Thursday, September 23, 2010

تنهاي اول: هيچكس همراه نيست

خوراك ِ اولين جلسه انشاي هر سال همين موضوع تكراري بود كه تابستان خود را چكونه گذرانديد؟ و من هميشه غصه ام مي گرفت ازين موضوع؛ ما از آن خانواده هايي نبوديم كه اول تابستان برنامه ريزي كنيم براي مرداد يا شهريور برويم مشهد يا تبريز كه امسال مسير رفت را از كوير برويم و برگشت را از شمال مثلا يا اينكه شب را توي سنندج بمانيم با بانه.

براي من چنين انشايي فقط وقتي معني داشت كه مسافرت رفته باشي ولاغير؛ نمي شد كه بنويسي من تابستان را توي خانه بودم و كار خاصي نكردم جز اينكه برنامه كودك نگاه كردم و سه چهار تا كتاب قصه خواندم - كه اسم يكي شان هنوز يادم است، پسر رعد -؛ چيزهاي ديگري هم كه تابستان ها اتفاق مي افتاد اصلا راه نداشت روي كاغذ بيايد؛ مثلا نمي شد كه بنويسم بعضي از ظهرهاي داغ تابستان كه سگ از خانه اش بيرون نمي زد با اكبر مي رفتيم نوشابه بفروشيم. يك جعبه 24 تايي را مي گذاشتيم روي فرغون و اكبر راننده فرغون بود و من داد مي زدم پپسي، بقيه هركدام چيز ديگري مي فروختند پشمك، زالزالك، گنوشك و ... . ما تنها نوشابه فروش ها بوديم؛ يك بار كه مثل سرخپوستي كه در بيابان هاي آلاباما جولان بدهد فرياد مي كشيدم "پپسي ي ي ي ي ي" صداي يك سرخپوست ديگر جواب داد "كوكا ا ا ا كولا ا ا ا ا"؛ من داد مي زدم پپسي او داد مي زد كوكاكولا؛ كل كل كه بالا گرفت كار از سرخپوست بازي گذشت خيلي قبل تر هم كار از تبليغ گذشته بود؛ مثل ايراني ها و عراقي هايي شده بوديم كه با هم مي جنگيدند بدون اينكه همديگر را بشناسند و به سمت هم شليك مي كردند و همديگر را بمباران مي كردند و نمي دانستند شايد توي همين گير و دار توي يكي از همين خراب شده هاي مرزي بدبخت ممكن است يكي از همين بمب هايي كه از آسمان مي آيد يكي را بكشد كه زن دارد و كلي بچه ي قد و نيمقد - كه از بينشان اين آخري ها قرار بود سرباز امام زمان باشند – كه لابد پدر كه توي بمباران كشته شود مسووليت مي افتد روي دوش پسر ارشد كه بشود نان آور خانواده و پسر دوم احتمالا سر پرشور تري داشته باشد برود جبهه مثلا انتقام پدرش را بگيرد و پسر سوم سرش ازين مسووليت ها بي كلاه بماند برود پي شيطنتهاي خودش كه البته جنگ كه تمام بشود و بزرگ كه بشود ديگر نمي شود اسمش را گذاشت شيطنت بايد گفت خلاف؛ پسر چهارم هم لابد هماني است كه تابستان ها جعبه 24 تايي نوشابه مي گرداند توي كوچه ها و پنجمي پشت فرغون سنگر مي گيرد داد مي زند پپسي يكي آنطرف تر شليك مي كند كوكاكولا.

حالا كه دستم براي نوشتن روان شده و خجالت نمي كشم از اينكه توي بچه هاي كلاس شايد من تنها كسي باشم كه تابستان را مسافرت نرفته ام انشايي هم در كار نيست وگرنه مي نوشتم كه امسال چه تابستاني داشتيم با رضا؛ حتما مي نوشتم كه تابستان امسال من درست از 27 ارديبهشت شروع شد كه ما چارتا برادر با دايي مان رفتيم سمت بيمارستان طالقاني، آن روزها مرشد و مارگريتا دستم بود آقاي معلم؛ از بيمارستان كه برگشتيم براي موثق اسمس زدم كه حالا مي فهمم امت هاي هم عصر پيامبران از دست ِ پيامبران چه ها كه نكشيده اند و چقدر سخت است تحمل آدمي كه از بس شيشه كشيده فكر مي كند راهنماست، برگزيده است و اهريمنان دركارند تا اذيتمان كنند و اين تازه ابنداي خرابي است آقاي معلم؛ تازه از بيمارستان كه مرخصش بكني بيقراري ها و دردكشيدن هاش شروع مي شود و تو بايد تمام تابستان را از خروسخوان تا بوق سگ يا سعي كني سرگرمش كني يا داروهايش را تنظيم كني يا از او تست آمفتامين بگيري يا با زنش حرف بزني دلداريش بدهي با با بچه اش بازي كني يا دنبال زفت و رفت كارهاي ديگرش باشي تا تازه برسي به مرحله افسردگي؛ خودت را نمي گويم كه خيلي وقت است افسرده شده اي؛ او را مي گويم كه بعد از اين مراحل تازه بايد افسردگي اش را درمان كني.

