Tuesday, May 18, 2010

هانگر قسمت دوم: عزراييل پشت دوربين

دوسال پيش در چنين روزهايي كه جشنواره كن 2008 برگزار شد و هيات داوران كه در ميانشان مرجانه ساتراپي و ناتالي پورتمن و رشيد بوشارب و آلفونسو كوارون و . . . ديده مي شدند و رياست هيات داوران هم با شان پن بود و نخل طلا را دادند به كلاس (لوران كانته) جايزه ي دوربين طلايي جشنواره را كارگرداني بريتانيايي برد كه آن فيلم اولين و تنهاترين فيلمي بود كه ساخته بود و تا حالا هم فيلم ديگري نساخته است.

شايد به خاطر بريتانيايي بودن كارگردان و سابقه ي فيلم هاي بريتانيايي باشد كه مشتاقان فيلم هم چندان رغبتي به ديدن اش نداشته باشند – ساتيا جيت راي بود به گمانم كه يك زماني گفته بود بريتانيا با سينما هم قافيه نيست - ؛ شايد هم به خاطر تبليغات ضعيف كمپاني و تهيه كننده باشد. در هر صورت فيلمي است كه بايد ديد، حتما بايد ديد، حتما حتما بايد ديد؛ چرا؟ عرض مي كنم:

(فيلم را لو نمي دهم با خيال راحت بخوانيد)؛ فيلم يكي از انساني ترين و شريف ترين فيلم هايي است كه در اين سال ها ساخته شده است؛ ظاهرا در باره ي بابي سندز است - كه خياباني در تهران به نامش است و خيابانش هم نزديك سفارت انگليس است و اين از بازي هاي سياسي است - و خيلي هايمان هم مي دانيم جمهوري خواه ايرلندي بود كه در زندان اعتصاب غذا كرد و آنقدر روي اين موضعش ايستادگي كرد تا درگذشت. مي گويم "ظاهرا" به اين دليل كه وقتي مي توانستم اين ظاهرا را بردارم كه مثلا با مستندي در باره ي بابي سندز مواجه بوديم در حاليكه اين فيلم بهانه اي است براي نشان دادن حرمت آزادي و ايستادگي؛ و چقدر در اين زمانه و در اين جغرافيايي كه ما زيست مي كنيم در آن و خصوصا در اين كله ي تباه شده ي اسب چقدر جاي اين حرف ها و اين فيلم ها خالي است.

بارها به سيا و دوستان ديگرم گفته ام هرگز و هرگز يك اروپايي يا آمريكايي نمي تواند آنگونه كه من با گقتگو در كاتدرال زندگي كردم زندگي كند چرا كه او آن فضا را تجربه نكرده و ما كرده ايم. همينگونه است فيلم هانگر براي خيلي از آن داورهاي جشنواره كن مثلا، كه هرگز برايشان قابل تصور هم نيست كه همان ها كه الان دارند فيلم ها را داوري مي كنند با همين تفكرات و فعاليت ها وقيافه ها و رفتار ها در جغرافيايي ديگر مجرمند و مستحق مجازات.

از محتوا كه بگذريم مي رسيم به نوع اجرا؛ دوست داشتم يك تعدادي از فريم هاي فيلم را بگذارم اينجا و تك تك درباره شان حرف بزنم اما به دلايلي ميسر نشد؛ بهر حال به چند نكته بيشتر اشاره نمي كنم؛ كل فيلم از سه بخش "سكوت-صدا-سكوت" تشكيل شده است، در چهل و چند دقيقه ي اول تا پيش از شروع ديالوگ كشيش و بابي تنها صداي محيط را داريم و صداي راديو و يكي دو جمله ي كوتاه بين آدم ها؛ بعد از ديالوگ كشيش و بابي هم اگر چه صداي دكتر را داريم و صداي راديو را اما سكوتي قبرستاني بر فضاي فيلم حاكم است و اين فرم "سكوت-صدا-سكوت" به "مرگ-زندگي-مرگ" و يا بهتر بگويم "نبودن-بودن-نبودن" اشاره مي كند.

از زاويه ي ديگر آن ديالوگ طولاني بين بابي و كشيش تنها با چنين مقدمه اي مي توانست چنين كوبنده باشد و هيچ حالت ديگري برايم متصور نيست كه از اين بهتر باشد.

بماند كه در آن چهل و چند دقيقه ي آغازين چقدر كارگرداني پخته و قدري دارد؛ ببينيد چگونه با نشان دادن آن دو باري كه دست در آب سرد مي كند و نشان دادن ِ آن در دفعه ي سوم و با مقدمه اي ديگر چه صحنه اي خلق مي شود؛ همين كار را با ايستادن زير برف و سيگار كشيدن مي كند؛ همين كار را يا نشان دادن آن زخم هاي پشت دست مي كند؛ تاكيدش بر آن صحنه ي استارت زدن ماشين در شروع فيلم و نگاه كردن به زير ماشين چه حس عميقي از ترس را مي ريزد زير پوست؛ تاكيد بر آن خرده ريزه هاي نان وقت خوردن صبحانه هم جلوتر در ادامه ي فيلم و هم در تماشاهاي مجدد فيلم عظمتي دارد؛

و از همه مهم تر و زيباتر (به نظر من البته) آن صحنه اي كه دوربين درست روي پيشاني عزراييل است و دور بابي در بيمارستان مي چرخد؛ در چندين بار تماشاي فيلم هربار روي اين صحنه حسي از جنسي مرغوب و نامعلوم در من تاخت زد.

