Sunday, February 14, 2010

پر كن قدح باده كه معلومم نيس - اين دم كه فرو برم برارم يا نه

1. من اگه بفهمم یه بیماری ای دارم که هفش ده ماه دیگه می میرم توی این هفش ده ماه می رم جاهایی از ایرانو که ندیدم تا حالا می بینم؛ بی حد و حساب هم سیگار می کشم توی این چند ماه دیگه چیزی برای کش دادن نیس که به خاظرش سیگار نکشم. این که به بقیه هم میگم که دارم می میرم یا نه رو نمی دونم. شما اگه بفهمین پنج شیش ماه دیگه می میرین چیکار می کنین؟

2. هیچی مهم تر از همین ریزه کاریای زندگی نیس؛ اینکه لبه ی فنجونت که صبح باهاش چایی می خوری نپریده باشه خیلی مهمه، اینکه با غذات زیتون باشه، اینکه جورابات سوراخ نباشه، اینکه فندکت با همون چیک اول روشن شه و . . . .

3. مادر من به خاطر من خیلی رنج کشیده، فقط این جمله رو باید اینجوری تصحیح و تکمیل کنم که برای بزرگ کردن من خیلی رنج کشیده و این اصلا ربطی به من نداره؛ منظورم این نیس که قدرشو نمی دونم؛ منظورم اینه که نه من خواسته بودم به دنیا بیام نه خواسته بودم بزرگم کنه نه خواستم ازش زجر بکشه نه توی فوت بابام مقصر بودم نه توی هیچکدوم از مصیبتای دیگه؛ این بار لعنتی که از بچگی روی دوشمه رو انداختم دور.

4. بوروکراسی اداری خیلی چیز احمقانه ایه

5. میگن تولستوی توی جنگ و صلح یه جایی برای اینکه حس خستگی یه سربازی رو بهت منتقل کنه می شینه چند پاراگراف از دکمه ی لباس اون سرباز (شاید هم تمیز کردن اسلحه ش مطمئن نیستم) رو می نویسه؛ کوروساوا همین کارو توی "زیستن" می کنه اواخر فیلم برای اینکه ملال زندگی رو بهت منتقل کنه کاری می کنه دقیقا دستت مدام بره روی ریموت ببینی چند دقیقه دیگه مونده از فیلم و این همزمانه با اینکه داری به اون بندهای یک تا چهار که بالاتر گفتم فکر می کنی و همین فرقشه با یه فیلم ملال آور

بينيد اين فيلم زيبا رو:

برنده جايزه ويژه جشنواره برلين درسال 1954

Ikiru: زيستن (T Live)

محصول 1952 ژاپن

كارگردان: آكيرا كوروساوا

نويسندگان: شينوبو هاشيموتو، آكيرا كوروساوا

143 دقيقه ( نسخه كوتاه شده: 123 دقيقه ) سياه و سفيد

18 comments:

ایرن said...

ندیدم ولی می بینم....
هر چی فیلم می بینی باز می بینی که هیچی ندیدی...
من هر روز یه فیلم نگاه می کنم ولی انگار نه انگار!
چرا این بار روی دوش من هر روز سنگین تر میشه...چرا؟دارم له میشم!

مهدیه said...

خب اگه بدونم 5 ماه دیگه بیشتر زندگی نمی کنم همین الان بار سفر رو می بندم و می رم اول رم ... ساختمونای قدیمی و تاریخیش رو می بینم.کلی توش قدم می زنم. بعد می رم فرانسه توی خیابوناش انقدر قدم می زن که بمیرم( و البته نمی میرم چون هنوز 5 ماه نشده) خلاصه همه جاش رو می گردم. بعد هم لندن که امیدوارم مه آلود باشه اون موقع. بعدش هم می رم اهرام مصر رو میبینم. بعد روی دیوار چین قدم می زنم! آخرش هم می رم هندوستان احتمالن همونجا می میرم دیگه چون 5 ماهم تموم شده.

.
بقیه ی جاها رو هم در زندگی ی بعدیم سعی می کنم ببینم و برم.

اینا خلاصه اش بود. سفرنامه رو همون موقع هی می نویسم میذارم توی وبلاگم!!!

در مورد 3 باهات موافقم. 4 هم همین طور اما خوشبختانه سرو کارم خیلی کمه.

زیتون هم خوبه!!!

همینا دیگه ... خیلی نوشتم.

مهدیه said...

راستی من عاشق راسکولنیکفم... خوش به حالت که داری می خونیش... واقعن یکی از بهترین کتابها بود جنایت و مکافات...

راستی!

مون پالاسِ پل استر رو هم بخون
.

همینا دیگه...

ستاره*** said...

سلام

من اگه بفهمم هشت /نه ماه دیگه می میرم...مطمئنا زودتر دق خئاهم کرد و می میرم..خب ترس داره..

منم موافقم که مادرا مصیبت میکشن از روی اجبار برای ما که بی اختیار اومدیم به دنیا..تازشم میگن بهشت مال اوناست..

دیروز یه فیلم قشنگ توی ام بی سی پرشیا میداد پلیسی بود..خیلی قشنگ..تازشم اسمشو نمی دونم.

مرسی پسر مادر..

حوازاد said...

اینکه بهت بگن چند ماه دیگه میمیری.... اووه فکر کنم یکی از خبرای خوب زندگی باشه و کلی هم بهت انرژی میده، من وقتی خیلی سرحالم نشونه از این هست که به خودم تلقین کردم که مثلا چند روز دیگه قراره همه چیز تموم بشه

زندگی رو دوست ندارم ولی اینکه وضعم بهتر از خیلی های دیگه هست باز جای شکرش باقیست

مهربون said...

