Saturday, November 1, 2008

و کلماتی که نهان می کنند کلمات آزادی است

الکساندر، گزارشگر جوانی که برای ساختن یک فیلم به منطقه ای مرزی آمده است با شهری مواجه می شود که رودخانه ای آن را دو نیم کرده است؛ رودخانه ای که در عین حال مرز رسمی کشور نیز هست. جلوتر، شاهد یک عروسی عجیب می شود – می شویم - که عروس و خانواده اش یک سمت رودخانه و داماد و خویشاوندانش در سمت دیگر رودخانه اند. گم شده زیر آسمانی سرد، تصویر در چشم اندازی ست فریبا انگار که آنها اربابان جهان اند و سرنوشت آنها در شهری رقم خورده است متروک و دورافتاده که در انتهای جهان به فراموشی سپرده شده است جایی که به آن اتاق انتظار گفته می شود به خاطر اینکه بیشتر ساکنین آنجا آواره هایی از کشورهای مختلف اند که بسیاری از آنها زمانی، غیرقانونی یا به هرشکل دیگر از مرز عبور کرده اند و اکنون منتظرند تا بتوانند آنجا را ترک کنند تا جایی دیگر، زندگی تازه ای را آغاز کنند. الکساندر در ادامه ی جستجوی خویش پیرمردی سالخورده و منزوی را می بیند (مارچلو ماسترویانی) که در کف دستی زمین کشاورزی می کند – اگر بتوان به آن گفت کشاورزی – الکساندر باور دارد که این پیرمرد، همان سیاستمدار گمشده ی یونانی مشهور است که چند سال پیش ناپدید شده است و بسیار پرسش های بی پاسخ بر جای گذاشته است. هویت مرد هرگز فاش نمی شود - حتا وقتی ترتیبی داده می شود تا زن سیاستمدار گم شده (جین مورئو) پیرمرد را ببیند و شناسایی کند و او می گوید این پیرمرد شوهر من نیست ما مطمئن نمی شویم که دارد راست می گوید یا نه - ؛ نهایتا ً آواره های دربدر و روستای دو تکه شده باعث می شود الکساندر از وضعیت انسان امروز تا امید شود. – نا امید شویم . –

تئو آنگلوپولوس داستان شاعرانه ی دیگری را بر اساس یک مساله ی مهم این سال های آشفته - که اتفاقا از آن زمان تا کنون بسیار پررنگ تر شده است - ساخته است. دقت کنید که فیلم همزمان است با فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی (1991).

یکی از شخصیت های فیلم جایی می گوید "آوارگی، بیشتر یک وضعیت درونی است تا یک وضعیت بیرونی" و کمی جلوتر هم می گوید "ما مرزها را پشت سر گذاشته ایم اما هنوز اینجاییم. چند مرز دیگر را باید عبور کنیم تا به خانه برسیم؟"

سردمداران سیاسی مملکت های مختلف به این موضوع اهمیت می دهند؟ اصلا ً کسی اهمیت می دهد؟

تصویری در فیلم هست که یکی از شخصیت ها روی پلی که خطی روی آن، دو کشور را از هم جدا کرده است مثل یک لک لک یک پایش را در هوا نگه می دارد و می گوید "اگر یک گام دیگر بردارم . . . . .جای دیگری هستم . . . . . شاید هم بمیرم ."

آنگلوپولوس خودش درباره ی این فیلم می گوید "تلاش می کنم تا در برخورد با مرزها و درهم شدن زبان ها و فرهنگ ها اومانیسم تازه ای پیدا کنم راه تازه ای جستجو کنم."

اندرو هورتون هم درباره ی این فیلم می نویسد "در گام معلق لک لک، آنگلوپوبلوس، در خلال تاریخ آشفته ی بالکان ِ سال های پایانی قرن، به فراواقعیت دست می یابد. آنگلوپولوس همانند خبرنگار ِ فیلم از داستان رد می شود و پا را، فراتر، در بک تجربه ی انگاره ای می گذارد و با تصاویری برمی گردد که ما را در فضایی روشن تر، از مفهوم مرزها و سرزمین های جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و شخصی که در را از بیرون می بندند به اندیشه وا می دارد."

در سینمای آنگلوپولوس مثل سینمای کیارستمی چیزی که کمتر اهمیت دارد قصه است؛

در همین فیلم گام معلق لک لک، صحنه ی مراسم عروسی که پیشتر وصفش رفت باور کنید دور از تصور است کمیت و کیفیتی از واژگان بتواند آن صحنه را وصف کند ( یه جاهایی ادبیات با همه ی عظمتش چقدر جا می مونه از سینما) صحنه ای ست که فقط باید دید

چند شب پیش با یکی از دوستان داشتیم درباره ی ORDET حرف می زدیم، یکی دو روز بعد گفتم به همان دوست که دقت کزدی آن ساعت هایی که درباره ی ORDET حرف زدیم فقط خودمان را ضایع کردیم !

واقعا درباره ی بعضی فیلم ها حرف زدن و نوشتن فقط بازی کردن با آبروی خود آدم است! اینجور فیلم ها را فقط باید دید مثل همین گام معلق لک لک

Meteoro vima tou pelargou, To

THE SUSPENDED STEP OF THE STORK

محصول 1991 یونان, فرانسه, ایتالیا, سوئد / صد و بیست و شش دقیقه / رنگی

کارگردان: Theo Angelopoulos

نویسندگان: Theo Angelopoulos, Tonino Guerra, Petros Markaris,

با همکاری: Thanassis Valtinos

فیلمبردار: Giorgos Arvanitis, Andreas Sinanos

تدوین: Yannis Tsitsopoulos

موسیقی: Eleni Karaindrou

تهیه کننده: Bruno Pesery, Theo Angelopoulos

نامزد نخل طلای جشنواره ی کن 1991؛ سالی که هیات داوران – که آلن پارکر و ونجلیس هم از اعضاش بودند - به ریاست رومن پولانسکی، نخل طلا را به بارتون فینک - جوئل کوئن - دادند. (درباره ی فیلم های الن پارکر بعداً بیشتر حرف می زنیم با هم )

عنوان این پست سطری است از یکی از شعرهای یانیس ریتسوس که كامل آن اين است :

کلمات بینوا

غرقه ی اشک و خیس مرارت

تعمید دوباره می یابند

پرندگانی که بال های خود را باز می آفرینند

به پرواز در می آیند

به نغمه سرایی می پردازند

و کلماتی که نهان می کنند

کلمات آزادی است

بال های آنان شمشیر هایی است که باد را از هم می درد.

No comments: