Saturday, July 28, 2007

وقتی شکستم یک تیکه ام را باد برد یک تیکه ام را مردی

بچه که بودم بزرگترین سوالی که داشتم این بود :چرا نباید مثل همه پسرای همسایه که هم سن وسال خودمم بودن با دوچرخه تموم خیابونا رو دور بزنم و ده بار هم زمین بخورم ؟ فکر کنم به خاطر جواب دادن به همین سوال بود اون سال که همه پسرای همسایه رفتن رو پشت بوم خونه ما بادبادک هوا کنن منم راه افتادم دنبالشون.اصلا فراموش نمی کنم که یکی شون داد زد تو دختری کجا اومدی منو هل داد افتادم تو حیاط.جواب سوالمو که پیدا نکردم هیچ سروکله یه سوال دیگم پیدا شد : مگه پشت بوم خونه خودمون نبود چرا من نباید بتونم مثل اونا برم رو پشت بوم و بادبادک هوا کنم؟هرچی بزرگتر می شم سوالام هم دارن قد می کشن حالا باید سرمو بلند کنم تا خیلیاشون رو ببینم .اولش خیلی ناراحت می شدم که زیر بارون توی گل یه رد پای زنونه از خودم جا بزارم به خاطر همین کفشای بابام رو می پوشیدم که رد پای زمخت و مردونه داشته باشم اما عوضش همیشه جورابام خیس و کفشا پر از آب می شد! همیشه فکر می کردم که چون ریاضیم ضعیفه یک با یک برابر نیست الان که بزرگ شدم هنوز هم یک بایک برابر نیست...

ادامه داره

21 comments:

Anonymous said...

delam nemikhad mard basham...vali kheili vaghta ham nakhastam zan basham...kolan nabasham.

Anonymous said...

داستان همیشگی فرهنگ ایرانی اسلامی ما!

Anonymous said...

salam
modat ha pish behem sar zade bodid
omadam jobran beshe
راستی خانم ماهرخ خانم من هم یه عالم از این سوالا دارم
یکیش اینه که یه بار که رفتم بالای درخت بیبی (مادربزرگ بچه های همسایه ) بهم گفت دختر که نمیره بالای درخت اگه بیافته بچه اش نمیشه بیا پائین و من اونموقع فهمیدم که تموم رنج و درد زن ها از سوراخیه که ازش اومدن و ازش قراره بیرون بدن /.
من هنوز به دنیا نیومده بودم که یه روز زنگ زده بود و به گریه انداخته بودش.گفته بود همیشه این چیزها مهم نیست و اون دلیل میاورد که چرا بوده ، بوده و هست و می مونه چون بوده چون اولین تجربه بشری قبل از عشق و جنگ و قتل و دشمنی و ... این نظام بوده



اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اوني هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اوني هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جورديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد.اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اوني هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد.اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اوني هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد.اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد. اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اوني هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد.اينکه داريم تو خريت محص زندگی ميکنيم.فکر ميکنيم دنيا اينه که يکی از لای پای اون يکی بياد بيرون بقيه اش ديگه مهم نيست.اونی هم که می اد بيرون به اين فک ميکنه که بايد کاری کنه يکی ديگه رو همين طوری از لای پای خودش بياره بيرون.جالب اينه که برای اون يکی همين مهمه.نميدونم چرا اخرش همه اخرش به اينجا ميرسن.کاش يه جور ديگه بود.يه جور ديگه تموم ميشد.و اخرش از این همه به گریه افتاد و گفت کاش یه جور دیگه تموم میشد }/{


اینم ی قصه است یه قصه که تو یه شب سرد زمستون ترتیبش رو دادم
به هر حال ببخشید مزاحمتون شدم
خواستم صله رحمی کرده باشم و بوس بچه ها سیاوش و شاهرخ و ماهرخ

Truth that didn't get recognized said...

یبار یکی از دوستام داشت حرف دوستش رو برام بازگو میکرد.

میگفت: دخترا جرات خندیدن توی خیابون رو ندارن که مبادا چیزی بهشون بگن. تاسف خوردم که چرا اینجوری.

Anonymous said...

به روز منتظر است

Anonymous said...