الآن جاي آن زنگ هاي انشا را روز هاي تولد گرفته؛ آدم يا بايد خودش را بزند به كوچه علي چپ يا اگر نزد بنشيدند چند نفر را دعوت كند شمع روشن كند فوتشان كند كادوهايش را بگيرد و تمام. دو سه روز پيش زينب اسمس زد كه پيش پيش تولدت مبارك؛ لابد فكر كرده اگر امروز يادش رفت دست كم چند روز پيشتر كه گفته؛ درست حدس زدم؛ امروز يادش رفت تولدم را تبريك بگويد. سرش گرم است. توي مسافرت است. سيا هم ديروز گفت، گفتم هنوز يك روز مانده. زكريا ديشب گفت سر وقت بود آمد دنبالمان با ماشين رفتيم دور زديم گفت مي برمتان كره ماه؛ يك جايي پيدا كرده بود راست هم مي گفت شبيه كره ماه بود بعد دوباره سوار ماشين شديم يك دور "سفر به ديگر سو" را گوش كرديم باهاش داد زديم و من كمي هم گريه كردم؛ به زكريا گفتم اين بهترين كادوي تولدم بود. الآن هم همراه اول اسمس زده كه مشترك گرامي تولدتان مبارك.

+ عنوان پست اسمسي است از وهيد باقري

مرتبط با اين پست در اين بلاگ:

+ و من اي طبيعت مشقت آلوده اي پدر فرزند تو بودم

+ قلبي براي ماندن قلبي براي رفتن

+ يادم نيس دقيقا كي بود و كجا ولي مطمئنم يه جايي بود و يه وقتي

27 comments:

باران said...

سلام
در برابر این پست فقط میشود سکوت کرد و سیگار گیراند وفکر کرد
تولدت مبارک
نویسا باشید

باران said...

سلام
در برابر این پست فقط میشود سکوت کرد و سیگار گیراند وفکر کرد
تولدت مبارک
نویسا باشید

azadeh said...

ma ham tabestoon ha mosaferat nemiraftim va man hamash barname koodak mididam va seshanbe ha ham keyhan bache ha mikharidam, ahan yadam oomad kooblan ham midookhtam!

khob doostatoon ke midoonestan tavalodet che roozie. baraye kasi ke nemidoone pas ozresh movajahe! Tavalodet Mobarak :)
khoshhalam bahat ashna shodam. Omidvaram emsal be kolli az arezoo hat beresi.

علامت سوال said...

عجب انشای تاثیرگذاری بود...
تولدتم مبارک

ICE said...

رسم است که اینجور وقت ها بگوییم تولدت مبارک...نمیدانم تولد آدم برای خودش چه میمنت و مبارکی دارد...شاید بیشتر برای خانواده و دوستان و کسانی که دوستت دارند مبارک باشد....پس باید گفت تولدت بر ما تهنیت باد....هان؟

مهربون said...

تولدت مبارک یادم رفته بود تو هم مهرماه متولد شدی

مهربون said...

منم بچگیم تابستون ها نه برنامه ریزی کوتاه مدت داشتیم نه بلند مدت !فقط چون فامیل مادرم شهرهای دیگه بودند می رفتم اونجا و بیشتر کودکیم رو با باغ سیب خاله م اینا یادم میاد:))))))))))

پیام said...

جنگ خیلی چیزارو خراب می‏کنه، هر جنگی، ینی همه چیو خراب می‏کنه

پیام said...

راستی یکی قرارِ امبرتو دی رو واسم بیاره، خیلی می‏خوام که ببینمش.
از بونوئل بازم ببین، خیلی عالیه، یه فیلمیم داره به اسم نازارین، اونو زودتر ببین

lost-destiny said...

من هم همیشه از اون دست بچه هایی بودم که تابستونا مسافرت نمی رفتم و این موضوع انشا فقط برای اونایی بود که سفر می رفتن. چقدر بدم میومد

خنیاگرباد said...

تولدتون مبارک! همراه اول به من هم اس ام زد 2-3 روز پیش! نمیدونم چرا؟ تولد من به ر.ایت شیعه 20 روزی دیگه ست و به روایت اهل سنت 40 روزی پیش!
ضمناً بله نشنیدین؟ داد می زنن سبدیه سبدی!1

سام said...

برآنم که دریابم که زندگی کنم...
زنده باش!

Anonymous said...

سلام ديدم باران تولدت را تبريك گفته من هم تولدت رو تبريك ميگم
اما بيشتر از اين ها در مورد مهر و مدرسه مينويم هميشه : باز آمد بوي گند مدرسه
بوي سال هاي بد گذشته . اجبار روزانه به بيدار شدن براي ديدن آدمهايي كه دستشان نداري . معلم هايي كه يا غرض داشتند يا با زنشان دعوا كرده بودند و يا هزار علت ديگر كه هميشه همه چيز به گند كشيده مي شد .

siaavoush said...

سلام
من اینا رو که می نویسی می فهمم تجربه اش می کنم
مخلصیم

یازده دقیقه said...

تولدت مبارک شاه رخ. این نوشته ات رو باید بارها خوند و خوند . خیلی قشنگ نوشتی. خیلی. پر از بوی پاییز بود و کودکی..

Unknown said...

دیروز دوبار این پستت و خوندم. تو فاصله ی چهل دقیقه. احساس تنهایی ام کمتر می شد هربار می خوندمش. دم ِ زکریا گرم شاهرخ ! اگر اینکار و نمی کرد هیچ پایانی به کاملی پایان ِ این پست به وجود نمی اومد.

ناجورها said...

خوب که می نویسی .
تولدت رو هم که یادآوری می کنی .
تنها هم که موندی .
سفر به دیگر سو هم که گوش می دی .
پس دیگه بزار بگم که :
گفتم ای جان توهم عین مایی
گفت عین چه بود درین عیان که منم


ارادتمند با تمامی اشتراکات حسی : ناجور

Unknown said...

تولدت مبارک
همیشه از موضوعات انشاهای مدرسه بدم میومده
جنگ یعنی بدبختی، خرابی، زشتی، تباهی...
قلمت پایدار

سروش ستايش said...

درود... تبريك براي تولدت شاهرخ جان. بعضي وقتا فكر ميكنم كاش متولد مهر نبودم... من هم 23 تولدمه و از همين حالا مراحل دپرشنمون شروع شده. پارسال كه نزديك بود با مرگمون تموم بشه امسال چي ميخواد بشه... الله اعلم! در هر صورت عده ي كمي هستن كه ميدونن متولد مهر بودن خاصيتش چيه

مریم said...

تلخی مدرسه فقط به موضوعات مزخرف انشاش نبود. مشکل ریشه ای تر از این حرفاس آقا.ینی اگه انشارو هم از ذهنت پاک کنی بازم یه مزخرف دیگه میاد تو مخه آدم

مریم غفرانی said...

شاه رخ راستی من جند ماه پیش رمانبه اسم " خنده را از من نگیر " نوشته ی جواد ماه زاده . آقا در رقم خوب بود . ماجراها در دوران جنگ بود در کرج . کیف کردم . خیلی زیلاد . نویسنده اش البته زندانه . نمیدونم ازاد شده یا نه . اما بخونش
انتشارات هیلا 3800 تومان

مریم غفرانی said...

شاه رخ راستی من جند ماه پیش رمانبه اسم " خنده را از من نگیر " نوشته ی جواد ماه زاده . آقا در رقم خوب بود . ماجراها در دوران جنگ بود در کرج . کیف کردم . خیلی زیلاد . نویسنده اش البته زندانه . نمیدونم ازاد شده یا نه . اما بخونش
انتشارات هیلا 3800 تومان

Unknown said...

تولدت مبارک البته دو روز ازش گذشته
نوشتت عجيب غم انگيز بود

نعیمه said...

دوست ندارم تولدت رو با تاخیر تبریک بگم اما چاره ای نیست.
مبارک باشه، باشی.
اگر من معلمت بودت به این انشات یه بیست کله گنده می دادم که نفسم رو بند اورد.
پسر تو چرا جدی جدی نویسندگی رو شروع نمی کنی؟

Anonymous said...

تولدت مبارک رفیق دستا تو بزار روی سر ات ! بنگ بنگ
اراکده

خوشه چین said...

سلام رفیق.
تولدت رو تبریک میگم. هر چند دیر ولی بودن توی جایی که به اینرنت دسترسی نداری شاید بهونه بدی نباشه.
یه داستان کوتاه بود که توش پسره یه انشای خفن گفته بود در مورد همین تعطیلات تابستان. یاد اون افتادم.

نگار said...

شارخ من خیلی دیر این پست رو خوندم.اشکالی نداره؟