Saturday, December 29, 2007

پروپرانولول، یکی صبح ، دوتا عصر ، آمپرازولام ، شبی نصف قرص

الف :

امروز ( اگه این پست به امروز برسه ) هفتم دی ماه بود و من اصلا ً برام مهم نبود؛ خوشحالم به اطلاع برسونم همه ی اون ساعتایی که تولدت بود و حتما ً داشته بهت خوش می گذشته به من هم خوش می گذشت حتا مطمئنم بیشتر از تو ؛ دیگه خبری ازون پستای رمانتیک نیس؛ اهمیتتو از دست دادی، مثل خیلی چیزای بی اهمیت دیگه که زمانی مهم بودن

ست هفتم دی ماه پارسال

ب :

من آدمی هستم با هوش سرشار، این یکی از بدیهی ترین چیزاییه که می دونم؛ اگه بخوام نمونه هاش رو بگم تا صبح می تونم دلیل بیارم؛ خیلی وقتا ازین هوش سرشارم در رنجم وقتایی که دلایل مظلومانه و گاه مهربانانه ی افراد رو پشت حرف ها و رفتارهاشون می بینم ( مثل بلموندا که درون آدم ها رو می دید ) بیشتر ازین باهوشی م رنج می برم؛ الان هم که صفحه ی کامنت ها رو باز کردم و یک کامنت رکیک دیدم نیازی به این نبود که صغری و کبری بچینم پرتقال فروشو پیدا کنم،

ف عزیز، تو هم مثل من اطلاعات انفورماتیکت کمه، سوتی هایی می دی که خودتم متوجهشون نمی شی ( حکایت اون زنی که ایرج میرزا نقل میکنه دامنشو بلند کرد گذاشت جلوی سینه هاش که کسی نبینه غافل ازینکه جای دیگه ش معلوم میشه رو توصیه می کنم بخون ) در هر صورت اگه یه خورده دقت کنی می فهمی کجا سوتی دادی؛

ولی یک حسن دیگه داشت این کامنتت ، مطمئن شدم راه درست رو انتخاب کردم ، فکرشو بکن خیلی دیر تر می فهمیدم چه مارمولک بی ادبی هستی ، وقتی که دیگه کار از کار گذشته بود .

No comments: