Saturday, December 15, 2007

خودم را گره گوار سامسا نوشتم ولی واقعیت چیز دیگری ست

1. به لطف ماه رخ عزیز بالاخره موفق شدم مسخ را بخوانم ؛ مطمئنا ً کتاب مهمی است با یک ایده ی محشر ، اینکه آدم صبح از خواب بیدار شود و ببیند تبدیل شده به یک حشره، اینکه کافکا رمان را با همین ایده شروع می کند و در واقع اتفاق مهم داستان در همان سطر اول رخ می دهد باعث می شود که بگوییم مسخ رمانی ست با یک شروع خوب .

پایان مسخ هم پایان خوبی ست، اگرچه معمولا ً با پایان خوش خیلی میانه ی خوبی ندارم – می توان پایان مسخ را پایان خوش دانست ؟ من که فکر می کنم آره - ولی بعضی وقتا تلخی رمان به قدری است که مرگ شخصیت اصلی به کام آدم شیرین می شود ( ناباکف کجایی با اون پایان بندی محشرت توی خنده در تاریکی ) .

مشکل مسخ به نظرم بر می گردد به فاصله ی میان اغاز تا پایان داستان، در واقع به نظرم کافکا آنقدر شیفته ی ایده ی خودش شده که همین را کافی دانسته ولی به نظرم این کافی نیس، باید اتفاقات خلاقانه تری ازین می افتاد که گره گوار سامسا که حالا چیزی شبیه یک سوسک غول پیکر شده روی سقف راه می رود یا غذا چی می خورد و . . . .

در هر صورت به نظرم هر علاقمند به رمانی باید این کارها را بخواند ( دلیلش رو توی یک پست مفصل می گم )

مسخ / فرانتس کافکا / صادق هدایت / انتشارات زریاب / 980 تومان / چاپ سوم 1378

2. قهوه و سیگار رو هم دیدم ؛ به قول سیا ( اونم خودش البته فک کنم از یکی دیگه نقل می قول می کرد ! ) بعضی کارا رو فقط آدمای حرفه ای حق دارن بسازن ، مثلا ً فکر کنین ده رو اگه جز کیارستمی کسی می ساخت می شد ازش دفاع کرد ؟ سوء تفاهم نشه ها ، منظورم اینه که اینجور کارا رو باید در اواخر راه ساخت نه اوایل مثل جیم جارموش مثل کیا رستمی مثل وندرس و . . . .

در هر صورت دیدن قهوه و سیگار مخصوصا ً اپیزود اول و آخرش رو شدیدا ً توصیه می کنم .

No comments: