در فيلم فبلي از هيچكاك كه معرفي كردم (طلسم شده) كسي به خاطر اتفاق هولناكي كه در كودكي اش افتاده بود دچار بيماري رواني اي شده بود كه فكر مي كرد كسي را كشته است. امروز مي خواهم درباره كسي برايتان حرف بزنم كه به شدت به مادرش وابسته است و از پدرش متنفر است و مي خواهد پدرش را بكشد و مي داند كه اگر اين كار را بكند گير مي افتد و بعد مي نشيند نقشه مي كشد كسي را پيدا كند كه پدرش را بكشد و او هم اين لطف او را به صورت پاياپاي جبران كند. يك تنيسور را پيدا مي كند كه مي خواهد زنش را طلاق بدهد و با كس ديگري ازدواج كند اما زنش دارد سركيسه اش مي كند و اذيتش مي كند. مي رود زن ِ تنيسور را خفه مي كند و از تنيسور مي خواهد كه حالا او هم در عوض پدرش را بكشد .
فكر مي كنم هيچكاك روياهاي محقق نشده روانكاوي را در فيلم هايش نشان مي دهد. آرزوي روانكاوي اين بوده و هست كه گزاره هايش درست از آب دربيايند و چقدر خوب مي شد اگر اين فيلم هاي هيچكاك به همين واقعيتي بودند كه نشان داده ميشوند يعني اينطور بگويم كه چه خوب مي شد براي روانكاوي كه اين فيلم هاي هيچكاك خبر هاي روزنامه اي و يافته هاي مستدل بودند.
من اما ترجيح مي دهم از زاويه هنري به فيلم نگاه كنم و لذت ببرم به شما هم توصيه مي كنم همين كار را بكنيد.
Strangers on a Train
محصول 1951 آمريكا
كارگردان: آلفرد هيچكاك
نويسندگان: ريموند چندلر و چنزي اورمونده
101 دقيقه سياه و سفيد
No comments:
Post a Comment