Saturday, March 13, 2010

سفرنامه طهران - 1

من كلا آدم نوستالژيكي نيستم فقط اين بار كه تهران بودم رد شدن از بعضي خيابونا و كوچه ها بدجور زير حجمي از خاطرات دفنم كرد؛ دوس ندارم انقدر بزرگ شده باشم كه اينقدر خاطره داشته باشم؛ دوس داشتم بي خاطره زندگي كنم.

13 comments:

ايرن said...

نوستالژي لامصب ترين چيز دنياست...لعنتي...لعنتي ترين حس دنيا....

بی تا said...

نوستالژی های مزاحم دوست داشتنی

حسام said...

حس غربيه رفيق.
ولي تو تهران همه راهها به انقلاب ختم ميشه

امیر said...

نوستالژِی ولی برای من یکی خیلی جذابه. اختلاف سلیقه است دیگه

اراکده said...

سلام
خوشحالیم که زنده اید...
زیر حجمی از خاطرات !!!!
معلومه که خاطراتی بس عظیم بوده اند ناقلا!

مهربون said...

نوستالژی با حال ترین حال دنیاست باورت نمیشه که حس می کنی با صادق هدایت و جمالزاده و وزیری و... یه وجه مشترک داری اون هم نوستالژیه

مهربون said...

من نوستالژی را دوس دارم :))))))))))))

Shahab said...

خیابون ویلا از اون پایینش که رستوران پنتری (2) که از بچگی پاتقم بوده تا اون بالاش که سال اول راهنمایی رو تو کوچه ی کلانتری می رفتم (همون کوچه که توش وزارت صنایع هم هست) هتل هویزه و فروشگاه های صنایع دستی ، رستوران مرمره (میرابل سابق) تا آزانس های هواپیمایی ، شعبه ی مرکزی بانک تجارت با ساختمون شیشه ای قدیمیش و الخ !همش خاطره اس!
خاطره مال پیری و جوونی نیست
خاطره نباشه مثل یه آدمی میشی که نمی دونی به کدوم سمت بری !

بی تا said...

سلام
من خوبم
نگفتی چه جوری میشه خصوصی گذاشت برات؟
چه خبرا؟
منم دوس دارم اون شال و کلاه کردن رو واسه کاری که تا حالا نکردم مثلن فیلم ساختن

مهتا said...

دنیاست دیگه .. تا بوده همین بوده و تا هست همین هست..

Anonymous said...

چقدر عجیب که من هم همین حس را داشتم. بخصوص وقتی به بن بست مهتاب رسیدم!!!!!

Unknown said...

ديدي به سلامت برگشتي

سیاووش said...

تمام خیابون ولیعصر رو آروم آروم تا حالا شده پیاده بری با یه نفر و با یه حس خوب اونم مثل گربه ملوس باشه و ازت بترسه که نکنه تو موجود خطرناکی باشی و تو خطرناک باشی اما نه اونجور که اون فکر می کنه.....وای من تمام ولیعصر برام خاطره اس می دونی؟؟؟؟