.بله گمانم به دوره ای رسیده ایم که حتی مبنای حقوقی
قضاوت اجتماع درباره فرد بر پایه اصول آن شخص باشد.میشود ساز و کاری برای این
موضوع هم به وجود آورد.مثلا هر شخصی موظف باشد اصول زندگی خودش را مثلا در سن بیست
و چند سالگی به مراجع ذی صلاح اعلام کند.حتی مراکز مشاوره برای انتخاب اصول زندگی دایر
شود و آنوقت فلسفه یک فعالیت انتزاعی و مجرد برای آدمهای بریده از اجتماع نخواهد
بود.فیلسوفها با چند سوال بر اساس موقعیت فرد و جایگاه اجتماعیش در عوض حق ویزیت
به مردم کمک میکنند اصول خاص خودشان را پیدا کنند.فروش هر گونه اصول آماده هم باید
جرم تلقی شود تا از دلال بازی و ورود کلاهبرداران به این عرصه جلوگیری شود.البته
در این شرایط باز هم قشری که دستش به دهنش میرسد اصول بهتری برای زندگی انتخاب
میکند چرا که از فیلسوفهایی مشاوره گرفته اند که حق ویزیت بالاتری دارند و احتمالا
دانش آموخته جای درست حسابی هستند.ولی نیازی نیست ترس به خودتان راه بدهید.اساسا
کسی نمیتواند تضمینی در این باره بدهد.تغییر دادن اصول هم باید بر اساس شواهد و
مستندات و طی ضوابط معین اتفاق بیفتد و مثل تغییر دادن اسم یا گرفتن المثنی
شناسنامه باید به همین راحتی نباشد که افراد در تعیین اصولشان محتاط باشند.در چنین
جامعه یک نژادپرست به خاطر کمک کردن به یک سیاهپوست و یک فمینیست به خاطر پختن
قورمه سبزی ممکن است محاکمه شوند.
به هر حال از این حرفها گذشته میخواهم یکی از اصول زندگیم را اینجا لو بدهم.البته
در آینده هر کسی باید اصولش را علنا بیان کند(به هر حال هنوز که قوانین مربوطه
تصویب نشده!).این اصل حاوی گزاره صریحی نیست(البته درست میگویید در آینده باید
اصول را از گزاره های صریح انتخاب کرد ولی بیخیال شوید فعلا.حالا ما یک حرفی
زدیم!)بله میگفتم.این اصل حاوی گزاره صریحی نیست ولی قرار است تمام مساعی و
کوششهای زندگی را در آینده جهت بدهد:
آنقدر مست بغلش کنی که ندانی از شراب است یا او
3 comments:
سلام سیاوش جان
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com
اخ اگه نیچه زنده بود
راستش یحتمل بازهم اتفاقاتی خوشایندی نخواهد افتاد
اگر مبنا را هر سنی در دهه ی 20 که بگذاریم بعد چنین موضوعی یعنی کسی مثل من رو که بطور متاوب به داشته های قبلی م شک می کنم و ساخته های جدیدی روی ویرانه های قبلی می سازم و دائما این ذهن صاحب مرده م مشغول تشکیک هست و پاک کردن عنصر غریبی به نام ایمان ، نابود کردن
جمله م اینقدر بلند شد که یادم رفت فعل چی بود
انگار به این راحتی نمیشه از تنگ مغازه های گرد و خاک گرفته ی انتزاع میزان قابل توجهی از اهالی فلسفه رو به یه سر و سامانی رسوند
من حیث با عقیده ی لو رفته تون موافقم خیلی هم دلچسب و خوب
Post a Comment