و هیچ وقت هم یک با یک برابر نخواهد شد

Anonymous said...

شاید اگر همت کنیم یک با یک برابر شود، شاید فقط

Anonymous said...

ِهو يادم اومد كه يك روز پسر داييم گفت دختر نبايد تخمه بخوره.. زشته ...

Anonymous said...

salam.mah rokh ya shahrokh?
are are manam soal daram.man tarjih midam "i'm ur man" az leonard kohen ro gush bedam.gush dadi?
ba dastani az adam haye bad o bi shade zendegim beruzam.sar mizani?
ba mamnun.ye gol barat

Unknown said...

ma age pesar ham mishodim vazemoon hamin bood
bas ke shans darim

Anonymous said...

اول اینکه چقدر جالبه که این روسپیگری از همه اون حالتهای مردونه اش در اومد !
ماه رخ جان اگه جایی دیدی برابر شد به اندازه یک دقیقه برابری بدون هیچ پز روشنفکری ، راحت راحت برابر بود بگو ! فقط تعریفش کن که ما از تعریفش هم لذت می بریم !رو بد موضوعی دست گذاشتی هر کدوم بخوایم در موردش حرف بزنیم حرف سالهاو ماهها میشه ! همیشه مفصله !
گاهی وقتا فکر میک نم مهم این نیست که من و تو چی میخوایم ، یک برابر یک باشه یا نباشه ! مهم اینه که جامعه ما از جمله مردای روشنفکرش حاضر به تن دادن به این برابری نیست ! حداقل در عمل کم میارن !

Anonymous said...

سلام ماهرخ جان
عنوان پستت رو با تک به تک سلولهای بدنم درک میکنم

نویسا باشی

cafezan said...

كافه ام را بسته ام بر مردها. طعم گس تنهايي هاي يك زن را بر لبه ي فنجان هاش دارد. فنجان هاي آغشته به ماتيك سرخ هوسناك زني عابر. بياييد خودتان ببينيد

Anonymous said...

راستش نمی دانم، من که هم تیغ ماهی را دوست داشتم، هم از چرت کوتاه خوشم آمد.. به هر حال فکر نمی کنم تجربه ی بدی باشد، امتحان کنید

Mona said...

يا شعر تساوي خسرو گلسرخي افتادم:

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست

اتفاقا اين شعر رو خيلي وقت پيش دكلمه كرده بودم

تساوي! اوم...

Anonymous said...

همه دخترای ایرونی همین بودن.. درست بشین.. درست پاشو.. ما حافظان آبروی خانواه هامان !!!!!!!!!!

Anonymous said...

سلام!
من چند بار کامنت گذاشته باشم و ثبت نشده باشه خوبه؟!
همه ی نکات رو هم رعایت کردم!!!
خب دیگه ...
می خواستم بگم شاه رخ ... چشم فرو بستن آنتونیونی رو بهت تسلیت می گم ... یادم هست که چقدر دوستش داشتی و تو پستای بلاگ فای خدا بیامرز نوشته بودی ازش

Anonymous said...

اوووووووه!!!!!!
ثبت شد....
جل الخالق!

Anonymous said...

من نمیدونم یک بایک برابرهست یا نه .همون یکی هم با خودش برابر نیست.گاهی یک شما برابرتره گاهی یک ما برابرتره.بستگی داره قدرت کدوم یک بیشتر باشه.گاهی یک با یک دو نمی شه گاهی یک با یک می شه یک گاهی هم می شه هیچ.نمی دونم تو چه دنیایی زندگیمی کنیم.من نه یک شمارو دوست دارم نه یک خودمون رو.من خودمون رو دوست دارم:من تو او ما شما ایشان که همه با هم می شن انسان.کاش با هم همسایه بودیم تا با دوچرخه نداشته ام رو میدادم سوار می شدی و بادبادک هام رو میدادم تو هوا کنی .کاشمیشد یه بادبادکیبسازیم برای همه مون و سوار یه دوچرخه می شدیم و تو جاده رکاب می زدیدیم و بادبادک هوامی کردیم

Anonymous said...

از آدماي بيمار چه تو قعي داري ؟

Mona said...

دوباره نو و چند لحظه سكوت با ماياكوفسكي