ما فقط یک حالت رو تجربه می کنیم از هر نظر؛
می تونست خونواده مون، شهرمون، کشورمون، دوستامون، سال تولدمون، همسرمون، سال مرگمون و . . . جور دیگه ای باشه؛ می تونست صبحی که از خونه بیرون زدیم و ماشین زیزیرمون نگرفت فقط چند ثانیه ، چند ثانیه دیرتر یا زود تر از خونه می زدیم بیرون تا ماشین زیرمون بگیره؛
اگه از اون عابر پیاده می پرسیدم ساعت چنده؟ و اون چند لحظه به خاطر این جواب دادن می ایستاد و بعد می رفت می تونست ماشین زیرش بگیره
اگه از اون عابر پیاده می پرسیدم ساعت چنده؟ و اون چند لحظه به خاطر این جواب دادن می ایستاد و بعد می رفت می تونست ماشین زیرش نگیره
اگه از اون عابر پیاده نمی پرسیدم ساعت چنده؟ و اون چند لحظه به خاطر این جواب دادن نمی ایستاد و بعد نمی رفت می تونست ماشین زیرش بگیره
اگه از اون عابر پیاده نمی پرسیدم ساعت چنده؟ و اون چند لحظه به خاطر این جواب دادن نمی ایستاد و بعد نمی رفت می تونست ماشین زیرش نگیره
من فکر می کنم همه ی این گزاره های بالایی به شدت پیش پا افتاده هستند از نظر فکری، یعنی آدم با خوندنشون نه تنها تکون نمی خوره بلکه فقط و فقط وقتش تلف میشه؛ حالا اگه دست مایه ای به این پیش پا افتادگی افتاد دست یه هنرمند برای خلق یک اثر هنری اون وقت دو حالت پیش میاد: یا هنرمندش واقعا هنرمنده و از یک زاویه ی منحصر به فرد یه قضیه نگاه میکنه و با پرداختی کاملا متناسب شوکه تون می کنه – ده فرمان کیشلوفسکی رو به یاد میارم – یا هنرمندش تقلبیه و خودش با همین دست مایه ی پیش پا افتاده انقد حال می کنه که در همین مرحله ی اول می مونه.
Run Lola Run با وجود همه ی تعریفایی که ازش شنیده بودم و با وجود جایزه بهترین فیلم از نگاه مخاطبان توی جشنواره ی ساندنس سال 99 و با وجود ستاره هایی که ایبرت بهش داده و خیلی دلایل دیگه متاسفانه، چیزی بیشتر از یک فیلم پیش پا افتاده نبود.
Run Lola run با عنوان اصلی Lola rennt و عنوان فرعی Lola runs
کارگردان: تام تیکور
محصول 1998 آلمان
No comments:
Post a Comment