سلام چطوري

مهربون said...

هيچي كارهاي عقب موندم رو انجام ميدادم

مهربون said...

چقدر تند تند نوشتي ؟

مهربون said...

آدرسم رو مي فرستم به ايميلت

بهاره said...

تجربه مرگ از نزدیک مثل تجربه مرگ پدر یا مادری به ادم این توانایی را می ده که زندگی را مقطعی ببینه همین چند ماهه که گذشت را زیاد ببینه درباره مادرت عجیبه که اینا را می گی هرکسدر یک مختصاتی به دنیا می اد براساس اون وضعیت مسئولیت های انسانی تعریف می شه نپذیرفتن شرایط و عدم ارده در اون شرایط مانعی در برابر مسئولیت هامون نیست

بهاره said...

تجربه مرگ از نزدیک مثل تجربه مرگ پدر یا مادری به ادم این توانایی را می ده که زندگی را مقطعی ببینه همین چند ماهه که گذشت را زیاد ببینه درباره مادرت عجیبه که اینا را می گی هرکسدر یک مختصاتی به دنیا می اد براساس اون وضعیت مسئولیت های انسانی تعریف می شه نپذیرفتن شرایط و عدم ارده در اون شرایط مانعی در برابر مسئولیت هامون نیست

بهاره said...

تجربه مرگ از نزدیک مثل تجربه مرگ پدر یا مادری به ادم این توانایی را می ده که زندگی را مقطعی ببینه همین چند ماهه که گذشت را زیاد ببینه درباره مادرت عجیبه که اینا را می گی هرکسدر یک مختصاتی به دنیا می اد براساس اون وضعیت مسئولیت های انسانی تعریف می شه نپذیرفتن شرایط و عدم ارده در اون شرایط مانعی در برابر مسئولیت هامون نیست

بهزاد said...

دوست عزيز وبلاگت عاليه...
در مورد اين پست هم اگر ميتوني فيلم the Guitar رو ببين
راجع به زنيه كه بهش ميگن 4 ماه زندست
در يك سكانسي ميبينيم كه اون همه لباساشو در مياره و ديگه اثري از زندگي قبليش باقي نميزاره....شاهكاره

خرمگس said...

کوروساوا برای من خداست

Unknown said...

عنوان مطلبت که خداست
و اما من اگر بدونم کي مي ميرم و مدت زمان کوتاه هم باشه ، خوب تکليف چندرغاز اموالم را مشخص مي کنم فيلم مي بينم مسافرت مي رم
به کسي هم نمي گم که دارم مي ميرم
اين فيلم هم چشم اگه عمري باقي بود مي بينم

امیر said...

سلام،
من که اگه بفهمم قراره شیش ماه دیگه بمیرم بازم فکر نکنم چیز زیادی برام عوض شه. فقط به چند تا از دوستای زمان دانشگاه که توی شهرستان زندگی میکنن سر میزنم.
سیکارمم نه کم میشه و نه زیاد فقط لذت بخش تر میشه

Unknown said...

من اگه بفهمم دارم میمیرم اول میرم فرانسه بعد یه عالمه شراب شاتو میخرم تمام اون چند ماه رو شراب شاتو میخورم و میرم سینما فیلم می بینم

خب زیتون که دوست ندارم، همچین صبحانه درست و حسابی نمیخورم اما نهارم باید کامل باشه

تمام زندگی یه جورایی رنجه هر کی هم مقداری از این رنج سهمش میشه حالا یکی بیشتر یکی کمتر واین دست هیچکی نیست

میگن بزرگترین نماد بوروکراسی تو دنیا بازرس ژاور داستان بینوایان اثر ویکتور هوگو ست که آخر هم زندگیش به خودکشی ختم شد یا شاید هم نویسنده اینطور خواسته در هر حال بوروکراسی چیز مزخرفیه اصلن به نظر من هر چیز غیر قابل انعطافی مزخرفه!!

همیشه اضافه گویی یا پر گویی ملال آوره اما مزخرف گویی غیر قابل تحمله! پس خیلی فرقه بین این دو

من اون فیلم رو هنوز ندیدم ببینم در موردش میگم اینو هم هنوز ندیدم بزودی می بینم وای خدا من چقدر فیلم ندیدم!
از این ببعد من غلط کنم دیگه سر کسی داد بزنم! خیلی بده من کم تحملم باید بیشتر مراقب باشم خدا حفظشون کنه هم تینا هم دینا رو :)

navid said...

همین الان که این مطلب رو خوندم بد جوری رفتم تو فکر، که چرا حتما باید متوجه مردنمون بشیم تا برین سروقت بعضی‌ از کارها که دوست داریم انجام بدیم،. چرا حتما باید این زور بالا سرمون باشه. من که همیشه آرزوی دیدن قلعه بابک خورم دین رو داشتم، فک نمیکنم حالا حالا‌ها بتونم برم وببینمش، چون ۲ هفته رفتن به کیش با چند تا دختر و پسر رو ترجیح دادم، حالا هم معلوم نیست دیگه کی بتونم بیام ایران، حتا اگه ۱۰ ماه دیگه هم بمیرم باز هم امکان ایران اومدن رو ندارم ، پس ممکن بعضی‌ وقتا حتا اگه داری می‌میری هم نتونی بعضی‌ کارا رو انجام بدی.

تو ایران همهٔ چیز‌های که مربوط به کارهای اداری می‌شه، همه از دم احمقانه هست، مگه نه ؟؟؟