و عزراييل تر از اين صحنه بخشي از ديالوگ بابي و كشيش وقتي درباه ي يكي از خاطرات كودكي بابي حرف مي زنند.

و عزراييل تر از اين صحنه تي كشيدن راهرو توسط نظافتچي زندان؛ حوصله تان سر رفت از ديدن آن صحنه؟ زنداني ها سال ها در اين وضعيت اند كه شما فقط چند لحظه . . .

Hunger: گرسنگي

محصول 2008 انگلستان، ايرلند

كارگردان: استيو مك كويين

نويسندگان: اندا والش، استيو مك كويين

با بازي مايكل فاسبيندر در نقش بابي سندز

96 دقيقه، رنگي

در ادامه ي پست قبلي كه در باره ي زيرنويس افتضاح فيلم گفتم، خودم دست به كار شدم و آن را زيرنويس كردم؛ ادعايي ندارم؛ حتا اعتراف مي كنم نتوانستم آن بازي هاي زباني، آن استفاده هاي عجيب از افعال مهجور، آن تكرار برخي كلمات كه بيشتر شبيه تيك عصبي بود و خيلي چيزهاي ديگر را در بياورم؛ فقط زيرنويسي است كه مي تواند كمك كند فيلم را ببينيد و بتوانيد ديالوگ ها را بفهميد.

زيرنويس را از اينجا بگيريد:

دانلود زيرنويس فارسي هانگر (گرسنگي) توسط شاه رخ

زيرنويس هاي ديگر از شاه رخ:

زيرنويس فارسي زن در ريگ روان

زير نويس فارسي طبل حلبي

نتوانستم براي اين پست آن عكس هايي كه دوست داشتم را پيدا كنم؛ خودتان بعد از ديدن فيلم فريم سيگار كشيدن مرد زير برف را ببينيد و آن عرقي كه روي سينه اش نشسته را و همينطور فرو كردن دست در آب را در فريمي كه يك قيچي هم روي روشويي هست.

15 comments:

مهربون said...

دست شما درد نکنه!

مهربون said...

این فیلم رو ندیدم بابی سندز غمگینم می کنه یاد خیلی ها رو در من زنده می کنه

مهربون said...

چرا هرچی تو می نویسی منو یاد یه چیز دیگه میندازه!!!!!!!!!!! هممممممممممممم چرا!!!!!!!!!!!!! یاد فیلم بسیار زیبای عروج افتادم فکر کنم مال سینمای روسیه اس

Afsaneh said...

متشكر از معرفي فيلم و زحمت زيرنويس
:-)

علامت سوال said...

ببین. فکر می کنم خوشت بیاد.شایدم نیاد.نه...میاد. میاد.
به دلایل امنیتی مطمئن نیستم کامنتتو پابلیش کنم یا نه.
ولی باهات موافقم.داستانکتو بده بخونیم.

علامت سوال said...

مثل اینکه کلاغ های من لطیفن. گیوتین باید دلچسب تر از دریده شدن باشه

نعیمه said...

جالبه. شماها بابی سندز یادتونه؟ یا این که فقط از طریق اخبار و نوشته ها باهاش آشنا شدید؟

امیر said...

سلام،
خوب یه خوبی داره و یه بدیو خوبیش اینه که این فیلم رو زودتر از اینکه نقدت رو بخونم دیدم و بدیش این که خیلی زودتر دیدم جوری که الآن احساس میکنم باید یه بار دیگه ببینمش تا این نقد رو خوب بفهمم.

somaye said...

سلاااام
این زیر نویسهارو دانلود می کنم تا شاید محض رضای خدا یکی پیدا شه و فیلما رو از ش بگیرم!!!

سیگاری said...

حتی صحنه های شکنجه و تضرب هم به طرز زجر آوری کند بودند و حتی جمع آوری خونابه نکبتی حاصل از آن.برای آزادی چقدر کند باید زجر کشید.

مهتا said...

هر چه از کلاس زیبایی کلاس بگم کم گفتم.. واقعا زیباست.. حیفه که دیده نشه

Unknown said...

عالي نوشتي

نمي دونم فيلم گيرم مياد يانه ؟ ولي دنبالش هستم

یک بیگانه said...

سلام
ممنون از زیرنویس ها، خدا خیرت بده،فقط مشکلی که هست اینه که زیرنویس زنی در ریگ روان دانلود نمیشه.

حوازاد said...

چرا اینجا اینجوری شده؟ کی اسب شدی که من نفهمیدم؟ چرا تمپلت رو درست نمیکنید که اینقدر قاراشمیش به نظر نرسه؟

نگار said...

سلام.خوندمش.هانتارو میگم.یه یادداشت در موردش نوشتم.دوست داشتی بیا بخون.