Sunday, May 30, 2010

پلیسی خوانی با دورنمات


یکی از علایق دوران کودکی و نوجوانیم رمانهای کارآگاهی بود.آن موقعها اگر یادتان باشد تلویزیون هم سریال کارآگاهی زیاد پخش میکرد.شرلوک هلمز و پوآرو و خانم مارپل و غیره.یکی از بهترین رمانهای کارآگاهی را هم که خوانده‌ام و البته به سختی به یاد میآورم از سری پوآرو بود و نکته تکاندهنده‌اش هم این بود که آخر کار میفهمیدی راوی داستان، قاتل است.اما در مجموع این ژانر به دلایلی شاید به خاطر منطق ویژه‌ی روایت و چگونگی ارائه اطلاعات به مخاطب و وسواس نویسنده در جزئیات، کمتر محمل مفاهیم عمیق انسانی بوده و در نهایت خیلی کم‌اند رمانهای کارآگاهی که از پیدا کردن قاتل و یافتن معما فراتر بروند.
فردریش دورنمات را احتمالا بیش از هر چیز با نمایشنامه های مشهوری چون ملاقات با بانوی سالخورده و رومولوس کبیر و البته به واسطه‌ی استاد سمندریان به یاد میآوریم.اما دورنمات چند رمان کارآگاهی هم دارد که ظاهرن بسیار هم مورد استقبال قرار گرفته‌اند.هر چند دورنمات این رمانها را در دوران فقر و بیش از هر چیز برای تامین هزینه‌های درمان همسرش نوشته اما از حیث غنای هنری کم از آثار دیگرش ندارند.
دورنمات عنصر کشف حقیقت در رمانهای کارآگاهی را میگیرد و در حالی که به ظاهر یک داستان پلیسی معمولی تعریف میکند؛ به نوعی یک مکاشفه و جستجو راه میاندازد که در آن کارآگاه/فیلسوف به دنبال یافتن قاتل/حقیقت میرود.در قول ماتئی به بهای عمرش در پی یافتن قاتلی است که معصومیتی را سلاخی کرده و باید او را یافت تا عدالت زنده بماند.تا عدالتی در کار باشد.استعاره ای از تقابل انسان و حقیقت  که در نهایت یک بیمار روانی از آب در میآید!
اما قاضی و جلادش بدون شک یکی از بهترین رمانهای سال‌م خواهد بود.دورنمات در این رمان وضعیتی غریب را ترسیم میکند.وضعیتی که میشود ساعتها به آن فکر کرد و ساعتها در موردش به بحث نشست.آیا عدالت را میشود با بی عدالتی برقرار ساخت؟آیا برای اجرای عدالت میتوان اخلاق را نادیده گرفت؟البته این تنها یک منظر است.کار آنقدر غنی هست که از زوایای مختلف میتوان به آن نظر کرد.

قاضی و جلادش/فردریش دورنمات/محمود حسینی نژاد/نشر ماهی/چاپ سوم
قول(فاتحه‌ای بر رمان پلیسی)/فردریش دورنمات/محمود حسینی نژاد/نشر ماهی

پ.ن ۱ هر دو کتاب یک مقدمه دارند از مترجم که بررسی مفیدی است از پلیسی نویسیهای دورنمات.ولی بعد از خواندن داستان بخوانید بهتر است.
پ.ن ۲ کتاب قول را نشر قطره با عنوان جستجو چاپ کرده با ترجمه‌ی همایون نوراحمد. به هر حال خواستم بگویم اگر قصد ندارید مثلا ترجمه ها را مقایسه کنید مثل من دچار اشتباه نشوید و فکر نکنید کار تازه‌ایست.

17 comments:

Unknown said...

بازهم ممنون به خاطر معرفي کتاب
با دو اثر اول که از دورنمات نوشتي آشنا هستم

یلدا said...

