Tuesday, November 24, 2009

پدر، پسر، خمير ريش

چند سال پيش كه "ماه تلخ" پولانسكي رو مي ديدم وقتي ميمي به اسكار گفت:

چرا ريشتو با تيغ مي زني؟ چرا با ماشين نمي زني؟ آمريكاييا كه وسايل برقي رو دوست دارن

اسكار گفت:

نه اين امريكايي كه من باشم

ميمي گفت:

با تيغ مي زني كه اون حس نرينگيتو ارضا كني

تا مدت ها فكر مي كردم ارضاي همون حس مردونه س كه باعث ميشه از تيغ بيشتر خوشم بياد تا از ماشين؛

به روانشناس گفتم تنها تصويري كه از پدرم توي ذهنمه مال وقتيه كه هنوز خونه مون روستا بود، يكي دو سالمه، بعد ازظهر آفتابي نشسته توي حياط خونه، جلوش يه آيينه س با يه كاسه پر ِ كف و نوي دستاش يه فرچه كه باهاش صورتشو كف الود مي كنه و من با چشماي خيره نيگا مي كنم اين داره چيكار مي كنه

مادرم كه گفت بابات هم هميشه معده ش درد مي كرد بابابزرگت هم همينطور، از معده دردم خوشم اومد حس اصالتي بهم دست داد كه فرزند خلف نياكانم ام و تازه اونجا بود كه فك كردم تيغ زدن صورتم ربطي به حس نرينگي نداره بيشتر به خاطر اون كفيه كه صورتمو مي پوشونه و اون فرچه كه انگار از دوسالگيم اومده.

No comments: