.
توی این پست بازم می خوام دو تا مجموعه شعر بهتون معرفی کنم که من یکی به مراتب بیشتر از اون دو تا مجموعه ی قبلی باهاشون حال کردم؛
ساعت 10 صبح بود / مجموعه شعر احمدرضا احمدی / نشر چشمه / چاپ دوم 1386 / 186 صفحه / 2500 تومان
و
چای در غروب جمعه روی میز سرد می شود / احمدرضا احمدی / نشر ثالث / چاپ دوم / 1387 / 229 صفه / 3600 تومان
احمدی با تاکید در به کارگیری افعال به صورت ماضی استمراری و سادگی بیش از حد در بیان کلمات و در عین حال پیچش های معنایی در این دو مجموعه چین های متعددی بر پیشانی مخاطب می اندازد.
اینکه گفتم ماضی استمراری الان می بینم که بهتر است بگویم ماضی تلخ استمراری.
یکی از شعرهای مجموعه ی چای در غروب . . . را تقدیم می کنم به ر . ک . :
از چه بگویم:
از میوه ای که بر شاخه نیست
از گندم هایی که می خواستند رنگ شقایق داشته باشند که در حریق پاییز پارسال سوختند
من باید به چه اعتراف کنم
نمی دانم
اعتراف می کنم :
هنگامی که زنبق در رنگ آبی پناه گرفت و شکفت، من در خواب بودم
یا هنگام ترک خانه در کوچه باران را
انکار کردم
یا سیب های سرخ را در پاییز گیلاس
صدا کردم یا هنگامی که از شعله های چشمان تو
سراسیمه شده بودم
ترا حتی یک بار صدا نکردم
اعتراف می کنم : ترا شفاف دوست داشتم
هنگامی که در نزدیک ما جوجه های کبوتر
تخم ها را شکستند و بی مهابا به جهان ما آمدند
من چشمانم را بستم
سکوت در اندام شاخه های شکسته ی تاک خانه کرده است
سکوت نمی خواهد شاخه های شکسته ی تاک را رها کند
شاخه های شکسته ی تاک را باران التیام می دهد
سکوت در شاخه های شکسته ی تاک
سرانجام جان می بازد
من اعتراف می کنم
اندوه شاخه های شکسته ی تاک را دیدم
همین .
آخرین کار خوشایندی که کردم این بود که پریروزا نشستم پشت فرمون یه رنوی نقلی که رانندگی ش خیلی حس خوبی بهم می داد؛ هنوز 206 نروندم هنوز مزدا 323 نروندم و خیلی ماشینای دیگه هم هست که دوست دارم و نروندم هنوز؛ توی جلسات زیادی شرکت کردم از جلسات شعر و داستان حوزه هنری و دفاع مقدس و ارشاد و یه بار هم جلسه ی کارنامه تا جلسه ی تعیین سیاست های کلی بیمارستان ها ی سطح استان و جلسه ی برنامه ریزی استراتژیک برای دانشگاه علوم پزشکی؛ بارها هواپیما سوار شدم اما کشتی یک بار هم نه؛ تهران، مرکزی، همدان، کرمانشاه، ایلام، خوزستان، هرمزگان، اصفهان، مازندران، گیلان، قزوین، قم، خراسان، اینها را رفته ام و بعضی را گشته ام اما هنوز شیراز نرفته ام همینطور تبریز و ارومیه و اردبیل همینطور سیستان و البته بوشهر؛
می شه این لیستو خیلی کش داد هنوز درباره ی دخترهایی که دوست داشته ام و بهشان ابراز علاقه کرده ام و دخترهایی که دوست داشته ام و بهشان ابراز علاقه نکرده ام چیزی نگفتم، شبهایی که توی اتوبوس خوابیدم و شبهایی که توی نمازخونه و شبهایی که توی هتل؛
تا همینجاشم خیلی گشدار و بی خاصیت شده این مطلب؛ تابستون که تموم میشه همیشه این حس به من دست می ده که خب توی این سالها چیکار کردی و هرچقدر زور می زنم می بینم یه مشت کار بی خاصیت؛ می تونم بگم عمرمو به بهترین شکل ممکن دارم هدر میدم؛ سالی یه کپه کتاب به کتابایی که خوندم اضافه میشه و یه کپه فیلم یه فیلمایی که دیدم؛ همین
دوس ندارم از زخمایی که هنوز دارمشون بنویسم ؛ نه.
حالا از امروز بیست و هفت سالگیمو باید شروع کنم؛ این عدد هم هرچقدر بزرگ تر میشه منو بیشتر می ترسونه؛
No comments:
Post a Comment