رفت جزء لیست کتابهایی که باید بخوانم. من بر خلاف تو از همان نوجوانی از همه ی سریالهای پلیسی و جنایی بدم می آمد. الان بدم نمی آید خواندن چنین ژانری را با نویسنده ی کارکشته ای چون دورنمات تجربه کنم.

رامین خواجه پور said...

اما در مجموع این ژانر به دلایلی شاید به خاطر منطق ویژه‌ی روایت و چگونگی ارائه اطلاعات به مخاطب و وسواس نویسنده در جزئیات، کمتر محمل مفاهیم عمیق انسانی بوده و در نهایت خیلی کم‌اند رمانهای کارآگاهی که از پیدا کردن قاتل و یافتن معما فراتر بروند.
------------------
فکر می کنم در اینجا با سهل انگاری عبور کرده ای. به نظرم ژانر پلیسی معمایی از اساس با انسان و پیچیدگیهای یک زندگی سر و کار دارد. و در کدام ژانری تو دیده ای_ هر چند به بهانه ی حل معما_ در جزییات تکان دهده ی شخصیت وزندگی روزمره ی انسانها اینطور دقیق شد. جزییاتی که شاید در ظاهر کاری با ((مفاهیم عمیق انسانی)) تو نداشته باشد اما در پایان می
بینی که دقیقا نگرشی انسانی دارد
_________________
بلی آقا او با مداد حروف کتابی را خوشنویسی می کند.آن هم فقط اسم چیزی را که مورد نیازش باشد و غیر از آن هیچ.یکی از انها که با خودم آورده ام این است ((صابون)) یکی دیگر این است(( کبریت)) یکی دیگر که به روز اول مربوط می شود ((دیلی گازت(( . هر روز صبح این روزنامه را با صبحانه
برایش می برم
شرلوک هلمز/ ماجرای حلقه ی سرخ
---------------
یا فصلی ار ((هفت)) وقتی کارآگاه سیاهپوست یکی از بی شمار دفتر یادداشتهای قاتل را باز می کند و شروع می کند به خواندن
---------------
بله این داستانها خیلی بیش از یک داستان پلیسی هستند زیرا هر یک از انها به روش خود گاه مانند یک تابلو زمانی به صورت یک نمایشنامه و وقتی دیگر چون نوشته ای تمثیلی ظاهر می شوند.
((بورخس))

سانتا said...

آنقدر کتاب میخوانی آن هم از نوع خوبش
آنقدر فیلم میبینی آن هم از نوع خوبش که حرص آدم را در می آورد وجودت!!! همه اش از حسودی است ها!
اما رمانهای پلیسی را تا به حال فکرش را هم نکرده بودم جالب باشند

Unknown said...

با قضاوتت درباره‌ی کتاب‌های پلیسی مخالف بودم که خوشبختانه رامین خواجه‌پور مختصر و مفید قبل از من توضیحش داد
کاملا باهاش موافقم

farhad said...

سلام یکی دو نکته به نظرم اومد که شاید بد نباشه گفتنش ،اول در مورد خود دورنمات :دورنمات به مثلث طلاییه اکسپرسیونیستهای آلمانی تعلق داره که جستجو و طرح سوالهای حاد از خصوصیات اولیه اونهاست و عنصر جستجو برای یافتن حقیقت و عدالت و معنای اون از مهمترین شاخص هاشه این تم اصولا در مجموعه آثار دورنمات قرار داره و نا خود آگاه این آثار قابلیت کشیده شدن به سمت طرح و روایت پلیسی رو دارن . دوم باید حساب طرح یا به قول شما ژانر پلیسی رو مشخص کرد: پلیسی؟ جنایی ؟ جاسوسی؟ معمایی ؟ کدام یک از اینها مد نظر هستن؟ رمان پلیسی عموما از جنس کبری 11 هاست و در دایره ملودرام و لی رمان جنایی گستره وسیعی داره: از جنایت و مکافات تا ماجرای باسکرویل و اصولا این دست رمانها نوعی درگیری درونی و بیرونی رو شامل میشن که صرفا و طبیعتا ملودرام و سطحی نیست...

زکریا said...

سلااام سیا
سه گانه دورنمات رو خوندم تقریبا و خوندنش رو به همه کسائی که فکر می کنن این ژانر خیلی جذاب نیست و عامه پسند توصیه می کنم . مطمئن باشین ازش لذت می برین. اما فکر می کنم که یکی از دلایلی که این ژانر تو ایران نگرفته اینه که واسه ما کاراگاه خصوصی معنا نداره و نمی تونیم حس اون رو لمس کنیم و خیلی دلایل دیگه که الان حال ندارم بگم

اسفند said...

فکر کنم اون کتاب آگاتا کریستی که اول گفتی راز قتل راجر آکروید باشه.
من کلاً کتابهای پلیسی رو دوست دارم آگاتا کریستی هم همون طور که گفتی بیشتر به مسائل پیرو جنایت می پردازه. البته من فکر می کنم این نقطه ضعف نباشه

سينا جامي=Sina Jami said...

سلام.
طعم مکاشفه ی دورنمات در این دو داستان هنوز در ذائقه ام باقی است.
مدتها بود که رنگ سیاه و قرمز جلدشان به من از توی کتابخانه چشمک میزدند که با احوال امروز بازخوانیشان کنم.
ممنون از یادآوری.
برای سپاسگزاری از مامور تقدیر، بعد از چند بار عزم شکستخورده این بار
وبلاگت را به فهرست مجازستانم جایزه میدهم.

سينا جامي=Sina Jami said...

سلام.
اول، یه دوستی یکطرفه به خاطر اینکه:

طعم مکاشفه ی دورنمات در این دو داستان هنوز در ذائقه ام باقی است.
مدتها بود که رنگ سیاه و قرمز جلدشان به من از توی کتابخانه چشمک میزدند که با احوال امروز بازخوانیشان کنم.
ممنون از یادآوری.
برای سپاسگزاری از مامور تقدیر، بعد از چند بار عزم شکستخورده این بار
وبلاگت را به فهرست مجازستانم جایزه میدهم

Anonymous said...

پروفسور بوبوس رو رفتم دیدم من راحت ترازتو شاید ردیف اول هم جاشدم
با نظرت راجع بهش کاملن موافقم........
کاش می تونستم
بشینم باهات یه نخ سیگاربکشم وبرات حرف بزنم
داغانم شاهرخ
داغان
داغان
ویران
ولی حتی اینم نمیشه
اینکه بشینم وباتو یه نخ سیگاربکشم
لعنت به این زندگی سگی ...

Anonymous said...

کامنت قبلیه
مادام بوواری هستم
بلد نیستم
تو این قالب جدیدت
کامنت بزارم

Morteza said...

سعی می کنم حتما مطالعه اش کنم

شکلات تلخ said...

شاهرخ زنده ست؟نگرانشم

فرضيه هاي گستاخانه said...

من فقط يك كتب جنايي پليسي خوندم كه خيلي دوست اش دارم اسم اش قول ...
اسم نويسنده اش رو نمي دونم، فراموش شده.

somaye said...

یادمه همون دوران نوجوونی تمام پولهای هفتگیمو جمع می کردم تا آخر هفته مثلا بشه 270 تومان تا برم یکی از کتابای آگاتا کریستی رو بخرم ...ترجیحا هم چاپ جیبیش باید می بود که ارزونتر باشه .... بعد از اون خیلی کمتر سراغِ رمانهای پلیسی رفتم ...اسلحه ای برای فروشِ بود که شاید آخرین کتابی بود که در این ژانر خوندم و..از دورنمات اصلا کتابی نخواندم .

Anonymous said...

دلم سوخت برات یه جورایی سوزناک از اون کتاب اضافه ای که خریده حرف زدی !